next page

fehrest page

back page

و از عـلائم ايـن عـالم ربانى آن است كه با آنكه كاملا قيام به عبوديت كند، باز ترسناك بـاشـد، و نـور عـلم او را هـدايـت كـنـد بـه ايـنكه هر چه قيام به وظايف كنى باز قاصر و مـقـصـرى و از عـهـده شـكـر نـعمت و حقيقت عبادت برنيايى . پس ‍ قلبش مملو از خشيت و خوف شـود، و حـق دربـاره آنـهـا فرموده است : انما يخشى الله من عباده العلماء(727) نـور عـلم خـشـيـت و حـزن آورد، و صـاحـب آن بـا آنـكـه اقبال به شاءن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگيرد، و اصلاح خود را از خدا طـلب كـنـد، و از اشـتـغـال بـه غـيـر حـق بـيـمـنـاك بـاشـد، و از اهل زمان خود گريزان باشد و بيم آن داشته باشد كه مبادا آنها او را از طريق الى الله و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنيا و لذايذ آن را به او جلوه دهند. پس ، حق تعالى چنين شـخـصـى را تاءييد فرمايد و اركان وجودش را محكم نمايد و امان به او در روز رستاخيز عـنـايـت فـرمـايد. فياليتنا كنا معهم فنفوز فوزا عظيما. والحمدلله اءولا و آخرا، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
الحديث الرابع و العشرون
حديث بيست و چهارم
بـالسـنـد المتصل الى اءفضل المحدثين و اءقدمهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان الله عـليـه ، عـن مـحـمـد بـن الحـسـن و عـلى بـن مـحـمـد، عـن سـهـل بـن زياد، عن محمد بن عيسى ، عن عبيد الله بن عبدالله الدهقان ، عن درست الواسطى ، عـن ابـراهـيـم بـن عـبـدالحـمـيـد، عـن ابـى الحـسـن مـوسـى ، عـليـه السـلام ، قـال : دخـل رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، المـسـجـد فـاذا جـمـاعـة قـد اطـافـوا بـرجـل . فـقـال : مـا هـذا؟ فـقـيـل : عـلامـة . فـقـال : و مـا العـلامـة ؟ فقالوا له : اعلم الناس ‍ بـاءنـسـاب العـرب و وقـائهـا و ايـام الجـاهـليـة و الاشـعـار العـربـيـة . قال : فقال النبى ، صلى الله عليه و آله : ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه . ثم قـال النـبيى ، صلى الله عليه و آله : انما العلم ثلاثة : آية محكمة ، اءو فريضة عادلة ، اءو سنة قائمة ، و ما خلا هن فهو فضل .(728)
ترجمه :
فـرمـود مـوسـى بـن جـعـفـر، عـليـهـمـاالسـلام ، داخـل شـد رسـول خـدا، صـلى الله عـليه و آله ، به مسجد ناگاه جماعتى را مشاهده فرمود كه اطراف مـردى دور مـى زنند. فرمود:" چيست اين ؟" گفته شد: "علامه است ." فرمود: "چيست علامه ؟" گفتند به او: "داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايع آن و روزگار جاهليت و اشعار عـربـى ." فـرمـود پـيـغـمـبـر: "ايـن عـلمـى اسـت كـه از جـهـل او ضـرر و زيـانـى نـرسـد و از عـلم او سـودى حـاصـل نـشود. همانا علم منحصر است به سه چيز: آيه محكمه ، يا فريضه عادله ، يا سنت قائمه . (نشانه استوار يا واجب راست يا سنت پابرجا) و غير از اينها زيادت است ."
شـرح در بـعـضـى نـسخ به جاى ماهذا من هذا وارد است . براى تحقير ماهذا فرموده بـاشـد. و عـلامـه صـيـغـه مـبالغه است ، و تاء براى مبالغه است ، يعنى بسيار بسيار دانا.
بـدان كـه در مـنـطـق مـذكـور اسـت كـه كـلمـه مـن بـراى سـؤ ال از شـخـصـيـت اسـت ، و كـلمـه مـا بـراى سـؤ ال از حـقـيـقـت مـوجـوده يـا شـرح اسـم مـفـهـوم اسـت . و چـون بـه جـنـاب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، عرض كردند اين شخص علامه است ، آن سرور حقيقت عـلامـه بـودن و مـغـزاى عـلم او را بـه حـسـب گـمـان آنـهـا سـؤ ال فـرمـود، و از ايـن جـهـت بـه كـلمـه مـا سـؤ ال فـرمـود. و اوصـاف عـنـوانـيـه را گـاهـى وسـيـله سـؤ ال از ذات قـرار دهـنـد، مـثـل آنكه حقيقت وصف را بدانند و موصوف را نشناسند، در اين موقع سـؤ ال بـه كـلمـه مـن واقـع شـود و گـفـتـه شـود: مـن العـلامـة ؟ و اگر شخص را بـشـنـاسند و وصف را ندانند، يا آنكه غرض به شناختن وصف فقط باشد، در اين صورت سـؤ ال بـايـد بـه كـلمـه مـا واقـع شـود، و سـؤ ال بـرگـشـت كـنـد به فهم وصف ، نه وصف مع الموصوف و نه موصوف . و در اين حديث شريف چون گفته شد اين شخص علامه است ، غرض حضرت ختمى ، صلى الله عليه و آله ، تعلق گرفت كه حقيقت وصف را به زعم آنها بفهمد، فرمود: چيست علامه . و نفرمود: كيست عـلامـه . يـا بـراى چه و به چه سبب اين علامه است . و آنچه مذكور شد واضح تر است از آنـچـه مـحـقـق فـلاسـفه و فيلسوف محققين صدرالمتاءلهين ، قدس الله نفسه ، در شرح اين حـديـث شـريـف تـحـقـيـق فـرمـودنـد(729) كـه ذكـرش مـوجـب تطويل و از مقصد ما خارج است .
فصل :نشاءت وجودى انسان و علوم مناسب با اين نشاءت
بـدان كـه پـيـش از ايـن ذكـر شـد(730) كـه انـسـان بـه طـور اجـمـال و كـلى داراى سـه نـشـئه و صـاحـب سـه مـقـام و عـالم اسـت : اول ، نـشـئه آخـرت و عـالم غـيـب و مقام روحانيت و عقل . دوم ، نشئه برزخ و عالم متوسط بين العالمين و مقام خيال . سوم ، نشئه دنيا و مقام ملك و عالم شهادت . و از براى هر يك از اينها كـمـال خـاصـى و تـربـيت مخصوصى است و عملى است مناسب با نشئه و مقام خود، و انبياء، عـليـهم السلام ، متكفل دستور آن اعمال هستند. پس كليه علوم نافعه منقسم شود به اين سه عـلم ، يـعـنى ، علمى كه راجع است به كمالات عقليه و وظايف روحيه ، و علمى كه راجع به اعـمـال قـلبـيـه و وظـايـف آن اسـت ، و عـلمـى كـه راجـع بـه اعمال قالبيه و وظايف نشئه ظاهره نفس است .
اما علومى تقويت و تربيت عالم و روحانيت و عقل مجرد را كند، علم به ذات مقدس حق و معرفت اوصـاف جـمـال و جـلال ، و عـلم بـه عـوالم غـيـبـيـه تـجـرديـه ، از قـبـيـل مـلائكـه و اصـنـاف آن ، از اعـلى مـراتـب جبروت اعلى و ملكوت اعلى تا اخيره ملكوت اسـفـل و ملائكه ارضيه و جنود حق جل و علا، و علم به انبيا و اوليا و مقامات و مدارج آنها، و علم به كتب منزله و كيفيت نزول وحى و تنزل ملائكه و روح ، و علم به نشئه آخرت و كيفيت رجـوع مـوجـودات بـه عـالم غـيـب و حـقـيـقـت عـالم بـرزخ و قـيـامـت و تـفـاصـيل آنها، و بالجمله ، علم به مبداء وجود و حقيقت و مراتب آن و بسط و قبض و ظهور و رجـوع آن . و مـتـكفل اين علم پس از انبيا و اوليا، عليهم السلام ، فلاسفه و اعاظم از حكما و اصحاب معرفت و عرفان هستند.
و عـلومـى كـه راجـع بـه تـربـيـت قـلب و ارتـيـاض آن و اعـمـال قـلبـيـه است ، علم به منجيات و مهلكات خلقيه است ، يعنى ، علم به محاسن اخلاق ، مـثـل صـبـر و شـكـر و حـيـا و تواضع و رضا و شجاعت و سخاوت و زهد و ورع و تقوى ، و ديـگـر از مـحـاسـن اخـلاق ، و عـلم بـه كـيـفـيـت تـحـصـيـل آنـهـا و اسـبـاب حـصـول آنـهـا و مـبـادى و شـرايـط آنـهـا، و عـلم بـه قـبـايـح اخـلاق ، از قـبـيـل حـسـد و كبر و ريا و حقد و غش و حب رياست و جاه و حب دنيا و نفس و غير آن ، و علم به مـبـادى وجـود آنـهـا و عـلم بـه كـيـفـيـت تـنـزه از آنـهـا. و مـتـكـفـل ايـن نـيـز پـس از انـبيا و اوصيا عليهم السلام ، علماى اخلاق و اصحاب رياضات و معارف اند.
و عـلومـى كـه راجـع بـه تربيت ظاهر و ارتياض آن است ، علم فقه و مبادى آن ، و علم آداب مـعـاشرت و تدبير منزل و سياست مدن ، كه متكفل آن علماى ظاهر و فقها و محدثين هستند پس از انبيا و اوصيا، عليهم السلام .
و بـايـد دانـسـت كـه هـر يـك از ايـن مـراتـب ثـلاثه انسانيه كه ذكر شد به طورى به هم مـرتـبـط اسـت كـه آثـار هـر يـك بـه ديـگـرى سـرايـت مـى كـنـد، چـه در جـانـب كـمـال يـا طـرف نـقـص . مـثـلا اگر كسى قيام به وظايف عباديه و مناسك ظاهريه ، چنانچه بايد و مطابق دستورات انبياست ، نمود، از اين قيام به وظايف عبوديت تاءثيراتى در قلب و روحـش واقـع شـود كـه خـلقـش رو بـه نـيـكـويـى و عـقـايـدش رو بـه كمال گذارد. و همين طور اگر كسى مواظب تهذيب خلق و تحسين باطن شد، در دو نشئه ديگر مـؤ ثـر شود، چنانكه كمال ايمان و احكام عقايد تاءثير در دو مقام ديگر مى نمايد. و اين از شـدت ارتـبـاطـى اسـت كـه بين مقامات است . بلكه تعبير به ارتباط نيز از ضيق مـجـال و تـنـگـى قـافيه است ، بايد گفت يك حقيقت داراى مظاهر و مجالى است . و همين طور، كـمـالات مـقـامـات ثـلاثـه بـسـتـه بـه كـمـالات هـريـك اسـت . كـسـى گمان نكند كه بدون اعـمـال ظـاهـريـه و عـبـادات قـالبـيـه مـى تـوانـد داراى ايـمـان كـامـل يـا خـلق مـهـذب شـود، يا اگر خلقش ‍ ناقص و غير مهذب شد، اعمالش ممكن است تام و تـمـام و ايـمـانـش كـامـل شـود، يـا مـمـكـن اسـت بـدون ايـمـان قـلبـى اعـمـال ظـاهـريـه اش تـام و مـحـاسـن اخـلاقـيـه اش كـامـل گـردد. وقـتـى اعمال قالبيه ناقص شد و مطابق دستورات انبيا نگرديد، احتجاباتى در قلب و كدوراتى در روح حاصل مى شود كه مانع از نور ايمان و يقين مى شود. و همين طور اگر اخلاق رذيله در قلب باشد، مانع از ورود نور ايمان است در آن .
پـس ، بـر طـالب مـسافرت آخرت و صراط مستقيم انسانيت لازم است كه در هر يك از مراتب ثـلاثـه با كمال دقت و مواظبت توجه و مراقبت كرده و آنها را اصلاح كند و ارتياض دهد، و هـيـچـيـك از كـمـالات عـلمـى و عـملى را صرفنظر ننمايد. گمان نكند كه كفايت مى كند او را تهذيب خلق يا تحكيم عقايد يا موافقت ظاهر شريعت ، چنانچه هر يك از اين عقايد ثلاثه را بـعـضـى از صـاحـبـان عـلوم ثـلاثـه دارا هـسـتـنـد. مـثـلا شـيـخ اشـراق (731) در اول حـكـمـة الاشـراق تـقـسـيـمـاتـى مـى كـنـنـد راجـع بـه كـامـل در عـلم و عـمـل ، و كـامـل در عـمـل ، و كـامـل در عـمـل ، و كـامـل در عـلم ، كـه از آن اسـتـفـاده شـود كـه كـمـال عـلمـى بـا نـقـص در عـمـل ، و بـعـكـس ، مـمـكـن التـحـقـق اسـت ، و اهـل كـمـال عـلمـى را از اهـل سـعـادت و مـتـخـلصـيـن بـه عـالم غـيـب و تـجـرد دانـسـتـه و مـال آنـها را در سلك عليين و روحانيين پنداشته .(732) و بعضى علماى اخلاق و تهذيب بـاطـن مـنـشـاء تـمـام كـمـالات را تـعـديـل خـلق و تـهـذيـب قـلب و اعـمـال قـلبـيـه دانـنـد، و ديگر حقايق عقليه و احكام ظاهريه را به پشيزى محسوب ندارند بلكه خار طريق سلوك شمارند.(733) و بعضى از علماى ظاهر علوم عقليه و باطنيه و معارف الهيه را كفر و زندقه پندارند و با علما و محصلين آن عناد ورزند.
و ايـن سـه طـايـفـه كه داراى اين عقايد باطله هستند هر سه از مقامات روح و نشآت انسانيه مـحـجـوب هـسـتـنـد، و درسـت تدبر در علوم انبياء و اولياء نكرده اند، و از اين جهت بين آنها هـمـيـشـه مـنـافـاتـى بـوده و هـر يـك بـه ديـگـرى طـعـنـهـا زنـد و او را بـر بـاطـل دانـد، با آنكه تحديد در مراتب باطل است . و به يك معنى هر سه درست گويند در تـكـذيـب ديـگـرى ، نـه از اربـاب آنـكـه عـلم يـا عـمـل آنـهـا باطل باشد مطلقا، بلكه از باب آنكه تحديدات آنها مراتب انسانيه را به اين حد و علوم و كمالات را به همان رشته كه خود دارا هستند مطلبى است برخلاف واقع .
پـيـغـمـبـر اكـرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ، در اين حديث شريف علوم را منقسم به سه قـسـمـت مـى فرمايد، و هيچ شك نيست كه اين علوم ثلاثه راجع به اين مراتب ثلاثه است . چـنانچه شهادت به اين مدعا مى دهد علوم متداوله در كتب الهيه و سنن انبيا و اخبار معصومين ، عليهم الصلوة و السلام ، كه علوم آنها منقسم به همين سه قسمت شود:
يـكـى عـلم بـه الله و ملائكه و كتب و رسل و يوم الاخرة ، كه كتب سماويه ، و بالخصوص كـتـاب جـامـع الهـى و قـرآن كريم ربوبى ، مشحون از آن است . بلكه مى توان گفت تنها چيزى را كه كتاب خدا از هر چيز بيشتر متكفل است همين علم است . و دعوت به مبداء و معاد است بـه طريق برهان صحيح و تبيان كامل كه محققين بيان آن را فرمودند. و دو مرحله ديگر در كـتاب الهى نسبت به اين مرتبه قدر قليلى دارد. و احاديث ائمه هدى ، عليهم السلام ، نيز در ايـن مـقـصـد فـوق حـد احصاء است ، كه از مراجعه كتب معتبره كه پيش تمام علما، رضوان الله عليهم ، مقبول است از قبيل كافى شريف و توحيد صدوق و غير آن مطلب روشن شود.
و هـمـيـن طـور راجـع بـه تـهـذيـب بـاطـن و اصـلاح خـلق و تـعـديـل خـلق در كـتـاب الهـى و اخـبـار وارده از اهـل بـيـت ، عـليـهـم السـلام ، فـوق مـاءمـول وارد اسـت . مـنـتـهـا پـيـش مـا بـيـچـاره هـا و گـرفـتـاران آمال و امانى اين كتب و اين ابواب مهجور مانده و مورد اعتنا و اعتبار نيست . و بيايد روزى كه خداى تعالى از ما مؤ اخذه فرمايد و بر ما احتجاج نمايد و ائمه اطهار عليهم السلام ، نعوذ بـالله ، از مـا بـرائت جـويـنـد بـواسطه برائت ما از احاديث و علوم آنها. پناه مى برم به خداى تعالى از سوء عاقبت و بدى مرجع .
و احـاديـث راجعه به فقه و مناسك ظاهره نيز محتاج به ذكر نيست كه جميع كتب ما مشحون از آن است .
پـس ، مـعـلوم شـد عـلوم شـريـعـت مـنحصر به اين (سه ) قسم است بر طبق احتياجات بشر و مـقامات ثلاثه انسانيه . و هيچيك از علماى يكى از اين علوم حق اعتراض به ديگرى ندارند، و لازم نيست اگر انسان داراى علمى نشد از آن تكذيب كند و به صاحب آن علم جسارت نمايد. پـيـش عـقـل سـليـم هـمـان طـور كـه تـصـديـق كـنـد و بـه صاحب آن علم جسارت نمايد. پيش عـقـل سليم همان طور كه تصديق بى تصور از اغلاط و قبايح اخلاقيه به شمار مى آيد، تـكـذيـب بى تصوير نيز همين طور، بلكه حالش بدتر و قبحش افزون است . اگر خداى تـبـارك و تـعـالى از مـا سـؤ ال كـند كه شما كه مثلا معنى وحدت وجود را به حسب مـسلك حكما نمى دانستيد و از عالم آن علم و صاحب آن فن اخذ نكرديد و تعلم آن علم و مقدمات آن را نـكـرديـد، براى چه كوركورانه آنها را تكفير و توهين كرديد، ما در محضر مقدس حق چه جوابى داريم بدهيم جز آنكه سر خجلت به زير افكنيم . و البته اين عذر پذيرفته نيست كه من پيش خود چنين گمان كردم . هر عملى كه مبادى و مقدماتى دارد كه بدون عـلم بـه مـقـدمـات ، فـهـم نـتـيـجـه مـيـسـور نـيـسـت ، خـصـوصـا مـثـل چـنـيـن مـسـئله دقـيـقـه كـه پـس از عـمـرهـا زحـمـت بـاز فـهـم اصـل حـقـيـقـت و مـغـزاى آن بـه حـقـيـقـت مـعـلوم نـشـود. چـيـزى را كـه چـنـديـن هـزار سال است حكما و فلاسفه در آن بحث كردند و موشكافى نمودند، تو مى خواهى با مطالعه يـك كـتـاب يـا شـعـر مـثـنوى مثلا با عقل ناقص خود ادراك كنى ! البته نخواهى از آن چيزى ادراك كرد ـ رحم الله امرءا عرف قدره و لم يتعد طوره .(734)
و هـمـچـنـيـن اگـر از عـارفـى متكلف سؤ ال شود كه تو كه عالم فقيه را قشرى خواندى و ظـاهـرى گـفـتـى و طـعـن بـه آنـها زدى ، بلكه طعن به يك رشته از علوم شرعيه كه انبيا، عـليـهـم السـلام ، از جـانـب رب الاربـاب براى تكميل نفوس بشريه آورده بودند زدى ، و تـكـذيـب و تـوهـيـن از آنـهـا نـمـودى ، بـه چـه جـهـت ديـنـيـه بـود؟ و آيـا بـا چـه دليـل شـرعـى و عقلى جسارت به يك دسته از علما و فقها را جايز دانستى ؟ چه جوابى در مـحـضـر حـق تـبـارك و تـعـالى دارد جـز آنـكـه سـر خـجـلت و انفعال را پيش افكند. در هر صورت ، از اين مرحله بگذريم كه ملالت آور است .
فصل : تطبيق حديث نبوى ((العلم ...)) با علوم سه گانه
پـس از آنـكـه مـعـلوم شـد ايـن عـلوم ثـلاثه كه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، ذكر فـرمـودند همين سه رشته است كه ذكر شد، آيا هر يك از اين سه عنوان بر كدام يك از اين عـلوم مـنـطـبـق اسـت ؟ و ايـن مطلب گرچه چندان اهميت ندارد، بلكه مهم در اين ابواب فهميدن اصل آن علوم و پس از آن در صدد تحصيل آنها برآمدن است ، ولى براى بيان حديث شريف لابديم از اشاره به آن .
پـس گـويـيـم كـه اعـاظـم عـلمـا، رضـوان الله عـليـهم ، كه تعرض شرح اين حديث شريف كـردنـد، اخـتـلافـاتـى كـردنـد كـه اشـتـغـال بـه ذكـر آنـهـا و بـحـث در آنـهـا مـوجـب تطويل است . و آنچه به نظر قاصر در اين باب مى آيد با شواهدى كه مذكور نشده ذكر مـى كـنـم ، و پـس از آن ، بـه ذكـر يـك نـكـتـه مـهـمـه ، كه شيخ بزرگوار ما، جناب عارف كامل ، شاه آبادى ، دام ظله ، بيان كردند، مى پردازم .
بدانكه آيه محكمه عبارت است از علوم عقليه و عقايد حقه و معارف الهيه .
و فريضه عادله عبارت است از علم اخلاق و تصفيه قلوب . و سنت قائمه عـبـارت اسـت از عـلم ظـاهـر و عـلوم آداب قـالبـيـه . و دليل بر اين ترتيب آن است كه كلمه آيه كه به معنى نشانه است مناسب بـا عـلوم عـقليه اعتقاديه است ، زيرا كه آن علوم نشانه هاى ذات و اسماء و صفات و ديگر معارف است ، و سابقه ندارد كه در علوم ديگر به آيت يا نشانه تعبير شود. مثلا در كتاب الهـى در مـوارد كـثـيـره بـعد از آنكه اقامه برهان بر وجود مقدس صانع ، يا بر اسماء و صفات آن ذات مقدس ، يا بر وجود قيامت و كيفيات آن و عالم غيب و برزخ مى فرمايد، دنباله آن مـى فـرمـايـد: ايـن آيت است يا آيات است براى متفكرين يا عقلا.(735) و اين تـعـبـيـر رايـجـى اسـت نـسـبـت بـه ايـن عـلوم و مـعـارف . و ليـكـن اگـر دنـبـال ذكـر يـك فـرعـى از فـروع شـرعـيـه ، يـا يـك اصـلى از اصـول اخـلاقـيـه ، ذكـر شـد كه اين آيت است ، خالى از ركاكت نيست . چنانچه ظاهر اسـت . پـس ، مـعـلوم شـد كـه آيـت و عـلامت و نشانه از مناسبات و مختصات علوم معارف است . چـنانچه توصيف به محكمه بودن نيز مناسب با اين علوم است ، زيرا كه اين علوم در تـحـت مـيـزان عـقلى و برهان محكم است ، و اما ساير علوم را به حسب نوع برهان محكم و استوار نيست .
و امـا دليـل بـر آنكه فريضه عادله راجع به علم اخلاق است ، توصيف فريضه اسـت بـه عـادله . زيـرا كـه خـلق حـسـن ، چنانچه در آن علم مقرر است ، خروج از حد افراط و تفريط است ، و هر يك از دو طرف افراط و تفريط مذموم ، و عدالت ، كه حـد وسـط و تـعـديـل بـيـن آنـهـاسـت ، مـسـتـحـسـن اسـت . مـثـلا شـجاعت ، كه يكى از اصـول و اركـان اخـلاق حـسـنه و ملكه فاضله است ، عبارت است از نترسيدن در مواردى كه تـرس سـزاوار اسـت ـ و بـيـن تـفـريـط، كه از آن تعبير شود به جبن ـ و آن عبارت است از ترسيدن در مواردى كه سزاوار ترس نيست . و حكمت ، كه يكى از اركان است ، متوسط بين رذيـله سـفـه كـه از آن تـعـبـيـر بـه جـربـزه شـده اسـت ـ و آن عـبارت از اسـتـعـمـال فـكر است در غير مورد و در مواردى كه سزاوار نيست ـ و بين رذيله بله اسـت ـ كـه عـبـارت است از تعطيل قوه فكريه در مواردى كه سزاوار است به كار اندازد. و هـمـيـن طـور عـفـت و سـخـاوت وسـط بـيـن رذيـله شـره و خـمـود، و اسـراف و بخل است . پس ، عادله بودن فريضه دلالت كند بر آنكه آن منطبق بر علم اخلاق اسـت . چـنـانـچه فريضه بودن نيز خالى از اشعار نيست . زيرا كه فريضه در مـقـابـل سـنـت ، كـه راجـع بـه قـسـم سـوم اسـت ، آن اسـت كـه عـقل را راهى به ادراك آن باشد، چنانچه علم اخلاق چنين است ، به خلاف سنت كه راجع به تـعـبـد صـرف اسـت و عـقول از ادراك آن عاجزند، و به همين جهت گوييم كه سنت قائمه راجـع به علوم تعبديه و آداب شرعيه است كه تعبير به سنت شده است ، و عـقـول به حسب نوع از ادراك آنها عاجز است ، و طريق اثبات و فهم آنها سنت است ، چنانچه تـعـبـير و توصيف سنت به قائمه نيز مناسب با همان واجبات شرعيه است ، زيرا كـه اقـامـه واجـبـات و بـرپـا داشتن و اقامه صلوات و زكوات و غير آن ، تـعـبـيـر شـايـع صـحيحى است . و اين كلمه در آن دو علم ديگر به كار برده نمى شود، و تـعـبـيـر از آنـهـا بـه آن غـير صحيح است . اين غايت آن چيزى است كه به حسب مناسبات مى توان تطبيق نمود. والعلم عند الله .
فصل : بيان شاه آبادى ره در معناى آيه محكمه و تعبير غلم عقايد به ((آيه ))
اكـنـون مى پردازيم به ذكر آن نكته كه وعده داديم و آن آن است كه در حديث شريف از علم عـقـايـد و مـعارف تعبير فرموده است به آيه ، آيت علامت و نشانه است . و نـكـتـه ايـن تـعـبـيـر آن اسـت كـه عـلوم عـقـليـه و حـقـايـق اعـتـقـاديـه اگـر چـنـانـچـه تـحـصـيـل شـود بـراى فـهم خود آنها، و جميع مفاهيم و اصطلاحات و زرق و برق عبارات و تـزيـيـن تـركـيـبـات كـلمـات ، و تـحـويـل دادن بـه عـقـول ضـعـيـفـه بـراى تحصيل مقامات دنيويه ، آن را آيات محكمات نتوان گفت ، بلكه حجب غليظه و اوهام واهـيـه بـايـد نـام نـهـاد. زيـرا كـه انـسـان اگـر در كـسـب عـلوم مـقـصـدش وصـول بـه حق تعالى و تحقق به اسماء و صفات و تخلق به اخلاق الله نباشد، هر يك از ادراكاتش دركاتى شود براى او و حجابهاى مظلمه اى گردد كه قلبش را تاريك و چشم بصيرتش را كور كند، و مشمول آيه شريفه شود كه فرمايد: من اءعرض ‍ عن ذكرى فان له مـعـيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اءعمى ...الايه (736) پس ، خود را در آن عالم كور بيابد، اعتراض به حق كند كه من كه بينا بودم در آن عالم چرا مرا كور محشور كردى ؟ جـواب آيد تو كور بودى در آن عالم ، زيرا كه آيات ما را مشاهده نكردى و از آنها نسيان كـردى . مـيـزان در بـيـنـايـى عـالم آخرت بينايى بصيرت و قلب است ، و بدن و قواى آن بـكـلى تـابـع قـلب و لب هـسـتـنـد و سـمـت ظـليـت در آنـجـا بـه طـريـق اتـم بروز كند، و ظـل كـر و كـور و گـنـگ مـثـل هـمـان است . گمان نكنند علماى مفاهيم و دانشمندان اصطلاحات و عـبارات و حافظين كتب و مسفورات اهل علم بالله و ملائكه و يوم الاخرة هستند. اگر علوم آنها نـشـانـه و عـلامـت اسـت ، چـرا در قـلوب خـود آنـهـا تـاءثـيـرات نـورانـيـت نـكـرده ، سـهـل اسـت ، بـر ظـلمات قلوب و مفاسد اخلاق و اعمال آنها افزوده ! و در قرآن كريم ميزان بـراى شـنـاخـتـن عـلمـا بـيـان فـرمـوده اسـت آنـجـا كه فرمايد: انما يخشى الله من عباده العـلمـاء(737) خـشـيت از حق از مختصات علما (است )، هركس داراى خوف و خشيت از حق تـعـالى نـشـد، از زمره علما خارج است . آيا در قلب ما از آثار خشيت چيزى است ؟ اگر هست ، چرا در ظاهر ما اثرى از آن پيدا نيست .
در حـديـث شـريـف كـافـى سـنـد بـه جـنـاب ابـوبـصـيـر رسـانـد، قـال : سـمـعـت ابـاعـبـدالله عـليـه السـلام ، يـقـول كـان امـيـرالمـؤ مـنين ، عليه السلام ، يقول : يا طالب العلم ، ان العلم ذو فضائل كثيرة : فراءسه التواضع ، و عينه البراءة من الحسد، و اذنه الفهم ، و لسانه الصدق ، و حفظه الفحص ، و قلبه حسن النية ، و عقله مـعـرفـة الاءشـياء و الامور، و يده الرحمة ، و رجله زيارة العلماء، و همته السلامة ، و حكمته الورعـليـه السـلام ، و مـسـتـقر النجاة ، و قائده العافية ، و مركبه الوفاء، و سلاحه لين الكـلمـة ، و سـيـفـه الرضـا، و قـوسـه المـداراة ، و جـيـشـه محاورة العلماء، و ماله الادب ، و ذخـيـرتـه اجـتـنـاب الذنـوب ، و زاده المـعـروف ، و مـاؤ ه الوادعـة ، و دليل الهدى ، و رفيقه محبة الاخيار.(738)
اينها را كه حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، ذكر فرمودند علامت علما و آثار علم است . پـس ، اگـر كـسـى داراى علوم رسميه شد و از اين امور خالى است ، بداند كه حظى از علم ندارد، بلكه از اصحاب جهالت و ضلالت است ، و در عالم ديگر اين مفاهيم و جهالات مركبه و قـال و قـيـل هـا بـراى او حجب ظلمانيه است ، و حسرت او در روز قيامت اعظم حسرتها است . پـس ، مـيـزان در عـلم آن است كه آيت و علامت و نشانه باشد و خودى و خوديت در آن نباشد و انـانـيت در محل او محو و نابود شود، نه آنكه باعث نخوت و خودبينى و خودنمايى و تكبر شود.
و نـيـز تـعـبـير فرموده است به محكمه براى آنكه علم صحيح آنست كه بواسطه نـورانـيـت و روشـنـيـش در قـلب اطـمـيـنـان آورد و شـك و ريـب را زايـل نمايد. چه بسا كه انسان در تمام مدت عمر خوض در براهين و مقدمات آن كند و براى هـر يـك از مـعـارف الهـيـه بـراهـيـن عـديـده و ادله كـثـيـره ذكـر كـنـد و در مـقـام جدل و خصومت بر اقران تفوق كند، ولى آن علوم در قلبش هيچ تاءثيرى نكرده و اطمينانى حـاصـل نـكـرده بـلكـه شك و ترديد و شبهه او را زيادتر كرده باشد. پس ، جمع مفاهيم و اكـثـر اصـطـلاحـات هـيـچ فـايـده (نـدارد)، بـلكـه قـلب را بـه غـيـر حـق مشغول كند و از آن ذات مقدس ‍ منصرف و غافل نمايد.
اى عزيز، علاج ، كل العلاج ، در اين است كه انسان كه مى خواهد علمش الهى باشد، وارد هر علمى كه شد مجاهده كند و با هر رياضت و جديتى شده قصد خود را تخليص كند. سرمايه نـجـات و سـرچـشـمـه فـيوضات تخليص نيت و نيت خالص است : من اءخلص لله اءربعين صـبـاحـا جـرت يـنـابـيـع الحـكـمـة مـن قـلبـه عـلى لسـانـه (739) اخـلاص ‍ چـهـل روزه ايـن اسـت آثـار و فـوايـدش ، پـس شـمـا كـه چهل سال يا بيشتر در جمع اصطلاحات مفاهيم در هر علمى كوشيديد و خود را علامه در علوم مـى دانيد و از جندالله محسوب مى كنيد، و در قلب خود اثرى از حكمت و در لسان خود قطره اى از آن نمى بينيد، بدانيد تحصيل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده ، بلكه براى شيطان و هـواى نـفـس ‍ كـوشـش كـرديـد. پـس ، اكـنـون كـه ديـديـد از ايـن عـلوم كـيـفـيـت و حـالى حـاصـل نـشـد، چـندى براى تجربه هم باشد به اخلاص نيت و تصفيه قلب از كدورات و رذايل بپردازيد، اگر از آن اثرى ديديد، آن وقت بيشتر تعقيب كنيد. گرچه باب تجربه كه پيش آمد در اخلاص بسته مى شود، ولى باز شايد روزانه اى به آن باز شود و نور آن تو را هدايت كند.
در هـر صـورت ، اى عـزيـز، تـو در عـوالم بـرزخ و قـبـر و قيامت و درجات آن محتاجى به مـعـارف حـقـه الهـيـه و عـلوم حـقـيـقـيـه و اخـلاق حـسـنـه و اعـمـال صـالحـه . در هـر درجـه كـه هستى بكوش و اخلاص خود را زيادت كن و اوهام نفس و وسـاوس ‍ شـيـطـان را از دل بـيـرون نـمـا، البـتـه نـتـيـجـه بـرايـت حـاصـل مـى شـود و راهـى بـه حـقـيقت پيدا مى كنى و طريق هدايت براى تو باز مى شود و خـداونـد تـبـارك و تـعـالى از تو دستگيرى مى فرمايد. خدا مى داند كه اگر با اين علوم ضـايـعـه بـاطـله و ايـن اوهـام فـاسـده و كـدورات قـلبـيـه و اخـلاق ذمـيـمـه مـنـتـقـل بـه آن عـالم شـويـم چـه ابـتـلا و مـصـيـبـاتـى در دنـبـال داريـم و چه عقبات و دركاتى در پى داريم و اين علوم و اخلاق براى ما چه ظلمتها و وحشتها و آتشها فراهم مى نمايد.
فـصـل : تـطـبـيـق حـديـث نـبـوى بـا كـلام غـزالى در تـقـسـيـم عـلوم تـوسـط ملاصدرا
جـنـاب مـحـقـق فـلاسـفـه ، صـدرالحـكـمـاء والمـتـاءلهـيـن ، قـدس الله سـره و اءجـزل اءجـره ، در شـرح اصـول كـافـى از شـيـخ غـزالى (740) كـلام طـويـلى نـقل فرمايد كه در آن كلام تقسيم نموده است علوم را به علم دنيايى و آخرتى . و علم فقه را از عـلوم دنـيـاويـه قـرار داده ، و عـلم آخـرت را بـه علم مكاشفه و معامله تقسيم كرده است . و علم معامله را علم به احوال قلوب قرار داده است ، و علم مكاشفه را نورى دانسته كه در قلب حاصل شود پس از تطهير آن از صفات مذمومه . و به آن نور كشف حقايق شـود تـا آنـكـه مـعـرفـت حـقـيـقـى بـه ذات و اسـمـاء و صـفـات و افـعـال و حكمت آنها و ساير معارف پيدا شود.(741) و چون اين تقسيم مرضى پيش اين محقق بوده ، در شرح اين حديث كه ما اكنون در صدد شرح آن هستيم فرموده است كه ظاهر اين است كه اين تقسيم و حصر كه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ، فرموده اند راجـع به علوم معاملات باشد، زيرا اين علوم است كه اكثر مردم از آن منتفع مى شوند. و اما عـلوم مـكـاشـفـات در عـده قليلى از مردم حاصل شود كه از كبريت احمر عزيزترند، چنانچه احاديث كتاب ايمان و كفر كه پس از اين آيد دلالت بر آن دارد.(742) تمام شد ترجمه كلام ايشان با اختصار.
نـويـسـنـده گـويـد در كـلام شـيـخ غزالى اشكال است . و بر فرض صحت آن ، در فرموده مرحوم آخوند، عليه الرحمة ، اشكال ديگر است .
امـا بـا فرض صحت كلام غزالى ، اشكال كلام ايشان آنست كه غزالى علم معاملات را عـلم به احوال قلب از منجيات ، مثل صبر و شكر و خوف و رجاء و غير آن ، و از مهلكات ، مـثـل حـقـد و حـسـد و غـل و غـش و غـيـر ايـنـهـا، دانـسـتـه ، بـنـابـرايـن ، عـلوم ثـلاثـه كـه رسول خدا، صلى الله عليه و آله و سلم ، (فرموده ) از علوم معاملات نتواند بود، مگر يك قـسـم آن كـه فـريـضـه عـادله اسـت . چـنـانـچـه پـيـشـتـر تفصيل داده شد.
و امـا اشكال در كلام شيخ غزالى دو امر است : يكى آنكه علم فقه را از علوم دنيايى و فقها را از علماى دنيا دانسته ، با اين كه اين علم از اعز علوم آخرت است . و اين ناشى است از حب نـفـس و حـب بـه آن چـيـزى كـه به خيال خودش اهل اوست ، يعنى علم اخلاق به معناى متعارف رسـمـى ، از ايـن جـهـت از سـايـر عـلوم ، حـتى علوم عقليه ، تكذيب كرده است . و ديگر آنكه مكاشفات را جزء علوم قرار داده و در تقسيمات علوم وارد كرده است . و اين خلاف واقع است . بـلكـه حـق آن اسـت كـه علوم را آن دانيم كه در تحت نظر و فكر و برهان درآيد و قـدم فـكـر در آن دخيل باشد، و مكاشفات و مشاهدات گاهى نتايج علوم حقيقيه است و گـاهـى نـتـايـج اعـمـال قـلبـيـه . بالجمله ، مشاهدات و مكاشفات و تحقق به حقايق اسماء و صـفـات در تـقـسـيـمـات عـلوم نـبـايـد داخـل شوند، بلكه (مكاشفه ) وادى ديگر و علوم وادى ديگرند. والامر سهل .
فصل : اندراج بسيارى از علوم ذل علوم سه گانه
بـدان كـه بـسـيـارى از عـلوم اسـت كـه بـر تـقـديـرى داخـل يـكـى از اقـسام ثلاثه است كه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، ذكر فرمودند، مـثـل عـلم طـب و تـشـريـح و نـجـوم و هيئت ، و امثال آن ، در صورتى كه نظر آيت و علامت به سـوى آنـهـا داشـته باشيم ، و علم تاريخ و امثال آن ، در صورتى كه با نظر عبرت به آنها مراجعه كنيم . پس ، آنها داخل شوند در آيه محكمه كه به واسطه آنها علم به الله يـا عـلم بـه مـعـاد حـاصـل يـا تـقـويـت شـود. و گـاه شـود كـه تـحـصـيـل آنـهـا داخـل در فـريـضـه عـادله و گـاه داخـل در سـنـت قـائمـه شـود. و امـا اگـر تـحـصـيـل آنـهـا بـراى خـود آنـها با استفادات ديگرى باشد، پس اگر ما را از علوم آخرت مـنـصـرف نـمـودنـد، بـواسـطه اين انصراف بالعرض مضمون شوند، و الا ضرر و نفعى نـدارنـد، چـنـانـچه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، فرمودند. پس كليه علوم تقسيم شـونـد بـه سـه قـسـمـت : يـكـى آنـكـه نـافـع بـه حـال انـسـان اسـت بـه حـسـب احـوال نشات ديگر كه غايت خلقت وصول به آن است . و اين قسمت همان است كه جناب ختمى مـرتـبت علم دانسته و آن را به سه قسمت تقسيم فرمودند. و ديگر آنكه ضرر مى رساند به حال انسان و او را از وظايف لازمه خود منصرف مى كند. و اين قسم از علوم مذمومه اسـت كـه نـبـايـد انـسـان پـيـرامـون آنـهـا گـردد، مـثـل عـلم سـحـر و شـعـبـده و كـيـمـيـا و امـثـال آن . و سـوم آنـكـه ضـرر و نـفـعـى نـدارد، مـثـل آنـكـه فـضـول اوقـات را انـسـان بـواسـطـه تـفـريـح صـرف بـعـضـى آنـهـا كـنـد، مـثـل حـسـاب و هـندسه و هيئت و امثال آن . و اين قسمت از علوم را اگر انسان بتواند تطبيق با يـكـى از عـلوم ثـلاثـه نـمـايـد خـيـلى بـهـتـر اسـت ، والا حـتـى الامـكـان اشـتـغـال پـيـدا نـكـردن بـه آنـهـا خـوب اسـت ، زيـرا كـه انـسـان عـاقـل پس از آنكه فهميد كه با اين عمرهاى كوتاه و وقت كم و موانع و حوادث بسيار نمى تـوانـد جـامـع جـميع علوم و حائز همه فضايل شود، بايد فكر كند كه در علوم كداميك به حـال او نـافـعـتـر اسـت و خـود را بـه آن مـشـغـول كـنـد و تـكـمـيـل آن نـمـايـد. و البـتـه در بـيـن عـلوم آنـچـه كـه بـه حال حيات ابدى و زندگانى جاويدان انسان نافع است ، بهتر از همه است و مهمتر از جميع آنـهاست ، و آن علمى است كه انبيا، عليهم السلام ، و اوليا امر به آن نمودند و ترغيب به آن كردند. و آن عبارت از علوم ثلاثه است چنانچه ذكر شد. والحمدلله تعالى .
الحديث الخامس و العشرون
حديث بيست و پنجم
بـسـنـدى المتصل الى شيخ المحدثين و اءفضلهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رحه الله تـعـالى ، عـن مـحـمـدبـن يـحـيـى ، عـن احمد بن محمد، عن ابن محبوب ، عن عبدالله بن سنان ، قـال ذكرت لاءبى عبدالله ، عليه السلام ، رجلا مبتلى بالوضوء و الصلاة ، و قلت : هو رجـل عـاقـل . فـقـال ابـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام : و اءى عـقـل له و هـو يـطـيـع الشـيـطـان ؟ فـقـلت له : و كـيـف يـطـيـع الشـيـطـان ! فـقـال : سـله هـذا الذى يـاءتـيـه مـن اءى شـى ء هـو، فـانـه يقول لك : من عمل الشيطان .(743)
ترجمه :
عـبـدالله بـن سنان گويد ياد كردم براى حضرت صادق ، عليه السلام ، مردى را كه مـبـتـلا بـود بـه وسوسه در وضو و نماز و گفتم :" او مرد عاقلى است ." حضرت صادق ، عـليـه السـلام ، فـرمـود كـه "(چـه ) عـقـلى بـراى اوسـت و حال آنكه پيروى شيطان مى كند؟" گفتم به آن حضرت :"چگونه پيروى شيطان مى كند!" فـرمـود:"از او سـؤ ال كـن ايـنـكـه مـى آيـد او را چـه چـيز است آن ، پس همانا مى گويد: از عمل شيطان است ."
شـرح بـدان كـه وسـوسـه و شـك و تـزلزل و شـرك و اشـتباه آنها از خطرات شيطانيه و القـائات ابـليـسـيـه اسـت كـه در قلوب مردم مى اندازد، چنانچه طماءنينه و يقين و ثبات و خلوص و امثال اينها از افاضات رحمانيه و القائات ملكيه است .
و تـفـسـيـر ايـن اجمال به طريق اختصار آن است كه قلب انسانى لطيفه اى است كه متوسط اسـت بـيـن نشئه ملك و ملكوت و عالم دنيا و آخرت . يك وجهه آن به عالم دنيا و ملك است ، و بـدان وجهه تعمير اين عالم كند، و يك وجهه آن به عالم آخرت و ملكوت نمايد. پس ، قلب بـه مـنـزله آيينه دو رويى است كه يك روى آن به عالم غيب است و صور غيبيه در آن منعكس شـود، و يـك روى آن بـه عـالم شـهادت است و صور ملكيه دنياويه در آن منعكس شود، و يك روى آن به عالم شهادت است و صور ملكيه دنياويه در آن منعكس شود. و صور دنياويه از مـدارك حـسـيـه ظـاهـريـه و بـعـضـى مـدارك بـاطـنـه ، مـثـل خـيـال و وهـم ، در آن انـعـكـاس پـيـدا كـنـد، و صـور اخـرويـه از بـاطـن عقل و سر قلب در آن انعكاس پيدا كند. و اگر وجهه دنياويه قلب قوت گرفت و توجه آن يـكـسـره به تعمير دنيا شد و همش منحصر شد در دنيا و مستغرق شد در ملاذ بطن و فرج و سـايـر مـشـتـهـيـات و مـلاذ دنـيـاويـه ، بـه واسـطـه ايـن تـوجـه بـاطـن خـيـال مـنـاسـبـى پـيـدا كـنـد بـه مـلكـوت سـفـلى كـه بـه مـنـزله ظـل ظلمانى عالم ملك و طبيعت است و عالم جن و شياطين و نفوس خبيثه است . و به واسطه اين تـنـاسـب القـائاتـى كه در آن شود القائات شيطانيه است ، و آن القائات منشاء تخيلات بـاطـله و اوهـام خـبـيـثـه گـردد. و نـفـس ‍ چـون بـالجمله توجه به دنيا دارد، اشتياق به آن تـخـيـلات بـاطـله پـيـدا كـنـد و عـزم و اراده نـيـز تـابـع آن گـردد و يـكـسـره جـمـيـع اعـمـال قـلبـيـه و قـالبـيـه از سـنـخ اعـمـال شـيـطـانـى گـردد، از قـبـيـل وسـوسـه و شـك و تـرديـد و اوهام و خيالات باطله ، و ارادات بر طبق آن در ملك بدن كـارگـر گـردد. و اعـمـال بـدنـيـه نـيـز بـر طـبـق صـور بـاطـنـيـه قـلب گـردد، چـه كه اعـمـال عـكـس و مـثـال ارادات ، و آنها مثال و عكس و اوهام ، و آنها عكس وجهه قلوب است ، پس ، چـون وجـهـه قـلب بـه عالم شيطان بوده ، القائات در آن از سنخ جهالات مركبه شيطانيه گـردد، و در نتيجه از باطن ذات وسوسه و شك و شرك و شبهات باطله طلوع كرده تا ملك بدن سرايت كند.
و در اين قياس كه ذكر شد، وجهه قلب اگر به تعمير آخرت و معارف حقه شد و توجه آن به عالم غيب شد، يك نحوه تناسبى با ملكوت اعلى ، كه عالم ملائكه و نفوس طيبه سعيده اسـت و بـه مـنـزله ظـل نـورانـى عـالم طـبـيعت است ، پيدا كند، و علوم مفاضه به آن از علوم رحمانى ملكى و عقايد حقه ، و خطرات از خطرات و القائات الهيه گردد، و از شك و شرك منزه و پاكيزه گردد و حالت استقامت و طماءنينه در نفس پيدا شود، و اشتياقات آن نيز بر طـبـق عـلوم آن ، و ارادات بـر طـبـق اشـتـيـاقـات ، و بـالاخـره اعـمـال قـلبـيـه و قـالبـيـه و ظـاهـريـه و بـاطـنـيـه از روى مـيـزان عقل و حكمت واقع شود.
و از براى اين القائات شيطانيه و ملكيه و رحمانيه مراتب و مقاماتى است كه اكنون مناسب نيست تفصيل آن .
و دلالت بـه آنـچـه ذكـر شـد مـى نـمـايـد بـعـضـى اخـبـار شـريـفـه مـثـل آنـچـه در مـجـمـع البـيـان از عـيـاشـى (744) روايـت مـى كـنـد قال :
روى العـيـاشـى بـاسـنـاده عـن اءبـان بـن تـغـلب ، عـن جـعفر بن محمد، عليهما السلام ، قـال قـال رسـول الله ، صلى الله عليه و آله : ما من مؤ من الا و لقلبه فى صدره اذنان : اذن يـنـفـث فـيـهـا الوسـواس الخـنـاس . يـؤ يـد الله المـؤ مـن بـالمـلك ، و هـو قبل سبحانه : و ايدهم بروح منه .(745)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، سـلام الله عـليـه : فـرمـود جـنـاب رسـول خـدا، صـلى الله عليه و آله :"نيست مؤ منى مگر از براى قلبش دو گوش است : يك گـوش اسـت كـه مى دمد در آن فرشته ، و يك گوش است كه مى دمد در آن شيطان وسوسه كـن . تـاءيـيـد مـى فـرمـايـد خـداونـد مـؤ مـن را بـه فـرشـتـه ، و ايـن از قول خداى تعالى است كه مى فرمايد: تاءييد مى فرمايد ايشان را به روحى از جانب خود."
و فـى مـجـمـع البـحـريـن ، فـى حـديـث آخـر:انـه قـال : الشـيـطـان واضـع خـطـمـه عـلى قـلب ابـن آدم ؛ له خـرطـوم مـثـل خـرطـوم الخـنـزيـر، يـوسـوس لابـن آدم ان اقـبـل عـلى الدنـيـا، و مـا لا يحل الله . فاذا ذكر الله خنس .(746) الى غير ذلك من الروايات .
فصل : ذكر اخبارى در چگونگى وضو و غسل و تطهير ائمه ع و دورى آنها از وسواس
پـس از آنـكـه مـعـلوم شـد از طـريـق اهـل مـعـرفـت كـه وسـوسـه از اعمال شيطانيه است ، ـ چنانچه در اين حديث شريف كه اكنون در مقام شرح آن هستيم و ساير احاديث ذكر فرمودند ـ ناچاريم بيان اين مطلب را از طريق ديگر كه با اذهان عامه نزديكتر و مـنـاسـبـتـر بـاشد بنماييم . گرچه بيان پيش نزد اهلش مطابق موازين عقليه و ضوابط بـرهانيه و مطابق ذوق اهل معرفت و مشاهدات اصحاب قلوب است ، ولى چون بيان مبتنى بر اصول و قواعدى است كه از حوصله اين اوراق خارج است از آن صرف نظر مى نماييم . پس ، گوييم كه شاهد بر اين كه اين وساوس و اعمال از بازيچه هاى شيطانى و القائات آن مـلعـون اسـت و داعـى ديـنـى و بـاعـث ايـمـانـى در كـار نـيـسـت ، گـرچـه بـه خـيـال بـاطـل صـاحـبـش بـاشـد، آن اسـت كـه آن مـخـالف بـا احـكـام شـريـعت و اخبار و آثار اهـل بـيـت عـصـمـت و طـهـارت اسـت . مـثـلا در اخـبـار مـتـواتـره از طـريـق اهـل بـيـت عـصـمـت ، عـليـهـم السـلام ، وارد اسـت كـيـفـيـت وضـوى رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ، كـه بـا يـك غـسـله بـوده .(747) و از ضـروريـات فـقـه اسـت اجـزاى يـك غـرفـه از بـراى وجـه ، و يـك غـرفـه بـراى غـسـل دسـت راسـت ، و يـكـى بـراى دسـت چـپ . و امـا بـا دو غـرفـه يـا دو غـسـله مـحـل خـلاف اسـت ،(748) حـتـى از صـاحـب وسـائل استفاده شود فتواى به عدم جواز، يا تـاءمـل در عـدم جـواز.(749) و از بـعـضـى ديـگـر نـقـل خـلاف شـده اسـت ،(750) گـرچـه جـواز دو غـسـله نـيـز مـحـل تـاءمل نيست ، و شهرت عظيمه (751) و اخبار كثيره (752) دلالت بر استحباب آن دارد، ليـكـن بـعـيـد نـيـسـت افـضـليـت يـك غـسـله ، مـنـتـهـا غـسـله اى كـه شـاداب كـنـد مـحـل را (وليـكـن ) با سه غسله يعنى سه دفعه شستن ، به طورى كه در هر دفعه موضع غـسـل را آب فـرا گـيـرد، بـلا اشـكـال بـدعـت و حـرام و مـبـطـل وضـو اسـت اگـر بـا فـضـل آن مـسـح كـنـد. و در اخـبـار اهـل بـيـت ، عـليـهـم السـلام ، وارد اسـت كـه غـسل سوم بدعت است ، و هر بدعتى در آتش است .(753)

next page

fehrest page

back page