previos pagemenu pagenext page

تنبيه عرفانى‏

بدان كه كلام هر متكلّم جلوه ذات او است به حسب مقام ظهور؛ و بروز ملكات باطنه او است در مرآت الفاظ به مقدار استعداد نسج الفاظى. چنانچه اگر قلبى نورانى و صافى از الواث و كدورات عالم طبيعت شد، كلام او نيز نورانى بلكه نور خواهد بود؛ و همان نورانيّت قلب جلوه در كسوه الفاظ مى‏نمايد. و در شأن ائمّه هدى وارد شده است: كَلامُكُم نُور. و وارد است: لَقَد تَجَلَّى في كَلامِهِ لِعِبادِه‏(517). و در نهج البلاغه است: انَّما كَلامُهُ فِعلُه‏(518)؛ و فعل جلوه ذات فاعل مى‏باشد بى كلام. و اگر قلبى ظلمانى و مكدّر شد، فعل و قول او نيز ظلمانى و مكدّر شود: مَثَلُ كَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَة ... وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَة(519).

و چون ذات مقدّس حقّ جلّ و علا به حسب كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأن‏(520)، در كسوه اسماء و صفات تجلّى به قلوب انبياء و اولياء كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجلّيات مختلف شود، و كتب سماويّه كه به نعت ايحاء به توسّط ملك وحى، جناب جبرئيل، بر قلوب آنها نازل شده به حسب اختلاف اين تجلّيات و اختلاف اسمائى كه مبدئيّت براى آن دارد مختلف شود- چنانچه اختلاف انبياء و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسمائيّه است- پس، هر اسمى كه محيطتر و جامعتر است، دولت او محيط تر و نبوت تابعه او محيطتر و كتاب نازل از او محيطتر و جامعتر است، و شريعت تابعه او محيطتر و بادوام‏تر است. و چون نبوّت ختميّه و قرآن شريف و شريعت آن سرور از مظاهر و مجالى، يا از تجلّيات و ظهورات، مقام جامع احدى و حضرت اسم اللَّه الاعظم است، از اين جهت محيطترين نبوّات و كتب و شرايع و جامعترين آنها است، و اكمل و اشرف از آنها تصوّر نشود؛ و ديگر از عالم غيب به بسيط طبيعت علمى بالاتر يا شبيه به آن تنزّل نخواهد نمود؛ يعنى، آخرين ظهور كمال علمى كه مربوط به شرايع است همين، و بالاتر از اين امكان نزول در عالم ملك ندارد؛ پس، خود رسول ختمى(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)اشرف موجودات و مظهر تامّ اسم اعظم است، و نبوّت او نيز اتمّ نبوّات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است. و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب به تجلّى اسم اعظم نازل شده؛ و از اين جهت، از براى اين كتاب شريف احديّت جمع و تفصيل است و از جوامع كلم است‏(521)، ( چنانچه كلام خود آن سرور نيز از جوامع كلم بوده. و مراد از جوامع الكلم بودن قرآن، يا كلام آن سرور، آن نيست كه كلّيات و ضوابط جامعه بيان فرمودند- گرچه به آن معنى نيز احاديث آن بزرگوار از جوامع و ضوابط است، چنانچه در علم فقه معلوم است- بلكه جامعيّت آن عبارت از آن است كه چون براى جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشرى نازل شده و رافع تمام احتياجات اين نوع است، و حقيقت اين نوع چون حقيقت جامعه است و واجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكى تا اعلى مراتب روحانيّت و ملكوت و جبروت، و از اين جهت افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكى اختلافات تامّه دارد و آن قدر تفاوت و اختلافى كه در افراد اين نوع است در هيچ يك از افراد موجودات نيست- اين نوع است كه شقىّ در كمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضى از افراد آن از جميع انواع حيوانات پست‏تر و بعضى افراد آن از جميع ملائكه مقربين اشرف است- بالجمله، چون افراد اين نوع در مدارك و معارف مختلف و متفاوتند، قرآن به طورى نازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه‏اى كه از علم دارد از آن استفاده مى‏كند. مثلًا، از آيه شريفه لَو كانَ فيهما آلِهَةٌ الّا اللَّه لَفَسَدَتا(522)در عين حال كه اهل عرف و اهل ادب و لغت چيزى مى‏فهمند، علماء كلام طور ديگر استفاده مى‏كنند، و فلاسفه و حكما طور ديگر، و عرفا و اولياء طور ديگر استفاده مى‏نمايند. اهل عرف از آن، بيان خطابى به حسب ذوق خود مى‏فهمند؛ مثلًا مى‏گويند دو سلطان در يك مملكت نگنجد و دو رئيس در يك طايفه موجب فساد شود و دو كدخدا در يك ده اسباب اختلاف و كشاكش و نزاع شود؛ و اگر در عالم نيز دو خدا بود، فساد و تنازع و اختلاف و تشاجر مى‏شد؛ و چون نيست، اين اختلاف و نظام سماوات و ارض محفوظ است؛ پس، مدبّر عالم يكى است. و متكلمين از آن استفاده برهان تمانع كنند. و فلاسفه و حكماء از آن برهان متين حكمى اقامه كنند از راه الواحِدُ لا يَصدُرُ مِنهُ الّا الواحِدُ؛ وَ الواحِدُ لا يَصدُرُ الّا مِنَ الواحِد(523). و اهل معرفت نيز از راه آن كه عالم مرآت ظهور و مجلاى تجلّى حقّ است، به طور ديگر استفاده وحدانيّت كنند، الى غير ذلك كه بيان هر يك به طول انجامد.

و چون اين مقدّمه معلوم شد، بدان كه سوره شريفه قُل هُوَ اللَّه احَد چون ساير قرآن از جوامع كلم است، و از اين جهت هر كس به طورى از آن استفاده كند؛ چنانچه علماء ادب و ظاهر ضمير هُوَ را ضمير شأن، و اللَّه را عَلَم ذات، و احَد را به معنى واحد يا مبالغه در وحدت دانند؛ يعنى، خدا يكى است؛ يا شريك در الهيّت ندارد؛ يا لَيسَ كَمِثلِهِ شَي‏ء(524)؛ يا در الهيّت و قِدَم ذاتى شريك ندارد؛ يا افعال او واحد است؛ يعنى، همه بر طبق صلاح و احسان است، جرّ نفعى براى خود نكند. و خدا صمد است، يعنى سيّد بزرگوارى است كه در حوائج مرجعِ مردم است؛ يا صمد است، يعنى جوف ندارد، و چون جوف ندارد، پس تولد از او چيزى نشود. و او خود متولّد از چيزى نشود؛ و احدى نظير و شبيه آن نيست. و اين بيانى است عرفى عاميانه در مقابل كفّار كه خدايان چندى داشتند كه همه موصوف به صفات امكانيّه بوده؛ پيغمبر اكرم مأمور شد كه به آنها بفرمايد خداى ما مثل خداى شما نيست، بلكه اوصاف او چنين اوصافى است كه مذكور شد.

اين تفسير اين سوره است به طريق عرف و عادت. و اين براى يك طايفه است؛ و منافات ندارد كه معنائى يا معانى دقيقترى از براى آن باشد؛ چنانچه بعضى از آن را ذكر نموديم.

تفسير حكمى‏

ممكن است از براى سوره مباركه توحيد- كه براى متعمّقين آخر الزّمان وارد شده- تفسيرى حكيمانه كه موافق موازين حِكَميّه و براهين فلسفيّه است باشد. و آن، چنان است كه از شيخ بزرگوار، عارف شاه‏آبادى‏(525) مدّ ظلّه، استفاده نمودم:

پس هو اشاره به صرف الوجود و هويّت مطلقه است. و آن، برهان بر شش مطلب شامخ حكمى است كه در سوره مباركه براى حق تعالى اثبات فرموده:

اول مقام الوهيّت، كه مقام استجماع جميع كمالات و احديّت جمع جمال و جلال است؛ چون در مقامات مناسبه از مسفورات حكميّه ثابت شده كه صرف وجود و هويّت مطلقه صرف كمال است، و الّا لازم آيد كه صرف وجود هم نباشد. و چون بيان اين مطالب طولانى شود و احتياج به مقدّمات دارد، به اشاره اكتفا كنم.

دوم مقام احديّت، كه اشاره به بساطت تامّه عقليّه و خارجيّه و ماهويّه وجوديّه، و تنزّه از مطلق تركيبات عقليّه، چه جنس و فصل باشد و چه مادّه و صورت عقليّه باشد، يا خارجيّه، چه ماده و صورت خارجيّه يا اجزاء مقداريّه است، مى‏باشد. و برهان بر اين مطلب نيز همان برهان صرف الوجود و هويّت مطلقه [است ]زيرا كه اگر صِرف احدى الذّات نباشد، لازم آيد كه از صرفيّت بيرون آيد و از ذاتيّت خود منسلخ شود.

سوم مقام صمديّت است، كه اشاره به نفى ماهيّت است. و جوف نداشتن و ميان تهى نبودن نيز اشاره به ماهيّت نداشتن و نقص امكانى نداشتن است؛ چون جميع ممكنات مرتبه ذات آنها، كه به منزله ميان و جوف آنها است، تهى است؛ و چون ذات مقدّس صرف وجود و هويّت مطلقه است، نقص امكانى، كه اصل آن ماهيّت است، ندارد؛ چه كه مهيّت از حدّ وجودى منتزع و اعتبار آن از تعيّن وجود است، و صرف الوجود از حدّ و تعيّن منزّه و مبرّا است؛ چه كه هر محدودى هويّت مقيّده و وجود مخلوط است، نه مطلق و صرف.

چهارم عدم انفصال چيزى از او است؛ زيرا كه انفصال شى‏ء از شى‏ء مستلزم هيولويّت، بلكه اجزاء مقداريّه، است، و آن با هويّت مطلقه و صرافت وجود منافات دارد. و وجود معلولات از علّت به طريق انفصال نيست، بلكه به طريق تجلّى و ظهور و تشؤّن و صدور است. و آن چنان است كه از صدورش چيزى از علت كم نشود، و به رجوعش چيزى بر آن اضافه نشود.

پنجم عدم انفصال او است از چيزى. و آن علاوه بر مفسده سابقه، از راه ديگر منافات با صرافت وجود و اطلاق هويّت دارد؛ زيرا كه لازم آيد بر صرف وجود چيزى مقدّم باشد. و اين در فلسفه عاليه ثابت است كه صِرف اقدم اشياء و متعيّن متأخّر از مطلق است.

ششم نداشتن كفو و همتا است، و نفى مثل و شبه. و آن نيز به برهان صرفُ الوجودِ لا يَتَكرَّر ثابت شود. پس، دو هويّت مطلقه تصوّر نشود؛ و مطلق و مقيّد نيز همتا و نظير نيستند.

و از براى هر يك از اين مطالب مقدّمات و اصولى است كه تفصيل آن از حوصله اين مختصر خارج است.

حكمة مشرقية

بدان كه اين سوره مباركه با كمال اختصار مشتمل بر جميع شئون الهيّه و مراتب تسبيح و تنزيه است؛ و در حقيقت، نسبت حق تعالى است به آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود؛ چنانچه هو اللَّه أحد تمام حقايق صفات كمال است، و مشتمل بر جميع صفات ثبوتيّه است؛ و از صمد تا آخر سوره صفات تنزيهيّه و اشاره به سلب نقايص است. و نيز در سوره شريفه اثبات خروج از حدين است كه حدّ تعطيل و تشبيه است، كه هر دو خروج از حد اعتدال و حقيقت توحيد است: آيه شريفه اول اشاره به نفى تعطيل، و تتمّه سوره اشاره به نفى تشبيه است؛ و نيز مشتمل است بر ذات من حيث هى و مقام احديّت كه تجلّى به اسماء ذاتيّه است، و مقام واحديّت كه تجلّى به اسماء صفات است؛ چنانچه تفصيل آن به قدر مناسبت ذكر شد.

تتميم‏

شيخ صدوق رضوان اللَّه عليه روايت فرموده از ابى البخترى، وهب بن وهب القرشى، از حضرت صادق (عليه السلام)، از پدر بزرگوارش حضرت باقر العلوم (عليه السلام)، در قول خداى تعالى: قُل هُوَ اللَّه أَحَد فرمود: قُل يعنى ظاهر كن آنچه را وحى به تو فرموديم و تو را خبردار از آن نموديم به تركيب حرفهايى كه قرائت كرديم آنها را براى تو تا هدايت شود بدانها كسى كه سمع را بر افكنده و مشاهد مى‏نمايد. و هو اسمى است كنايه، كه اشاره به سوى غايب است: پس ها تنبيه دهد به معناى ثابت، و واو اشاره به غايب از حواسّ است؛ چنانچه هذا اشاره به شاهد نزد حواس است. و اين اشاره به غايب براى آن است كه كفار تنبّه دادند از خدايان خود به حرف اشاره شاهدِ مدرَك، پس گفتند:" اينها خدايان مايند كه محسوس و مدرَك به ديدگانند؛ پس تو نيز اى محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اشاره كن به سوى خداى خود تا ببينيم او را و ادراك نماييم او را و متحيّر در او نشويم. "پس خداى تعالى فرو فرستاد كه بگو: هو. پس ها تثبيت فرمايد ثابت را، و واو اشاره است به غايب از درك چشمها و لمس حسّها، و اينكه خداوند متعالى از آن است؛ بلكه او مدرِك ديده‏ها و آفريننده حواس است.فرمود حضرت باقر (عليه السلام): معنى اللَّه معبودى است كه خلق متحيّرند از درك حقيقت او و احاطه به كيفيت او. و عرب مى‏گويد: الهَ الرَّجُلُ. وقتى متحير شود در چيزى و احاطه علمى به او پيدا نكند. و مى‏گويد: وَلَهَ. وقتى كه پناه ببرد به چيزى از آنچه مى‏ترساند او را؛ و الاله به آن چيزى كه مستور از حواس مردم است‏(526).

فرمود حضرت باقر (عليه السلام): احد فرد يكتا است. و احد و واحد به يك معنا است؛ و آن يكتايى است كه نظيرى براى او نيست. و توحيد اقرار به وحدت است؛ و آن يكتايى است كه نظيرى براى او نيست. و توحيد اقرار به وحدت است؛ و آن انفراد است. و واحد عبارت از متباينى است كه از چيزى منبعث نشود و با چيزى متّحد نگردد. و از اين جا است كه گويند بناء عدد از واحد است و واحد از عدد نيست، زيرا كه عدد به واحد گفته نشود، بلكه به دو تا گفته شود. پس معنى قول خدا: اللَّه أحد آن است كه معبودى كه خلق متحيّرند از ادراك او و احاطه به كيفيّت او، يكتا است در خدايى و متعالى از صفات خلق است‏(527).

فرمود حضرت باقر (عليه السلام) كه حديث كرد براى من پدرم، زين العابدين (عليه السلام)، از پدرش، حسين بن على عليهما السلام، كه فرمود: صمد آن است كه جوف ندارد. و صمد آن است كه آقايى او به منتها رسيده. و صمد آن است كه نمى‏خورد و نمى‏آشامد. و صمد آن است كه نمى‏خوابد. و صمد دائمى است كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود.

فرمود حضرت باقر (عليه السلام) محمّد بن حنفيّه مى‏گفت: صمد آن است كه قائم بنفسه باشد و غنىّ از غير باشد. و غير او گفت:" صمد متعالى از كَون و فساد است. و صمد آن است كه موصوف به تغاير نباشد."

و حضرت باقر فرمود: صمد بزرگ مُطاعى است كه فوق او امر و نهى كننده‏اى نباشد. فرمود: سؤال شد على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام از صمد. فرمود:" صمد آن كسى است كه شريك از براى او نيست، و مشكل و ثقيل نيست براى او حفظ چيزى، و پوشيده نمى‏ماند از او چيزى."(528)

وهب بن وهب قرشى گفت: زيد بن على گفت:" صمد كسى است كه وقتى اراده كند چيزى را، بگويد به آن: باش پس موجود شود. و صمد كسى است كه ابداع كند اشياء را، پس خلق فرمايد آنها را در صورتى كه با هم اضدادند و هم‏شكلند و ازواجند؛ و خود متفرّد است به وحدت- نه ضدّ دارد و نه شكل و نه مثل و نه شبه."(529)

وهب بن وهب از حضرت علىّ بن الحسين (عليه السلام) نيز كلامى در تفسير صمد نقل كند. و از حضرت باقر العلوم نيز كلامى راجع به اسرار حروف الصّمد ذكر كند. پس، گويد كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: اگر يافته بودم از براى علمى كه خداوند به من مرحمت فرموده حمله‏اى، همانا نشر مى‏دادم توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از الصمد. چگونه از براى من چنين شود با آن كه جدّم اميرالمؤمنين نيافت حمله‏اى براى علمش حتى آن كه آه دردناك مى‏كشيد و مى‏فرمود بالاى منبر:" سؤال كنيد از من قبل از آن كه مرا نيابيد. همانا بين اضلاع سينه من است علم بزرگى؛ آه آه، كه نمى‏يابم حمله آن را."(530)

خاتمه‏

ما ختم مى‏كنيم اين مقام را به ذكر بعض احاديث شريفه در فضل اين سوره مباركه؛ گرچه احاديث در فضل آن به قدرى است كه از حوصله اين مختصر خارج است.

در كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم (عليه السلام) رساند كه فرمود: كسى كه قرائت كند قُل هُوَ اللَّه احَد را يك مرتبه، مبارك شود بر او، و كسى كه دو مرتبه بخواند، مبارك شود بر او و بر اهلش و كسى كه سه مرتبه بخواند، مبارك شود بر او و اهلش و بر همسايگانش. و كسى كه دوازده مرتبه بخواند، خداوند بنا كند از براى او در بهشت دوازده قصر؛ پس حفظه مى‏گويند ما را ببريد قصرهاى برادر خود فلان را ببينيم. و كسى كه صد مرتبه بخواند، آمرزيده شود گناه بيست و پنج سالش غير از دماء و اموال. و كسى كه چهار صد مرتبه بخواند، از براى او است اجر چهار صد نفر شهيد كه همه آنها اسب‏هايشان پى شده باشد و خون خودشان ريخته شده باشد. و كسى كه هزار مرتبه بخواند در يك شب و روز، نمى‏ميرد تا آن كه ببيند مقام خود را در بهشت و يا ديده شود مقام او برايش.(531)

و هم در كافى شريف سند به حضرت باقر (عليه السلام) رساند كه گفت: حضرت رسول(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)فرمود:" هر كس صد مرتبه قل هو اللَّه أحد بخواند وقتى كه در رختخواب خود مى‏رود كه بخوابد، بيامرزد خداوند گناهان پنجاه سال او را."(532)

و هم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: پدرم مى‏فرمود:" قل هو اللَّه أحد ثلث قرآن است؛ و قُل يا ايُّهَا الكافِروُن ربع قرآن است."(533)

و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه پيغمبر(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)نماز خواند بر سعد بن معاذ. پس فرمود:" هفتاد هزار ملائكه، كه جبرئيل در بين آنها بود، آمدند و نماز خواندند بر جنازه سعد. به جبرئيل گفتم: به چه چيز سعد مستحقّ نماز شما شد؟ گفت: به واسطه قرائت قل هو اللَّه أحد در حال ايستاده و نشسته و در حال سوارى و پيادگى و در حال رفتن و آمدن.(534)

و در وسائل از مجالس و معانى الاخبار به اسناد خود از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده كه آن حضرت از پدرهاى بزرگوار خود در حديثى از سلمان رضى اللَّه عنه روايت فرمودند كه گفت: از رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)شنيدم كه مى‏فرمود:" كسى كه قرائت كند قل هو اللَّه أحد را يك مرتبه، ثلث قرآن را قرائت كرده. و كسى كه دو مرتبه قرائت كند دو ثلث قرآن را قرائت كرده. و كسى كه سه مرتبه قرائت كند، ختم نموده قرآن را."(535)

و در ثواب الاعمال است كه كسى كه جمعه‏اى بر او بگذرد و قل هو اللَّه أحد را نخواند و بميرد، مى‏ميرد به دين ابو لهب.(536)

و در مستدرك احاديث طولانى و بسيارى در فضيلت اين سوره شريفه نقل نموده؛ هر كس مى‏خواهد به آن كتاب و وسايل رجوع كند. و الحمد للَّه.

فصل هفتم در شمّه‏اى از تفسير سوره مباركه قدر به قدر مناسبت اين اوراق‏

قَولُهُ تعَالى: إِنّا انزَلناهُ في لَيلَةِ القَدر در اين آيه شريفه مطالب عاليه ايست كه اشاره‏اى به بعض آن خالى از فايده نيست:

مطلب اوّل در اين كه در اين آيه شريفه و بسيارى از آيات شريفه تنزيل قرآن را نسبت به ذات مقدّس خود دهد؛ چنانچه فرمايد: إِنّا انزَلناهُ في لَيلَةٍ مُبارَكَة(537)، إِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَ إِنّا لَهُ لَحَافِظُون‏(538)، الى غير ذلك از آيات شريفه. و در بعض آيات نسبت به جبرئيل كه روح الامين است مى‏دهد؛ چنانچه فرمايد: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامين‏(539).

علماء ظاهر در اين مقامات گويند اين از قبيل يا هامانُ ابنِ لي صَرحاً(540)، مَجاز است. نسبت تنزيل، مثلًا، به حق تعالى از باب آن است كه ذات مقدّس سبب تنزيل و آمر آن است. يا آن كه تنزيل نسبت به حق حقيقت است، و چون روح الامين واسطه است به او نيز نسبت دهند مجازاً. و اين براى آن است كه نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته‏اند؛ پس، مأموريّت عزرائيل و جبرائيل را از حق تعالى چون مأموريّت هامان از فرعون، و بنّاها و معمارها از هامان دانند. و اين قياسى است بس باطل و مع الفارق. و فهمِ نسبتِ خلق به حق، و فعل خلق و خالق، از مهمّات معارف الهيّه و امّهات مسائل فلسفيّه است كه از آن، حلّ بسيارى مهمّات شود؛ از آن جمله مسئله جبر و تفويض است، كه اين مطلب ما از شعب آن است.

بايد دانست كه در علوم عاليه مقرّر و ثابت است كه جميع دار تحقّق و مراتب وجود، صورت فيض مقدّس كه تجلّى اشراقى حق است، مى‏باشد. و چنانچه اضافه اشراقيّه محض ربط و صرف فقر است، تعيّنات و صور آن نيز محض ربط مى‏باشند و از خود حيثيّت و استقلالى ندارند. و به عبارت ديگر، تمام دار تحقّق فانى در حق، ذاتاً و صفتاً و فعلًا، هستند؛ زيرا كه اگر موجودى از موجودات در يكى از شئون ذاتيّه استقلال داشته باشد، چه در هويّت وجوديّه و چه در شئون آن، از حدود بقعه امكان خارج شود و به وجوب ذاتى مبدّل گردد. و اين واضح البطلان است. و چون اين لطيفه الهيّه در قلب راسخ شد و فؤاد ذوق آن را چنانچه بايد و شايد كرد، بر او سرّى از اسرار قدر كشف شود و لطيفه‏اى از حقيقت امر بين الامرين منكشف گردد.

پس، آثار و افعال كماليّه را به همان نسبت كه به خلق نسبت دهند، به همان نسبت به حق نيز نسبت توان داد، بدون آن كه مجاز در هيچ طرف باشد. و اين در نظر وحدت و كثرت و جمع بين الامرين متحقّق گردد. بلى، كسى كه در كثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود؛ چون ما محجوبان. و كسى كه وحدت در قلبش جلوه كند، از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد. و عارف محقّق جمع بين وحدت و كثرت كند: در عين حال كه فعل را به حق نسبت مى‏دهد بى‏شائبه مجاز، به خلق نسبت دهد بى‏شائبه مجاز. و آيه شريفه وَ ما رَمَيتَ اذ رَمَيتَ وَ لكنَّ اللَّه رَمى‏(541)، كه در عين اثباتِ رمى نفى آن نمود، و در عين نفى اثبات فرموده، اشاره به همين مشرب احلاى عرفانى و مسلك دقيق ايمانى است. و اين كه گفتيم افعال و آثار كماليّه، و نقايص را خارج نموديم، چون كه نقايص به اعدام برگردد، و آن از تعيّنات وجود است و منسوب به حق نيست مگر بالعرض. و شرح اين مبحث را در اين اوراق نتوان داد.

و چون اين مقدّمه معلوم شد، نسبت تنزيل به حق و جبرئيل، و احياء به اسرافيل و حق، و اماته به عزرائيل و ملائكه موكّله به نفوس و حق، معلوم شود. و در قرآن شريف اشاره به اين مطلب بسيار است. و اين يكى از معارف قرآن است كه قبل از اين كتاب شريف در آثار حكما و فلاسفه از آن عين و اثرى نيست، و عائله بشريّه مرهون عطيّه اين صحيفه الهيّه‏اند در اين لطيفه، چون ساير معارف الهيّه قرآنيه.

مطلب دوم در اشاره به نكته آن كه فرموده است إنّا به صيغه جمع و أَنزَلنا به صيغه جمع.

بدان كه نكته آن، تفخيم مقام حق تعالى به مبدئيّت تنزيل اين كتاب شريف است. و شايد اين جمعيت براى جمعيّت اسمائيّه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالى به جميع شئون اسمائيّه و صفاتيّه مبدأ از براى اين كتاب شريف است؛ و از اين جهت، اين كتاب شريف صورت احديّت جمع جميع اسماء و صفات و معرّف مقام مقدس حق به تمام شئون و تجلّيات است. و به عبارت ديگر، اين صحيفه نورانيّه صورت اسم اعظم است، چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است؛ بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكى است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولى باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و اين يكى از معانى لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ‏(542)مى‏باشد. و چنانچه حق تعالى بيدىِ الجلال و الجمال تخمير طينت آدم اول و انسان كامل فرموده، بيدَى الجمال و الجلال تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده. و شايد به همين جهت آن را قرآن نيز گويند؛ چه كه مقام احديّت جمع وحدت و كثرت است. و از اين جهت، اين كتاب قابل نسخ و انقطاع نيست، زيرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلى و ابدى است و تمام شرايع دعوت به همين شريعت و ولايت محمّديّه است.

و شايد به همين نكته كه در انّا انزلنا گفته شد، انّا عَرَضنَا الامانة(543)نيز به صيغه جمع ذكر شده؛ زيرا كه امانت به حسب باطن حقيقت ولايت، و به حسب ظاهر شريعت يا دين اسلام يا قرآن يا نماز است.

مطلب سوم در اجمالى از كيفيّت نزول قرآن است و اين از لطايف معارف الهيّه و از اسرار حقايق دينيّه است كه كم كسى مى‏تواند به شمّه‏اى از آن اطلاع پيدا كند به طريق علمى. و جز كمّل از اولياء، كه اوّل آنها خود وجود مبارك رسول ختمى است و پس از آن به دستگيرى آن سرور ديگر از اولياء و اهل معارفند، كسى ديگر نتواند به طريق كشف و شهود از اين لطيفه الهيّه مطّلع شود؛ زيرا كه مشاهده اين حقيقت نشود جز به وصول به عالم وحى و خروج از حدود عوالم امكانى. و ما در اين مقام به طريق اشاره و رمز بيانى از اين حقيقت مى‏كنيم.

بايد دانست كه قلوبى كه به طريق سلوك معنوى و سفر باطنى سير الى اللَّه مى‏كنند و از منزل مظلم نفس و بيت انيّت و انانيّت مهاجرت مى‏نمايند، دو طايفه‏اند به طريق كلى:

اول، آنان كه پس از اتمام سفر الى اللَّه، موت آنها را درك كند؛ و در همين حال جذبه و فنا و موت باقى مانند. و اينها اجرشان على اللَّه و هو اللَّه است. اينها محبوبينى هستند كه در تحتِ قِباب اللَّه فانى، و كسى آنها را نشناسد و با كسى رابطه پيدا نكنند و آنها نيز جز حق كسى را نشناسند- اولِيائى تَحتَ قِبابى، لا يَعرِفُهُم غَيرى‏(544).

طايفه دوم آنان هستند كه پس از تماميّت سير الى اللَّه و فى اللَّه، قابل آن هستند كه به خود رجوع كنند و حالت صحو و هشيارى براى آنها دست دهد. اينها آنان هستند كه به حسب تجلّى به فيض اقدس، كه سرّ قدر است، تقدير استعداد آنها شده و آنها را براى تكميل عباد و تعمير بلاد انتخاب فرموده‏اند. اينها پس از اتصال به حضرت علميّه و رجوع به حقايق اعيان، كشف سير اعيان و اتّصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الى اللَّه و الى السّعاده نمايند، و مخلّع به خلعت نبوت شوند. و اين كشف وحى الهى است قبل از تنزّل به عالم وحى جبرائيلى. و پس از آن كه از اين عالم توجه به عوالم نازله كردند، كشف آنچه در اقلام عاليه و الواح قدسيّه است نمايند به قدر احاطه علميّه و نشئه كماليّه خود كه تابع حضرات اسمائيّه است. و اختلاف شرايع و نبوات بلكه جميع اختلافات از آنجا است.

و در اين مقام گاه شود كه آن حقيقت غيبيّه و سريره قدسيّه، كه در حضرت علميّه و اقلام و الواح عاليه مشهود شده، از طريق غيب نفس و سرّ روح شريف آنها به توسّط ملك وحى، كه حضرت جبرئيل است، تنزّل كند در قلب مبارك آنها. و گاهى جبرائيل تمثّل مثالى پيدا كند در حضرت مثال براى آنها، و گاهى تمثّل مُلكى پيدا كند؛ و از مكمن غيب به توسّط آن حقيقت تا مشهد عالم شهادت ظهور پيدا كند، و آن لطيفه الهيّه را تنزل دهد؛ و در هر نشئه از نشئات، صاحب وحى به طورى ادراك كند و مشاهده نمايد: در حضرت علميه به طورى، و در حضرت اعيان به طورى، و در حضرات اقلام به طورى، و در حضرات الواح به طورى، و در حضرت مثال به طورى، و در حس مشترك به طورى، و در شهادات مطلقه به طورى. و اين، هفت مرتبه از تنزّل است، كه شايد نزول قرآن بر سبعة احرف(545) اشاره به اين معنى باشد. و اين معنى منافات ندارد با آنچه فرمايد: قرآنُ واحدٌ مِن عِندِ واحِد(546)چنانچه معلوم است. و اين مقام را تفصيلى است كه مناسب ذكر نيست.

مطلب چهارم در سرّ هاء غايب است در انزلناه چنانچه معلوم شد، از براى قرآن قبل از تنزّل در اين نشئه، مقامات و كينونت‏هايى است: اول مقام او، كينونت علميّه او است در حضرت غيبيّه به تكلّم ذاتى و مقارعه ذاتيّه به طريق احديّت جمع. و ضمير غايب شايد اشاره به آن مقام باشد، و براى افاده اين معنى به ضمير غيبت ذكر فرموده است؛ كانّه مى‏فرمايد همين قرآن نازل در ليلة القدر همان قرآن علمى در سرّ مكنون و غيبى در نشئه علميّه است؛ كه او را از آن مراتب، كه در يك مقام متّحد با ذات و از تجلّيات اسمائيّه بود، نازل فرموديم؛ و اين حقيقت ظاهر همان سرّ الهى است. و اين كتاب، كه در كسوه عبارات و الفاظ ظهور نموده، در مرتبه ذات به صورت تجلّيات ذاتيّه، و در مرتبه فعل عين تجلّى فعلى است؛ چنانچه اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود: انَّما كَلامُهُ فِعلُه‏(547).

مطلب پنجم در بيان ليلة القدر و در آن مباحث بسيار و معارف بى‏شمارى است كه علماء اعلام رضوان اللَّه عليهم به حسب مشارب و مسالك خود از آن بحث فرمودند؛ و ما در اين اوراق بعض از آن را به طريق اشاره بيان مى‏كنيم. و بعض از مطالب هم ذكرى از آن نفرمودند كه ما اشاره به آن مى‏كنيم در ضمن امورى.

اول: در وجه تسميه ليلة القدر علماء اختلافاتى كردند. بعضى بر آنند كه چون صاحب شرف و منزلت است، و قرآنِ صاحبِ قدر به توسّطِ ملكِ صاحبِ قدر بر رسولِ صاحبِ قدر براى امّتِ صاحب قدر وارد شده است، ليلة القدرش گويند. و بعضى گفته‏اند كه براى آن ليله قدر به آن گويند كه تقدير امور و آجال و ارزاق مردم در اين شب مى‏شود. و بعضى گفته‏اند به واسطه آن كه از كثرت ملائكه زمين تنگ شود، آن را قدر گويند. و آن از قبيل وَ مَن قُدِرَ عَلَيهِ رِزقُه‏(548)است. اين حرف‏هايى است كه در اين مقام گفته شده. و در هر يك از آن مقامات تحقيقاتى است كه اشاره به آن اجمالًا خالى از فايده نيست.

اما مطلب اول، كه به معنى صاحب منزلت و قدر بودن است. پس بدان كه كلامى در اين مقام است كه مطلق زمان و مكان كه بعضى شريف و بعضى غير شريف و بعضى سعد و بعضى نحس است، آيا از خود ذات زمان يا تشخّصات ذاتيّه آن است. و همين طور در مكان. يا آن كه به واسطه وقوع وقايع و حصول امور شريفه و خسيسه، بالعرض داراى آن مزيت شوند. و اين گرچه مبحث مهمّ شريفى نيست و بحث در اطراف آن چندان مفيد نيست، لكن ما به طريق اختصار از آن ياد كنيم.

وجه ترجيحِ احتمالِ اول آن است كه ظاهر اخبار و آياتى كه براى زمان و مكان شرافت يا نحوست اثبات نمودند، آن است كه صفت خود آنها است نه صفت به حال متعلّق. و چون مانع عقلى ندارد، حمل آنها بر ظاهرِ خود متعيّن است.

وجه ترجيح احتمال دوم آن است كه حقيقت زمان و مكان حقيقت واحده بلكه شخصيّت آنها نيز شخصيّت واحده است؛ و از اين جهت، ممكن نيست شخصِ واحد در حكم متجزّى و مختلف شود. بنا بر اين، ناچار آنچه وارد شده در شرافت يا نحوست، محمول بر وقايع و قضاياى حاصله در آنها است. و اين وجه برهانى نيست؛ زيرا كه زمان گرچه شخص واحد است، ولى چون متدرّج و ممتدّ است و حقيقت مقداريّه است، مانع ندارد كه بعضى اجزاء آن با بعضى ديگر در حكم و اثر مختلف باشد. و برهانى قائم نشده است كه هر شخص به هر طورى هست داراى دو حكم و دو اثر نمى‏شود، بلكه خلاف آن ظاهر است. مثلًا، افراد انسان با آن كه هر يك شخص واحد هستند، مع ذلك، در صورت جسميّه آنها اختلافات كثيره هست؛ مثلًا، جليديّه و دماغ و قلب شريفتر و لطيفترند از اعضاى ديگر، و همين طور قواى باطنه و ظاهره آن بعضى اشرف از بعضى هستند. و اين براى آن است كه در اين عالم انسان به نعت وحدت تامّه ظاهر نيست، گرچه شخص واحد است؛ ولى چون به نعت كثرت ظاهر است، احكام او نيز مختلف شود.

و اما وجه ترجيح احتمال اول نيز وجه صحيح دل دل‏پسندى نيست؛ زيرا كه مرجع اين حرف به اصالة الظّهور و اصالة الحقيقة، مثلًا، مى‏باشد. و در اصول معلوم شده است كه اصالة الحقيقة و اصالة الظهور براى آنست كه در مورد شكِ در مراد، تعيين مراد كند؛ نه پس از معلوميّتِ مراد، اثبات حقيقت نمايد. تأمّل‏(549)

بنا بر اين، هر دو وجه ممكن است، ولى وجه ثانى به نظر ارجح است. بنا بر اين، شايد ليلة القدر براى آن صاحب قدر شده است كه شب وصال نبىّ ختمى و ليله وصول عاشق حقيقى به محبوب خود است. و در مباحث سابقه معلوم شد كه تنزّل ملائكه و نزول وحى پس از حصول فنا و قرب حقيقى است. و از اخبار كثيره و آيات شريفه نيز استفاده شود كه شرف و نحوست زمانها و مكانها به واسطه وقايع در آن است؛ و اين با مراجعه معلوم شود. گرچه استفاده شرف ذاتى از بعض آنها نيز مى‏شود.

و اما احتمال ديگر كه ليلة القدرش گويند: براى آن كه در آن تقدير امور ايّام سنه شود. پس، بدان كه حقيقت قضا و قدر و كيفيّت آن، و مراتب ظهور آن، از اجلّ و اشرف علوم الهيّه است؛ و از باب كمال دقّت و لطافت آن، غور در اطراف آن براى نوع مردم منهىّ و موجب حيرت و ضلالت است. و از اين جهت، اين حقيقت را از اسرار شريعت و ودايع نبوت بايد شمرد، و از بحث دقيق در اطراف آن بايد صرف نظر كرد. و ما اشاره به يك مبحث آن، كه مناسب اين مقام است، مى‏كنيم. و آن آن است كه با آن كه تقدير امور در علم حق تعالى در ازل آزال شده و از امور تدريجيّه نسبت به مقام منزّه علم ربوبى نيست، معنى تقدير در هر سال، در ليله معيّنه، چيست؟

بدان كه از براى قضا و قدر مراتبى است كه به حسب آن مراتب و نشئات احكام آنها متفاوت شود. مرتبه اولى از آن، حقايقى است كه در حضرت علم به تجلّى به فيض اقدس تبع ظهور اسماء و صفات تقدير و اندازه‏گيرى شود. و بعد از آن در اقلام عاليه و الواح عاليه، حسب ظهور، به تجلّى فعلى تقدير و تحكيم شود. و در اين مراتب تغييرات و تبديلاتى واقع نشود. و قضاىِ حتمِ لا يُبَدَّل، حقايق مجرّده واقعه در حضرات اعيان و نشئه علميّه و نازله در اقلام و الواح مجرّده است. و پس از آن، حقايق به صور برزخيّه و مثاليّه در الواح ديگر و عالم نازلتر ظهور كند، كه آن عالم خيال منفصل و خيال الكلّ است، كه به طريقه حكماء اشراق آن عالم را عالم مُثُل معلّقه گويند. و در اين عالم تغييرات و اختلافاتى ممكن الوقوع بلكه واقع است. و پس از آن، تقديرات و اندازه گيريها به توسّط ملائكه موكّله به عالم طبيعت است؛ كه در اين لوحِ قدر تغييرات دائمى و تبديلات هميشگى است، بلكه خود صورت سيّاله و حقيقت متصرّمه و متدرّجه است. و در اين لوح، حقايق قابل شدّت و ضعف، و حركات قابل سرعت و بطؤ و زياده و نقيصه‏اند؛ و مع ذلك، وجهه يلى اللّهى و وجهه غيبى همين اشيا، كه جهت تدلّى به حق است و صورت ظهور فيض منبسط و ظلّ ممدود است و حقيقت علم فعلى حق است، به هيچ وجه تغيير و تبديل در آن راه ندارد.

بالجمله، كليّه تغييرات و تبديلات و زيادى آجال و تقدير ارزاق نزد حكماء در لوحِ قدر علمى كه عالم مثال است- و نزد نويسنده در لوح قدر عينى كه محل خود تقديرات است- به دست ملائكه موكلّه به آن واقع شود. بنا بر اين، مانعى ندارد كه چون ليلة القدر ليله توجه تامّ ولىّ كامل و ظهور سلطنت ملكوتيّه او است، به توسّط نفس شريف ولىّ كامل و امام هر عصر و قطب هر زمان- كه امروز حضرت بقية اللَّه فى الارضين، سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا، حجة بن الحسن العسكري ارواحنا لمَقدمه فداء است- تغييرات و تبديلات در عالم طبع واقع شود. پس، هر يك از جزئيات طبيعت را خواهد بطيئ الحركة كند، و هر يك را خواهد سريع كند، و هر رزقى را خواهد توسعه دهد، و هر يك را خواهد تضييق كند. و اين اراده اراده حق است، و ظل و شعاع اراده ازليّه و تابع فرامين الهيّه است؛ چنانچه ملائكة اللَّه نيز از خود تصرّفى ندارند و تصرّفات همه، بلكه تمام ذرّات وجود، تصرّف الهى و از آن لطيفه غيبيّه الهيه است- فَاستَقِم كَما امِرت‏(550).

و اما آنچه گفته شده در احتمال ديگر، وجه تسميه ليلة القدر كه چون زمين از ملائكه تنگ شود ليلة القدرش گويند. اين وجه گرچه بعيد است، هر چند اعجوبه زمان، خليل بن احمد(551) رضوان اللَّه عليه، فرموده، آنچه مورد بحث توان بود آن است كه ملائكة اللَّه از سنخ عالم طبيعت و مادّيّت نيستند؛ پس، معناى تنگى زمين چيست؟ بدان كه نظير اين مطلب در روايات شريفه وارد شده؛ مثل، قضيه تشييع سعد بن معاذ(552) رضى اللَّه عنه، و مثل فرش نمودن ملائكه بالهاى خود را براى طالب علم‏(553). و اين يا از باب تمثّل ملائكه است به صور مثاليّه و تنزّل آنها است از عالم غيب به عالم مثال و تضييق ملكوت ارض است، يا تمثّل مُلكى آنها است در ملك ارض؛ گرچه باز اين تمثّل را چشمهاى طبيعى حيوانى نبيند. بالجمله، تضييق به اعتبار تمثّلات مثاليّه يا ملكيّه است.

امر دوم: در حقيقت ليلة القدر. بدان كه از براى هر رقيقه حقيقتى، و براى هر صورتىِ مُلكى باطنى ملكوتى و غيبى است. و اهل معرفت گويند كه مراتب نزول حقيقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق تعيّنات، ليالى است؛ و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقيقت از آفاق تعيّنات، ايام است. و شرافت و نحوست ايّام و ليالى به حسب اين بيان واضح شود.

و به اعتبارى، قوس نزول ليلة القدرِ محمّدى است؛ و قوس صعود يوم القيامه احمدى است؛ زيرا كه اين دو قوس مدِّ نور فيض منبسط است، كه حقيقت محمّديّه است و تمام تعيّنات از تعيّن اوّلى اسم اعظم است. پس، در نظر وحدت، عالم شبِ قدر و روزِ قيامت است؛ و بيش از يك شب [و ]روز نيست، كه آن تمام دار تحقّق و ليلة القدر محمّدى و يوم القيامه احمدى است. و كسى كه متحقّق به اين حقيقت شود، هميشه در ليلة القدر و يوم القيمة است، و اين با هم جمع شود.

و به اعتبار نظر كثرت، ليالى و ايّام پيدا شود. پس بعضى ليالى صاحب قدر است، و بعضى نيست. و در بين همه ليالى، بنيه احمدى و تعيّن محمّدى صلّى اللَّه عليه و آله، كه نور حقيقت وجود به جميع شئون و اسماء و صفات و با كمال نوريّت و تمام حقيقت در افق آن غروب نموده است، ليلة القدر مطلق است؛ چنانچه يوم محمّدى يوم القيامه مطلق است. و ديگر ليالى و ايام، ليالى و ايام مقيّده است. و نزول قرآن در اين بنيه شريفه و قلب مطهّر، نزول در ليلة القدر است. پس، قرآن هم جملةً در ليلة القدر نازل شده به طريق كشف مطلق كلى، و هم نجوماً در عرض بيست و سه سال در ليلة القدر نازل شده.

و شيخ عارف، شاه‏آبادى‏(554)، ( دام ظله مى‏فرمودند كه دوره محمّديه، ليلة القدر است. و اين يا به اعتبار آن است كه تمام ادوار وجوديّه دوره محمّديّه است؛ و يا به اعتبار آن است كه در اين دوره اقطاب كمّل محمّديّه و أئمّه هداة معصومين ليالى قدر مى‏باشند. و دلالت بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر مى‏كند حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان از كافى شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر كه تفسير باطنِ حم، وَ الكِتابِ المُبينِ انَّا انزَلناهُ فِي لَيلَةٍ مُبارَكَةٍ انَّا كُنَّا مُنذِرِينَ فِيها يُفرَقُ كُلُّ امرٍ حَكيم‏(555)چيست فرمود: اما حم محمّد(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)است. و اما كتاب مبين اميرالمؤمنين على است. و اما الليلة فاطمه عليها السلام است‏(556).

و در روايتى، ليالى عشر به ائمّه طاهرين از حسن تا حسن تفسير شده است.(557) و اين يكى از مراتب ليلة القدر است كه حضرت موسى بن جعفر ذكر فرموده، و شهادت دهد بر آن كه ليلة القدر تمام دوره محمّديّه است.

روايتى كه در تفسير برهان از حضرت باقر نقل كند؛ و اين روايت چون روايت شريفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمّه‏اى كشف فرموده، ما تيمّناً عين آن حديث را ذكر مى‏كنيم:

قال رَحِمَهُ اللَّه، وَ عَن الشّيخ ابي جعفر الطوسي، عن رجاله، عن عبداللَّه بن عجلان السّكوني، قالَ سَمِعتُ أَبا جَعفَر (عليه السلام) يقولُ: بَيتُ علِىٍّ وَ فاطِمَةَ حُجرَةُ رَسولِ اللَّه صلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ، وَ سَقفُ بَيتِهم عَرشُ رَبِّ العالَمينَ. و في قَعرِ بُيُوتِهِم فُرجَةٌ مَكشوُطَةٌ الَى العَرشِ مِعراجُ الوَحي؛ و المَلائِكَةُ تَنزِلُ عَلَيهِم بالوَحىِ صَباحاً وَ مَساءً وَ كُلَّ ساعةٍ وَ طَرفَةِ عَينِ. و الملائِكَةُ لا يَنقَطِعُ فَوجُهُم: فَوجٌ يَنزِلُ، وَ فَوجٌ يَصعَدُ. وَ انَّ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى كَشَفَ لإِبراهيمَ عَليه السَّلامُ عَنِ السَّماواتِ حَتّى ابصَرَ العَرشَ؛ وَ زادَ اللَّه فِي قُوَّةِ ناظِرِه. و انَّ اللَّه زادَ في قُوَّةِ ناظِرِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ عَليهم السَّلام، و كانوا يُبصِروُنَ العَرشَ وَ لَا يَجِدُونَ لِبُيُوتِهِم سَقفاً غَيرَ العَرشِ؛ فَبُيوُتُهُم مُسَقَّفَةٌ بِعَرشِ الرَّحمنِ. وَ مَعارِجُ المَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ فيها بِإِذنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ امرٍ سَلامٌ. قَالَ، قُلتُ: مِن كُلِّ امرٍ سَلامٌ؟ قالَ: بِكُلِّ امرٍ. فَقُلتُ: هذا التّنزيلُ؟ قال: نَعَم‏(558). و تدبّر در اين حديث شريف ابوابى از معرفت به روى اهلش باز كند و شمّه‏اى از حقيقت ولايت و باطن ليلة القدر به آن مكشوف شود.

امر سوم بدان كه از براى ليلة القدر چنانچه حقيقت و باطنى است كه به آن اشاره شد، از براى آن صورت و مظهرى است بلكه مظاهرى است در عالم طبع. و چون مظاهر ممكن است در نقص و كمال فرقها كند، از اين جهت ممكن است بين اقوال و اخبارى كه در باب تعيين ليلة القدر وارد شده است جمع نمود به اينكه تمام آن ليالى شريفه كه در روايات است از مظاهر ليلة القدر است؛ الّا آن كه بعضى با بعضى در شرافت و كمال مظهريّت فرق دارد. و آن شب شريفى كه تمام ظهور ليلة القدر و شب وصل تامّ ختمى و وصول كامل خاتمى است، در تمام سال، يا در شهر مبارك رمضان، يا در عشر آخر آن، يا در ليالى ثلاثه، مختفى است. و در روايات عامّه و خاصّه نيز اختلافاتى است. و در روايات خاصه نيز به طريق ترديد، در شب نوزدهم، و بيست و يكم، و بيست و سوم، مذكور شده. و گاهى ترديد بين شب بيست و يكم، و بيست [و ]سوم شده است.(559)

شهاب بن عبد ربّه گويد: گفتم به حضرت صادق (عليه السلام) كه مرا خبر ده به ليلة القدر. فرمود:" شب بيست و يكم، و شب بيست و سوم."عبد الواحد بن المختار الانصارى گويد از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كردم از ليلة القدر فرمود: در دو شب است: شب بيست و سوم، و شب بيست و يكم. گفتم: يكى از آن دو را به تنهائى ذكر كن. فرمود: چه مى‏شود كه عمل كنى در دو شب كه يكى از آنها ليلة القدر است‏(560).

previos pagemenu pagenext page