previos pagemenu pagenext page

و بايد دانست كه اگر با پرده ستّاريّت و غفّاريّت حق جلّ و علا انسان خود را مستوا نكند و در تحت اسم ستّار و غفّار با طلب غفّاريّت و ستّاريت واقع نشود، چه بسا شود كه پرده ملك كه برچيده شد و حجاب دنيا كه برافكنده شد هتك ستور او در محضر ملائكه مقرّبين و انبياء مرسلين (عليهم السلام) گردد؛ و خدا مى‏داند كه آن عورات باطنيّه كه مكشوف شود قباحت و فضاحت و گند و رسوائيش چقدر است.

اى عزيز، اوضاع عالم آخرت را با اين عالم قياس مكن كه اين عالم را گنجايش ظهور يكى از نعمتها و نقمتهاى آن عالم نيست. اين عالم با همه پهناورى آسمانها و عوالمش گنجايش ظهور پرده‏اى از پرده‏هاى ملكوت سفلى، كه عالم قبر هم از همان است، ندارد، چه رسد به ملكوت اعلى كه عالم قيامت نمونه آن است. و در حديث مفصّلى كه شيخ شهيد ثانى رضوان اللَّه عليه در منية المريد از حضرت صدّيقه كبرى سلام اللَّه عليها نقل مى‏فرمايد وارد است كه فرمود: رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)فرمود: همانا علماى شيعيان ما محشور مى‏شوند؛ و بر آنها خلعت مى‏پوشند از خلعتهاى كرامت به قدر كثرت علومشان و جدّيّت كردن آنها در ارشاد بندگان خدا؛ حتّى آنكه به بعضى آنها هزار هزار خلعت از نور داده شود- تا آنكه مى‏فرمايد- يك رشته از آن خلعتها افضل است از آنچه شمس بر آن طلوع مى‏كند هزار هزار مرتبه‏(155). اين راجع به نعيمش. و امّا راجع به عذابش، جناب فيض رحمه اللَّه در علم اليقين از مرحوم صدوق حديث كند كه به اسناد خود از حضرت صادق سلام اللَّه عليه روايت كند در ضمن حديثى كه جبرئيل به رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)عرض كرد كه اگر يك حلقه از آن سلسله‏اى كه طولش هفتاد ذراع است بر دنيا نهاده شود، همانا دنيا ذوب شود از حرارت آن. و اگر قطره‏اى از زقّوم و ضريع آن بچكد در آبهاى اهل دنيا، مى‏ميرند اهل آن از گند آن‏(156). نعوذ باللَّه من غضب الرّحمن.

پس، سالك الى اللَّه را لازم است كه اوصاف خبيثه و اخلاق سيّئه خود را تبديل به اوصاف كامله و فانى در بحر متلاطم بى‏پايان اوصاف كماليّه حق، و ارض مظلمه طبيعيه شيطانيّه را تبديل به ارض بيضاء مشرقه نمايد، و اشرَقَتِ الَارضُ بِنُورِ رَبِها(157) را در خود دريابد، و مقام اسماء جمال و جلال ذات مقدّس را در مملكت وجود خود متحقّق نمايد؛ و در اين مقام در ستر جمال و جلال واقع شود و تخلّق به اخلاق اللَّه پيدا كند و مقابح تعيّنات نفسيّه و ظلمات وهميّه بكلى مستور گردد. و اگر بدين مقام متحقّق شد، مورد عنايات خاصّه حق جلّ جلاله واقع گردد و بالطف خفىّ خاص خود از او دستگيرى فرمايد و در تحت پرده كبرياى خود او را به طورى مستور گرداند كه جز خودش او را كسى نشناسد و او نيز جز حق كسى را نشناسد: انَّ اوليائى تَحتَ قِبابى لا يَعرِفُهُم غَيرى‏(158). و در كتاب مقدّس الهى براى اهلش اشارات بسيار در اين خصوص دارد؛ چنانچه فرمايد: اللَّه وَلِىُّ الَّذينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ الىَ النُّور(159). اهل معرفت و اصحاب سابقه حسنى مى‏دانند كه جميع تعيّنات خلقيّه و كثرات عينيّه ظلمات و نور مطلق حاصل نشود مگر به اسقاط اضافات و شكستن تعيّنها كه بتهاى طريق سالك است. و چون ظلمات كثرات فعليّه و وصفيّه مضمحل و منطمس در عين جمع شد، ستر جميع عورات گرديده و حضور مطلق و وصول تامّ تحقّق يافته، و مصلّى در اين مقام چنانچه مستور به حق است، مصلّى به صلاة حق است. و شايد صلاة معراج ختم رسل(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)بدين طريق بوده در بعض مقامات و مدارج. و اللَّه العالم.

وصل:

عن مصباح الشّريعة، قال الصادق (عليه السلام): ازيَنُ اللِّباسِ لِلمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقوى‏؛ وَ انعَمُهُ الايمانُ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جلَّ: وَ لباسُ التَّقوى‏ ذلِكَ خَيرٌ. وَ امّا اللِّباسُ الظّاهِرُ، فَنِعمَةٌ مِنَ اللَّه؛ يَستُرُ عَوراتِ بَنى آدَمَ. وَ هِىَ كَرامَةٌ اكرَمَ اللَّه بِها عِبادَهُ ذُرِّيَّةَ آدَمَ (عليه السلام) لَم يُكرِم غَيرَهُم. وَ هِىَ لِلمؤمِنينَ آلَةٌ لِاداءِ مَا افتَرَض اللَّه عَلَيهِم. وَ خَير لِباسِك مَا لا يَشغَلُك عَنِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ، بَل يُقَرَّبُكَ مِن شُكرِهِ وَ ذِكرِهِ وَ طاعَتِهِ، وَ لا يَحمِلُكَ فيها الى العُجبِ وَ الرِّئاءِ وَ التَّزَيُّنِ وَ المُفاخَرَ وَ الخُيَلاءِ؛ فَانَّها مَن آفاتِ الدّينِ، وَ مُورِثَةُ القَسوَةِ فِى القلبِ. فَاذا لَبِستَ ثَوبَكَ، فَاذكُر سَترَ اللَّه تعالى عَلَيكَ ذُنوبَكَ بِرَحمَتِهِ. وَ البِس باطِنَكَ بِالصِّدقِ، كما البَستَ ظاهِرَكَ بِثَوبِكَ. وَ ليَكُن باطِنَكَ فى سِترِ الرَّهبَةِ وَ ظاهِرُك فى سِتر الطّاعَةِ. وَ اعتَبِر بِفَضلِ اللَّه عَزّ وَ جَلّ حَيثُ خَلَقَ اسبابَ اللّباسِ لِتَستُرِ العَورات الظّاهِرَةَ، وَ فَتَحَ ابوابَ التوَبَهِ وَ الانابَةِ لِتَستُرَ بِها عَوراتِ الباطِنِ مِن الذُنوبِ وَ اخلاقِ السُّوءِ. وَ لا تَفضَح احَداً حَيثُ سَتَرَ اللَّه عَلَيكَ اعظَمَ مَنهُ. وَ اشتَغِل بِعَيب نَفسِكَ، وَ اصفَح عَمّا لا يُعينُكَ حالُهُ وَ امرُهُ. وَ احذَر ان تُفنِىَ عُمرَكَ لِعَمَلِ غَيرِكَ، وَ يَتَّجِرَ بِرَأسِ مالِكَ غَيرُكَ وَ تُهلِكَ نَفسَكَ. فَانَّ نسيانَ الذُّنُوبِ مِن اعظَمِ عُقوبَةِ اللَّه تعالى فى العاجِلِ، وَ اوفَرِ اسبابِ العُقُوبَةِ فى الآجِلِ و ما دامَ العَبدُ مُشتَغِلًا بِطاعةِ اللَّه تعالى‏ وَ مِعرِفَةِ عُيوبِ نَفسِهِ وَ تَركِ ما يُشينُ فى دينِ اللَّه، فَهُوَ بِمَعزِلٍ عَنِ الآفاتِ خائِضٌ فى بَحرِ رَحمَةِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ، يفوزُ بِجَواهِرِ الفَوائِدِ مِنَ الحِكمَةِ وَ البَيانِ. وَ ما دامَ ناسِياً لِذُنُوِبِه جاهلًا لِعُيوبِهِ راجِعاً الى حَولِهِ وَ قُوَّتِهِ، لا يَفلَحُ اذاً ابَداً(160). اگر چه از مراجعه به بيانات سابقه تا اندازه‏اى مقاصد حديث شريف روشن گردد، ولى به عنوان شبه ترجمه اشارت به بعضى اشارات آن نمودن موجب صفاى قلوب است. مى‏فرمايد:

مزيّن‏ترين لباسها براى مؤمنين لباس تقوى است؛ و نرمترين لباس براى آنها لباس ايمان است؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: لباس تقوى‏ بهترين لباس است‏(161).

و اما لباس ظاهر، از نعمتهاى خداست كه ستر عورت بنى آدم كند. و اين كرامت خاص ذرّيه آدم (عليه السلام) [است ]و به ديگر موجودات عطا نفرموده؛ ولى مؤمنين نيز اين نعمت را صرف اداء واجبات الهيه نمايند. و نيكوترين لباس تو آن است كه تو را از ياد خدا غافل نكند و مشغول به غير ننمايد، بلكه به شكر و ذكر و طاعتش نزديك كند. پس بايد در ماده و هيئت لباس از آنچه موجب غفلت و بُعد از ساحت قدس حق است احتراز كنى؛ و بدانى كه در لباسها بلكه در كلّيه امور عاديّه امورى است كه انسان را از حق غافل و به دنيا مشغول كند و در قلب ضعيف تو تأثيرات بدى نمايد و به عجب و ريا و تزيّن و فخريّه و كبر مبتلا كند كه همه آفات دين است و باعث قساوت قلب است.

و چون لباس ظاهر را پوشيدى، به ياد بياور كه حق تعالى با پرده رحمت خود گناهان تو را ستر فرموده. و چنانچه ظاهرت را به لباس ظاهر ملبّس نمودى، از لباسهاى باطنى غفلت مكن و باطن خود را به لباس راستى ملبّس نما. و بايد باطن خويش را در ستر خوف و رهبت و ظاهر خود را در ستر طاعت قرار دهى؛ و از فضل حقّ تعالى عبرت‏گيرى كه لباس ظاهر را لطف فرموده كه عيوب ظاهره خود را به آن مستور كنى، و ابواب توبه و انابه را به روى تو مفتوح فرموده تا عورتهاى باطنيّه را كه گناهان و خلقهاى بد است به آن بپوشانى. و رسوا مكن احدى را، چنانچه حق تو را رسوا نفرموده در چيزهايى كه اعظم است. و اشتغال به عيب خود پيدا كن تا درِ اصلاح به تو باز شود؛ و صرف نظر كن از چيزهايى كه اعانت نكند تو را. و بر حذر باش از اينكه عمر خود را فانى كنى براى عمل ديگران، و نتيجه اعمال تو به دفتر ديگران نوشته شود، و با رأس المال تو ديگران تجارت نمايند، و خود را به هلاكت‏انداز؛ زيرا كه فراموشى گناه خويش از بزرگترين عقوباتى است كه حق تعالى در دنيا انسان را مبتلا كند، چه كه به اصلاح نفس قيام نكند؛ و از وافرتر اسباب عذاب است در آخرت. و مادامى كه بنده اشتغال به طاعت حق جلّ و علا دارد و مشغول به شناختن عيبهاى خويش است و تارك چيزهايى است كه عيب است در دين خدا، از آفات بركنار است و در درياى رحمت حقّ غوطه‏ور است، و فائز شود به گوهرهاى حكمت و بيان. و مادامى كه فراموش كند گناهان خود را و عيوب خود را نداند و به حول و قوّه خود اعتماد كند، رستگارى براى او هر گز حاصل نشود.

مقصد سوم در آداب قلبيه مكان مصلّى است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل در معرفت مكان است‏

بدان كه سالك إلى اللَّه را به حسب نشئات وجوديّه مكان‏هايى است كه از براى هر يك از آنها آداب مخصوصه ايست كه تا سالك بدانها محقق نشود به صلاة اهل معرفت نائل نگردد.

اوّل، نشئه طبيعيّه و مرتبه ظاهره دنياويّه است كه مكان آن ارض طبيعت است. قال رسول اللَّه(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم): جُعِلَت لِىَ الَارضُ مَسجِداً وَ طَهوراً(162). سالك را در اين مرتبه ادب آنست كه به قلب خود بفهماند كه نزول او از نشئه غيبيه و هبوط نفس از محلّ اعلاى ارفع به ارض سفلاى طبيعت و ردّ او به أسفل سافلين از احسن تقويم براى سلوك اختيارى الى اللَّه و عروج به معراج قرب و وصول به فناء اللَّه و جناب ربوبيّت است، كه غايت خلقت و نهايت مقصد اهل اللَّه است، مى‏باشد- رَحِمَ اللَّه امرَأً عَلِمَ مِن اينَ وَ فى اينَ وَ الى‏ اينَ‏(163).

سالك بايد بداند از دار كرامت اللَّه آمده و در دار عبادت اللَّه واقع است و به دار جزاء اللَّه خواهد رفت. عارف گويد: مِنَ اللَّه و فى اللَّه و الَى اللَّه. پس، سالك بايد به خود بفهماند و به ذائقه روح بچشاند كه دار طبيعت مسجد عبادت حق است و او براى همين مقصد در اين نشئه آمده، چنانچه حق تعالى جلّت عظمته فرمايد: وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الانسَ الّا لِيَعبُدون‏(164). و چون دار طبيعت را مسجد عبادت يافت و خود را معتكف در آن دانست، بايد به آداب آن قيام و از غير تذكّر حق صائم شود؛ و از مسجد عبوديّت خارج نشود مگر به قدر حاجت؛ و چون قضاى حاجت شد، عود كند و با غير حق انس نگيرد و دلبستگى به غير پيدا نكند كه اينها خلاف آداب عكوف بباب اللَّه است. و عارف باللَّه را در اين مقام حالاتى است كه به نوشتن درست نيايد. و چون نويسنده خارج از فطرت انسانيّت و مستغرق در بحر مسجور ظلمانى طبيعت و عارى از حق و حقيقت از همه مقامات سالكان و عارفان عارى است، بهتر آن است كه بيش از اين خود را در محضر حق جلّت قدرته و خاصّان او مفتضح نكند و از اين مقام بگذرد، و شكواى نفس امّاره را به درگاه مقدّس ذى الجلال برد، شايد به لطف عميم و رحمت شامله دستگيرى از او شود و بقيه عمر جبران ما سبق گردد. رَبَّنا ظَلَمنا انفُسَنا وَ ان لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا لَنَكوُنَنَّ مِنَ الخاسِرين‏(165). مقام دوم، مرتبه قواى ظاهره و باطنه كه جنود ملكيّه و ملكوتيّه نفس است كه محل آنها ارض طبيعت انسان است كه اين بنيه و كالبد باشد. و سالك را در اين مقام ادب آن است كه به باطن قلب بفهماند كه ارض طبيعت خود مسجد ربوبيّت است و سجده‏گاه جنود رحمانيّه است؛ پس، مسجد را به قاذورات تصرّف ابليس پليد ننمايد و جنود الهيّه را در تحت تصرّف ابليس قرار ندهد تا ارض طبيعت به شروق نور ربّ روشن گردد و از ظلمت و كدورت بُعد از ساحت ربوبيّت بيرون آيد. پس، قواى ملكيّه و ملكوتيّه خود را معتكف در مسجد بدن داند؛ و با بدن به نظر مسجديّت معامله كند، و با قوا به نظر عكوف بفناء اللَّه رفتار نمايد. و در اين مقام تكليف سالك بيشتر است، زيرا كه تنظيف مسجد و طهارت آن نيز به عهده خودش است، چنانچه آداب معتكفان در اين مسجد را نيز خود متكفّل است.

و مقام سوّم، نشئه غيبيّه قلبيه سالك است كه محلّ آن، بدن برزخى غيبى نفس است كه به انشاء و خلّاقيّت خود نفس پيدا شود. و سالك را در اين مقام ادب آن است كه به خود بچشاند كه اين مقام با مقامات ديگر بسيار متفاوت است و حفظ اين مقام از مهمّات سلوك است، زيرا كه قلب امام معتكفان درگاه است و با فساد او همه آنها فاسد شوند- اذا فَسَدَ العالِمُ فَسَدَ العالَم‏لله‏(166). قلب عالِم عالَم صغير است، و عالِم قلب عالَم كبير است. و در اين مقام تكليف سالك بيشتر گردد از آن دو مقام؛ زيرا كه بناى مسجد نيز به خودش تكليف شده، و ممكن است خداى نخواسته مسجدش مسجد ضرار و كفر و تفريق بين مسلمين باشد؛ و در چنين مسجد عبادت حق جايز نباشد و تخريب آن لازم باشد. و چون سالك مسجد ملكوتى الهى را با دست تصرّف رحمانى و يد ولايت م‏آبى تأسيس كرد و خود آن مسجد را از جميع قذارات و تصرّفات شيطانى تطهير نمود و در آن معتكف گرديد، بايد مجاهده كند كه خود را از عكوف به مسجد خارج كند و عكوف به فناء صاحب مسجد پيدا كند. و چون از علاقه به خود پاك شد و از قيد خودى بيرون رفت، خود منزلگاه حق شود، بلكه مسجد ربوبيّت گردد و حق به تجلّيات فعليّه، ثمّ اسمائيّه، ثمّ ذاتيّه در آن مسجد از خود ثنا كند؛ و اين ثنا نماز ربّ است؛ يقول: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَ الرُّوُح‏(167).

و سالك الى اللَّه را در همه مقامات سلوك مهمّ ديگر است كه غفلت از آن به هيچ وجه روا نباشد بلكه غايت سلوك و لبّ لباب آن همين مهمّ است، و آن آن است كه در جميع حالات و مقامات از ذكر حق غافل نشود، و از جميع مناسك و عبادات معرفة اللَّه را طلب كند و در همه مظاهر خداجو باشد و نعمت و كرامت او را از صحبت و خلوت بازندارد كه اين يك نوع استدراج است.

بالجمله، روح و باطن عبادات و مناسك را معرفت اللَّه داند و در آنها جستجوى محبوب كند تا بلكه علقه مُحبّيّت و محبوبيّت در قلبش مستحكم گردد و مورد عنايات خفيّه و مراودات سرّيّه گردد.

وصل:

فى مصباح الشريعة، قالَ الصّادِقُ (عليه السلام): اذا بَلَغتَ باب المَسجِدِ، فَاعلَم انَّكَ قَد قَصَدتَ بابَ مَلِكٍ عَظيم، لا يَطَأُ بِساطَهُ الّا المُطَهَّروُنَ، وَ لا يَؤذَنُ لِمُجالَسَتِهِ الّا الصِّدِيقُونَ. فَهَبِ القُدومَ الى بِساطِ خِدمَةِ المَلِكِ هَيبَةً؛ فَانَّكَ عَلى‏ خَطَرِ عَظيمٍ ان غَفَلتَ. فاعلَم، انَّهُ قادِرٌ عَلى‏ ما يَشاءُ مِنَ العَدلِ وَ الفَضلِ مَعَكَ و بِكَ: فَان عَطَفَ عَلَيكَ بِرَحمتِهِ و فَضلِهِ، قَبِلَ مِنكَ يَسيرَ الطّاعَةِ و اجزَلَ لَكَ عَلَيها ثَواباً كَثيراً؛ وَ ان طالَبَكَ بِاستِحقاقِ الصّدقِ وَ الاخلاصِ عَدلًا بِكَ، حَجَلَكَ وَ رَدَّ طاعَتَكَ وَ ان كُثَرت؛ وَ هُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ. وَ اعتَرف بِعَجزِكَ وَ تَقصيرِكَ وَ انكِسارِكَ وَ فَقرِكَ بَينَ يَدَيهِ. فَانَّكَ قد تَوَجَّهتَ لِلعِبادَةِ وَ المُؤانَسَةِ بِهِ، وَ اعرِض اسرارَكَ عَلَيهِ؛ وَ لتَعلَم انَّهُ لا يَخفى‏ عَلَيهِ اسرارُ الخَلقِ اجمَعينَ وَ عَلانِيتُهُم. وَ كُن كَافقَرِ عِبادِهِ بَينَ يَدَيهِ. وَ اخلُ قَلبَكَ عَن كُلِّ شاغِلٍ يَحجُبُكَ عَن رَبِّكَ؛ فَانِّهُ لا يَقبَلُ الّا الاطهَرَ وَ الاخلَصَ. وَ انظُر مِن اِّى ديوانٍ يَخرُجُ اسمُكَ. فَان ذُقتَ حَلاوَةَ مُناجاتِهِ وَ لَذيذَ مُخاطَباتِهِ وَ شَرِبتَ بِكَأسِ رَحمَتِهِ وَ كَراماتِهِ مِن حُسنِ اقبالِهِ عَلَيكَ وَ اجابَتِهِ، فَقَد صَلُحتَ لِخِدمَتِهِ؛ فَادخُل، فَلَكَ الاذنُ وَ الامانُ؛ وَ الّا فَقِف وُقوفَ مَن انقَطَعَ عَنهُ الحِيَلُ وَ قَصُرَ عَنهُ الامَلُ وَ قُضِىَ عَلَيهِ الاجلُ. فَان عَلِمَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مِن قَلبِكَ صِدقَ الالتِجاءِ الَيهِ، نَظَرَ الَيكَ بِعَينِ الرَّأفَةِ وَ الرَّحمَةِ وَ اللُّطفِ، وَ وَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَ يَرضى‏؛ فَانَّه كَرِيمٌ يُحِبُّ الكَرامَةَ لِعَبادِهِ المُضطَرِّينَ الَيهِ المُحتِرقينَ عَلى‏ بابِهِ لِطَلَبِ مَرضاتِهِ. قالَ تَعالى‏: امَّن يُجيُب المُضطرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكشِفُ السُّوء(168).

و چون اين كلام شريف دستورى جامع است براى اصحاب معرفت و ارباب سلوك الى اللَّه، بتمامه نقل نمودم تا از تدبّر در آن حالى حاصل آيد.

محصلِ فرموده آن است كه چون به درِ مسجد رسيدى، به خود آى كه در چه بارگاهى رسيدى و قصد چه درگاهى نمودى. بدان كه در درگاه سلطان عظيم الشّأنى رسيدى كه به بساط قرب او كسى پاى نگذارد مگر آن كه از ارجاس عالم طبيعت و اخباث شيطانيّه پاك و پاكيزه باشد؛ و اذن مجالست با او را ندهند مگر به كسانى [كه ]از روى صدق و صفا و خلوص از جميع انواع شرك ظاهر و باطن با او قدم زده باشند. پس، عظمت موقف و هيبت و عزّت جلال الهى را در نظر آور، سپس قدم به بارگاه قدس و بساط انسش گذار كه در مخاطره بزرگى واقعى با خبر باش كه سر مى‏شكند ديوارش(169). در بارگاهى وارد شدى كه قادر مطلق است و هر چه بخواهد در مملكتش اجرا مى‏كند: يا به عدالت با تو رفتار مى‏كند و مناقشه در حساب فرمايد و مطالبه صدق و اخلاص نمايد، محجوب درگاه شوى و طاعاتت هر چه بسيار باشد ردّ شود؛ و اگر عطف توجّهى فرمايد به فضل و رحمتش، طاعت ناچيز بى‏قيمت تو را قبول فرمايد و ثواب بزرگ مرحمت كند. پس، اكنون كه عظمت موقف را دانستى، اعتراف كن به عجز و تقصير و فقر خويش. و اكنون كه متوجّه عبادت او شدى و خيال مؤانست با او دارى، قلب خود را از اشتغال به غير كه تو را از جمال جميل محجوب مى‏كند فارغ كن، كه اين اشتغال به غير قذارت و شرك است و حق تعالى قبول نفرمايد مگر قلب پاكيزه خالص را. و اگر در خود يافتى حلاوت مناجات حق را و شيرينى ذكر خدا را چشيدى و از جام رحمت و كراماتش نوشيدى و حسن اقبال و اجابتش را در خود ديدى، بدان كه سزاوار خدمت مقدّسش شدى؛ پس داخل شو كه مأذونى و در امانى. و اگر در خود اين حالات را نديدى، به درگاه رحمتش وقوف كن همچون مضطرّى كه تمام چاره‏ها از او منقطع است و از آرزوها دور و به اجل نزديك است. و چون عرض ذلت و مسكنت خود را كردى و به باب او التجاء پيدا نمودى و از تو صدق و صفا ديد، به چشم رحمت و رأفت به تو نظر كند و از تو دستگيرى فرمايد و تو را موفّق به تحصيل رضاى خويش فرمايد؛ زيرا كه آن ذات مقدّس كريم است و كرامت را به بندگان بيچاره‏اش دوست دارد؛ چنانچه فرمايد: امَّن يُجيبُ المُضطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكشِفُ السُّوء(170).

فصل دوم در بعض آداب اباحه مكان است‏

سالك الى اللَّه چون مراتب مكان را به حسب مقامات و نشئات وجوديه خود فهميد، در آداب قلبيّه اباحه آنها بايد بكوشد تا نماز او از تصرّفات غاصبانه ابليس پليد خارج شود. پس، در مرتبه اولى به آداب صوريّه عبوديّت و بندگى قيام كند و وفا به عهود سابقه عالم ذرّ و يوم الميثاق بنمايد و دست تصرّف ابليس را از ملك طبيعت خود دور كند تا با صاحب بيت مراوده و محابّه پيدا نمايد و تصرّفاتش در عالم طبيعت غاصبانه نباشد. بعضى از اهل ذوق گويد كه معنى آيه شريفه يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اوفُوا بِالعُقُودِ احِلَّت لَكُم بَهيمَةُ الانعام‏(171). به حسب باطن، آن است كه حلّيّت بهيمه انعام موقوف به وفاء به عهد ولايت است. و در احاديث شريفه وارد است كه جميع ارض از امام است و غير شيعيان غاصب آن هستند(172). و اهل معرفت ولىّ امر را مالك جميع ممالك وجود و مدارج غيب و شهود دانند و تصرّف كسى را در آن بى‏اذن امام روا ندارند.

نويسنده گويد: ابليس لعين عدوّ اللَّه است و تصرّفات او و هر تصرّف ابليسى در عالم طبيعت جائرانه و غاصبانه است؛ پس، سالك الى اللَّه اگر خود را از تحت تصرّفات آن پليد بيرون كرد، تصرّفش رحمانى گردد و مكان و ملبس و مطعم و منكح او مباح و پاكيزه شود. و به هر اندازه كه در تحت تصرّف ابليس واقع شود، از حلّيّت بيفتد و شرك شيطان در آن دست يابد: پس اگر اعضاء ظاهره انسان در تصرّف ابليس واقع شد، اعضاء ابليسيّه شود و غاصب مملكت حق شود؛ چنانچه عكوف قواى ملكوتيّه در مسجد بدن وقتى مباح و عادلانه است كه آن قوا از جنود رحمانى باشد، و الّا جنود ابليس را حقِّ تصرّف در مملكت بدن انسانى، كه ملك حق تعالى است، نمى‏باشد. و چون دست تصرّف شيطان را از مملكت قلب، كه منزلگاه خاص حق است، كوتاه نمود و قلب خود را خالص براى تجلّيات حق نمود و غير حق را كه ابليس راه است در آن راه نداد، مساجد ظاهره و باطنه و امكنه ملكيّه و ملكوتيّه مباح براى او گردد و صلاة او صلاة اهل معرفت گردد. و بدين وِزان طهارت مسجد نيز معلوم گردد.

مقصد چهارم در آداب قلبيه وقت است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل‏

بدان كه اهل معرفت و اصحاب مراقبه را به قدر قوت معرفت آنها به مقام مقدّس ربوبيّت و اشتياق آنها به مناجات حضرت بارى عزّ اسمه، از اوقات صلوات، كه ميقات مناجات و ميعاد ملاقات با حق است، مراقبت و مواظبت بوده و هست.

آنان كه مجذوب جمال جميل و عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبّت سرمست و از پيمانه الست بيخودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللَّه پيوسته‏اند؛ براى آنها دوام حضور است و لحظه‏اى از ذكر و فكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند. و آنان كه اصحاب معارف و ارباب فضائل و فواضلند و شريف النّفس و كريم الطّينةاند، چيزى را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حق خود او را طالبند و عزّ و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكّر و مناجات با حق دانند. اينان اگر توجّه به عالم كنند و نظر به كونين اندازند، نظر آنها عارفانه باشد، و در عالم حق‏جو و حق طلبند و تمام موجودات را جلوه حق و جمال جميل دانند- عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‏(173). اينان اوقات صلوات را به جان و دل مواظبت كنند و از وقت مناجات با حق انتظار كشند، و خود را براى ميقاتگاه حق حاضر و مهيّا كنند. دل آنها حاضر است و از محضر حاضر را طلبند و احترام محضر را براى حاضر كنند، و عبوديّت را مراودت و معاشرت با كامل مطلق دانند و اشتياق آنها براى عبادت از اين باب است.

و آنان كه مؤمن به غيب و عالم آخرت و شيفته كرامات حضرت حق جلّ جلاله‏اند و نعمتهاى ابدى بهشتى و لذّتها و بهجتهاى دائمى سرمدى را با حظوظ داثره دنياويّه و لذائذ ناقصه موقّته مشوبه مبادله نكنند، نيز در وقت عبادات كه بذر نعم اخرويّه است قلوب خود را حاضر نمايند و از روى دلچسبى و اشتياق قيام به امر كنند، و از اوقات صلوات، كه وقت حصول نتايج و كسب ذخاير است، انتظار كشند، و چيزى را به نعم جاويدان اختيار نكنند. اينان نيز چون قلب آنها از عالم غيب با خبر است و ايمان قلبى به نعم هميشگى و لذّات دائمه عالم آخرت آوردند، اوقات خود را غنيمت شمارند و تضييع اوقات خود نكنند. اولئكَ اصحابُ الجَنَّةِ و اربابُ النِعمِةِ هُم فيها خالِدُون.

اين طوايف كه ذكر شد، و بعض ديگر كه ذكر نشد، خود عبادات نيز براى آنها لذّاتى است به حسب مراتب آنها و معارف آنان؛ و كلفت تكليف براى آنها به هيچ وجه نيست. ولى ما بيچاره‏هاى گرفتار آمال و امانى و بسته زنجيرهاى هوى‏ و هوس و فرورفتگان در بحر مسجور ظلمانى عالم طبيعت كه نه بويى از محبّت و عشق به شامّه روحمان رسيده و نه لذّتى از عرفان و فضيلت را ذائقه قلبمان چشيده، نه اصحاب عرفان و عيانيم و نه ارباب ايمان و اطمينان. عبادات الهيّه را تكليف و كلفت دانيم و مناجات با قاضى الحاجات را سربار و تكلّف شماريم. جز دنيا، كه معلف حيوانات است، ركون به چيزى نداريم و جز به دار طبيعت، كه معتكف ظالمان است، تعلّقى نداريم. چشم بصيرت قلبمان از جمال جميل كور و ذائقه روح از ذوق عرفان مهجور است.

بلى، سرحلقه اهل معرفت و خلاصه اصحاب محبّت و حقيقت ابيتُ عِندَ رَبّى يُطعِمُنى وَ يَسقينى‏(174) فرمايد. خدايا، اين چه بيتوته است كه در دار الخلوتِ انس محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) را با تو بوده. و اين چه طعام و شراب است كه با دست خود اين موجود شريف را چشاندى و از همه عوالم وارهاندى. آن سرور را رسد كه فرمايد: لى مَعَ اللَّه وَقتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرسَل‏(175). آيا اين وقت از اوقات عالم دنيا و آخرت است؟ يا وقت خلوتگاه قاب قوسين و طرح الكونين است؟ چهل روز موسى كليم صوم موسوى گرفت و به ميقات حق نايل شد و خدا فرمود: تَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ اربَعينَ لَيلَةً(176). با اين وصف به ميقات محمّدى نرسد و با وقت احمدى تناسب پيدا نكند. به موسى (عليه السلام) در ميعادگاه فَاخلَع نَعلَيك‏(177) خطاب رسيد، و آن را به محبت اهل تفسير كردند، و به رسول ختمى امر به حبّ على شد. در قلب از اين سرّ جذوه‏اى است كه دم از او نزنم؛ تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.

فصل دوم در مواظبت از وقت‏

اى عزيز، تو نيز به قدر ميسور و مقدار مقدور اين وقت مناجات را غنيمت شمار و به آداب قلبيّه آن قيام كن؛ و به قلب خود بفهمان كه مايه حيات ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانيّه و رأس المال كرامات غير متناهيه به مراودت و مؤانست با حق است و مناجات با او؛ خصوصاً نماز كه معجون روحانى ساخته‏شده با دست جمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامعتر و كاملتر است. پس، از اوقات آن حتّى الامكان محافظت كن. و اوقات فضيلت آن را انتخاب كن كه در آن نورانيّتى است كه در ديگر اوقات نيست. و اشتغالات قلبيّه خود را در آن اوقات كم كن بله قطع كن. و اين حاصل شود به اينكه اوقات خود را موظّف و معيّن كنى و براى نماز، كه متكفّل حيات ابدى تو است، وقتى خاصّ تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگرى نداشته باشى و قلب را تعلّقاتى نباشد؛ و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر كنى.

اكنون احاديث وارده در احوال معصومين (عليهم السلام) را به قدر اقتضا ذكر مى‏كنم تا آن كه به تدبّر در حالات آن بزرگواران بلكه تنبّهى حاصل آيد؛ و شايد عظمت موقف و اهمّيّت و خطر مقام را قلب ادراك كند و از خواب غفلت برخيزد.

از بعضى از زنهاى رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)نقل شده كه رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)با ما صحبت مى‏كرد و ما با او صحبت مى‏كرديم؛ چون وقت نماز حاضر مى‏شد، گويى او ما را نمى‏شناخت و ما او را نمى‏شناختيم، براى اشتغالى كه به خدا پيدا مى‏كرد از هر چيز(178). و از حضرت امير صلوات اللَّه عليه روايت شده كه چون وقت نماز مى‏شد، به خود مى‏پيچيد و متزلزل مى‏شد. عرض كردند به آن حضرت اين چه حالى است تو را يا اميرالمؤمنين. مى‏فرمود: آمد وقت امانتى كه خداى تعالى عرضه داشت آن را بر آسمانها و زمينها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن‏(179). و سيّد بن طاوس [قدّس سرّه ]در فلاح السّائل نقل فرموده كه حضرت امام حسين (عليه السلام) وقتى وضو مى‏گرفت رنگش تغيير مى‏كرد و مفاصلش مى‏لرزيد. سبب از آن حضرت پرسيدند، فرمود: سزاوار است براى كسى كه وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش اين كه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد(180). و از حضرت امام حسن (عليه السلام) همين طور منقول است‏(181). و از حضرت امام سجاد (عليه السلام) روايت شده كه وقتى وقت وضو مى‏شد، رنگش زرد مى‏شد. گفته شد اين چه حال است كه عارض شما مى‏شود وقت وضو مى‏فرمود: نمى‏دانيد بين دو دست كى ايستاده‏ام‏(182)؟

ما نيز اگر قدرى تفكّر كنيم، و به قلب محجوب مهجور خود بفهمانيم كه اوقات صلوات اوقات حضور در بارگاه قدس حضرت ذى الجلال است، اوقاتى است كه حق تعالى كه مالك الملوك و عظيم مطلق است بنده ضعيف ناچيز را به مناجات خود دعوت فرموده و به دار الكرامه خود اذن دخول داده تا فوز به سعادتهاى ابدى و سرور و بهجتهاى دائمى پيدا كند، از دخول وقت صلاة به مقدار معرفت خود بهجت و سرور داشتيم. و اگر قلب استشعار عظمت و خطر مقام كند به مقدار فهم عظمت، خوف و خشيت حاصل مى‏شود. و چون قلوب اولياء مختلف و حالات آنها متفاوت است به حسب تجلّيات لطفيّه و قهريّه و استشعار عظمت و رحمت، گاهى اشتياق ملاقات و استشعار رحمت و جمال آنها را به سرور بهجت وادار كند و ارِحنا يا بِلال‏(183) گويند. و گاهى تجلّيات به عظمت و قهر و سلطنت آنها را از خود بيخود كند و رعشه و رعده براى آنها دست دهد.

بالجمله، اى ضعيف، آداب قلبيّه اوقات آن است كه خود را مهيّا كنى براى ورود به حضور مالك دنيا و آخرت و مخاطبه و مكالمه با حضرت حق جلّ و علا؛ پس، با نظرى توجّه به ضعف و بيچارگى و ذلّت و بى‏نوائى خود كن و عظمت و بزرگى و جلال و كبرياى ذات مقدّس جلّت عظمته كه انبياء مرسلين و ملائكه مقرّبين در بارگاه عظمتش از خود بيخود شوند و اعتراف به عجز و مسكنت و ذلّت كنند؛ و چون اين نظر را كردى و به دل فهماندى، دل استشعار خوف كند و خود و عبادات خود را ناچيز شمارد. و با نظرى توجّه به سعه رحمت و كمال عطوفت و احاطه رحمانيت آن ذات مقدّس كن كه بنده ضعيفى را به بارگاه قدس خود با همه آلودگى و بيچارگى كه دارد بار داده، و او را با همه تشريفاتِ فرو فرستادن فرشتگان و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن انبياء مرسلين (عليهم السلام) دعوت به مجلس انس خود فرموده بدون آن كه سابقه استعدادى از براى ممكن بيچاره باشد، يا در اين دعوت و حضور براى حضرتش- نَعوذُ باللَّه- يا ملائكة اللَّه و انبياء (عليهم السلام) سودى تصوّر بشود. البته قلب را با اين توجّه انسى حاصل شود و استشعار رجاء و اميدوارى مى‏كند. پس، با قدم خوف و رجاء و رغبت و رهبت خود را مهيّاى حضور كن؛ و عِدّه و عُدّه حضور را مهيّا كن؛ كه عمده آن آنست كه با قلب خجل و دل وجِل و استشعار انكسار و ذلّت و ضعف و بيچارگى وارد محضر شوى، و خود را به هيچ وجه لايق محضر ندانى و لايق عبادت و عبوديّت نشمارى، و اذن دخول در عبادت و عبوديّت را فقط از شمول رحمت و عميم لطف حضرت احديّت جلّت قدرته بدانى؛ كه اگر ذلّت خود را نصب عين خود كردى و به جان و دل تواضع براى ذات مقدّس حقى نمودى و خود و عبوديّت خود را ناچيز و بى‏ارزش دانستى، حق تعالى با تو تلطّف فرمايد و تو را مرتفع كند و به كرامات خود مخلّع فرمايد.

مقصد پنجم در بعض آداب استقبال است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل در سرّ جملى استقبال است‏

بدان كه ظاهر استقبال متقوّم از دو امر است:

يكى، مقدّمى. و آن صرف وجه ظاهر است از جميع جهات متشتّته.

و ديگر، نَفسى. و آن استقبال به وجه است به كعبه كه امّ القرى و مركز بسط ارض است.

و اين صورت را باطن را سرّى بلكه اسرارى است. و صاحبان اسرار غيبيّه باطن روح را از جهات متشتّته كثرات غيب و شهادت منصرف كنند، و وجهه سرّ روح را احدىّ التّعلّق كنند و جميع كثرات را فانى در سرّ احديّت جمع نمايند. و اين سرّ روحى در قلب كه تنزّل كرد، حق به ظهور اسم اعظم، كه مقام جمع اسمائى است، در قلب ظهور كند و كثرات اسمائى در اسم اعظم فانى و مضمحلّ گردد، و وجهه قلب در اين مقام به حضرت اسم اعظم شود؛ و از باطن قلب كه به ظاهر ملك ظهور نمود، نقشه افناء غير انصراف از غرب و شرق عالم ملك است، و نقشه توجّه به حضرت جمع توجّه به مركز بسط ارض- كه يد اللَّه است در ارض- مى‏باشد.

و اما براى سالك الى اللَّه، كه از ظاهر به باطن سير مى‏كند و از علن به سرّ ترقّى مى‏نمايد، بايد اين توجّه صورى را به مركز بركات ارضيّه، و ترك جهات متشتّته متفرّقه را وسيله حالات قلبيّه قرار دهد و به صورت بى‏معنى قناعت نكند؛ ودل را، كه مركز توجّه حضرت حقّ است، از جهات متشتّته متفرقه، كه بتهاى حقيقى است، منصرف كرده متوجّه قبله حقيقت، كه اصل اصول بركات سموات و ارض است، نمايد؛ و راه و رسم غير و غيريّت را از بين بردارد تا به سرّ وَجَّهتُ وَجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الارض‏(184) تا اندازه‏اى برسد؛ و از تجليات و بوارق عالم غيب اسمائى در قلبش نمونه‏اى حاصل آيد و جهات متشتّته و كثرات متفرّقه با بارقه الهيّه سوخته شود، و حق تعالى از او دستگيرى فرمايد؛ و از باطن قلب بتهاى اصغر و اعظم به دست ولايت م‏آبى ريخته شود. و اين داستان پايان ندارد، بگذارم و بگذرم.

فصل دوم در بعضى از آداب قلبيه استقبال است‏

بدان اى سالك الى اللَّه كه چون وجه ظاهرت را از جهات متشتّته عالم طبيعت منصرف كردى و به نقطه واحده متوجّه نمودى، ادّعاى دو فطرت از فطرتهاى الهيّه را، كه به يد غيب در خميره ذات تو پنهان است و حق تعالى با دست جلال و جمال طينت تو را بدان مخمّر فرموده، نمودى؛ و اين دو حالت فطرى را به صورت ظاهر دنيائى ظاهر و مشهود كردى، و براى محتجب نبودن از نور آن دو فطرت الهّيه اقامه بيّنه نمودى به صَرف ظاهر از غير و توجّه به قبله كه محلّ ظهور يد اللَّه و قدرت اللَّه مى‏باشد. و آن دو فطرت الهيّه يكى تنفّر از نقص و ناقص است؛ و دوم عشق به كمال و كامل است. و اين دو، كه يكى اصلى ذاتى و ديگرى تبعى ظلّى است، از فطرتهايى است كه تمام عائله بشرى بدون استثناى احدى بدان مخمّرند؛ و در جميع سلسله بشر، با اختلاف عقايد و اخلاق و طبايع و امزجه و امكنه و عادات در بدوى و حضرى و وحشى و متمدّن و عالم و جاهل و الهى و طبيعى، اين دو فطرت مخمّر است؛ گرچه خود آنها از آن محجوب باشند و در تشخيص كمال و نقص و كامل و ناقص مختلف باشند. آن وحشى خونخوار آدم كش كمال را به آن داند كه غلبه پيدا كند به جان و عرض مردم؛ و خونخوارى و آدم‏كشى را كمال تشخيص داده و بدان صرف عمر كند. و آن دنيا طلب جاه و مال خواه كمال را به مال و جاه داند و عشق به آن دارد. بالجمله، صاحب هر مقصدى مقصد خويش را كمال و صاحب آن مقصد را كامل داند، و عشق به آن دارد و از غير آن متنفر است. انبياء (عليهم السلام) و علماء باللَّه و اصحاب معرفت آمدند تا مردم را از احتجاب بيرون آورند و نور فطرت آنها را از ظلمات جهل خلاصى دهند و به آنها كامل و كمال را بفهمانند. و پس از تشخيص كمال و كامل، توجّه به آن و ترك غير محتاج به دعوت نيست، بلكه نور فطرت خود بزرگترين راهنماهاى الهى است كه در تمام سلسله بشر موجود است.

در اين معجون الهى يعنى نماز، كه معراج قرب الهى است، استقبال به قبله و توجّه به نقطه مركزيّه و دست كشيدن و رو برگرداندن از جهات متفرّقه، دعوى بيدار شدن فطرت است و خارج شدن نور فطرت از احتجابات است؛ و اين براى كمّل و اصحاب معرفت حقيقت دارد. و براى ما، اصحاب حجاب، ادبش آنست كه به دل بفهمانيم كه در جميع دار تحقّق كمال و كاملى نيست جز ذات مقدّس كامل على الاطلاق كه آن ذات مقدّس كمالى است بى‏نقص، و جمالى است بى‏عيب، و فعليّتى است بى‏شوب، قوّه و خيريّتى است بى‏اختلاط به شرّيّت، و نورى است بى‏شوب ظلمت. و در تمام دار تحقّق هر چه كمال و جمال و خير و عزّت و عظمت و نوريّت و فعليّت و سعادت يافت شود، از نور جمال آن ذات مقدّس است؛ و احدى را در كمال ذاتى با آن ذات مقدّس شركت نيست؛ و موجودى را جمال و كمال و نور و بهاء نيست جز به جمال و كمال و نور و بهاى آن ذات مقدّس. بالجمله، جلوه نور جمال مقدّس او عالم را نورانى فرموده و حيات و علم و قدرت بخشوده، و الّا همه دار تحقق در ظلمت عدم و كُمون نيستى و بطون بطلان بودند؛ بلكه كسى كه به نور معرفت دلش روشن باشد، جز نور جمال جميل همه چيز را باطل و ناچيز و معدوم داند ازلًا و ابداً. در حديث است كه رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)چون اين شعر لبيد را استماع فرمود كه‏

أَلا كُلُّ شَى‏ءٍ ما خَلَا اللَّهَ باطِلٌ وَ كُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ

فرمود: اين شعر راست‏ترين شعرها است كه عرب گفته.

و چون به قلب خود فهماندى بطلان همه‏دار تحقّق و كمال ذات مقدس را، در توجّه قلب به قبله حقيقى و عشق به جمال جميل على الاطلاق و تنفّر از جميع دار تحقّق جز جلوه ذات مقدّس محتاج به اعمال رويّه نيست، بلكه خود فطرة اللَّه انسان را دعوت جبلّى فطرى به آن مى‏نمايد و وَجّهتُ وَجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الارض‏(185) لسان ذات و قلب و حال انسان شود؛ و انّى لا احِبُّ الآفِلين‏(186)

لسان فطرى انسان گردد.

پس اى فقير، بدان كه عالم به وجهه سوائيّت زائل و داثر و فانى و باطل است؛ هيچ يك از موجودات را از خود چيزى نيست و در ذات خود جمال و بهائى و نور و سنائى نمى‏باشد، و جمال و بهاء منحصر به ذات حق است. و آن ذات مقدّس چنانچه متفرّد در الوهيّت و وجوب وجود است، متفرّد به جمال و بهاء و كمال، بلكه متفرّد به وجود است؛ و در ناصيه ديگران ذلّ عدم ذاتى و بطلان ثبت است. پس، دل را كه مركز نور فطرت اللَّه است، از جهات متشتّته اباطيل و اعدام و نواقص منصرف كن و به مركز جمال و كمال متوجّه نما؛ و در ضمير صافى خود لسان فطرتت اين باشد كه عارف شيراز مى‏فرمايد:

در ضمير ما نمى‏گنجد به غير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

وصل: عن الصادق عليه السّلام: اذا استَقبَلتَ القِبلَةَ، فَ‏آيِس مِنَ الدُّنيا وَ ما فيها وَ الخَلقِ وَ ما هُم فيهِ؛ وَ استَفرِغ قَلبَكَ عَن كُلّ شاغِلٍ يَشغَلُكَ عَنِ اللَّه تعالى‏؛ وَ عايِن بِسِرِّكَ عَظَمَةَ اللَّه تعالى‏؛ وَ اذكُر وُقُوفَكَ بَينَ يَدَيهِ يَومَ تَبلوُ كُلُّ نَفسٍ ما اسلَفَت وَ رّدوا الَى اللَّه مَوليهُمُ الحَقَّ. و قِف عَلى‏ قَدَمِ الخَوفِ وَ الرَّجاء(187).

و اين دستور شريف دستورى است براى امثال ما محجوبين كه نمى‏توانيم حالات قلبيّه خود را دائماً حفظ كنيم و جمع بين وحدت و كثرت و توجّه به حقّ و خلق نماييم. پس، در اين صورت هنگام توجه به حق و استقبال قبله، از دنيا و آنچه در او است بايد مأيوس گرديم، و از خلق و شئون آنها طمع خود را ببريم، و مشاغل قلبيّه و شواغل روحيّه را از جان و دل بيرون كنيم، تا آن كه لايق حضور حضرت گرديم و جلوه‏اى از جلوه‏هاى عظمت در سرّ روح ما تجلّى كند. و چون نور عظمت را به مقدار استعداد خود دريافتيم، متذكّر شويم رجوع خود را به حق و وقوف خويش را در محضر مقدّسش در روزى كه ظاهر شود اعمال هر كس در نزدش و به مولاى خود كه حق است همه رجوع كنند(188) و خط بطلان بر همه هواهاى نفسانيّه و معبودهاى باطله كشند.

پس، در محضر چنين عظيم الشأنى كه تمام دار تحقّق جلوه‏اى از جلوات فعل او است چون تو و من مسكينى بايد به قدم خوف و رجاء تردّد كنيم و بايستيم. چون ضعف و فتور و بيچارگى و فقر و ذلت خود و عظمت و حشمت و جلال و كبرياى ذات مقدس را ديديم، از خطر مقام در خوف و خشيت باشيم؛ و چون رحمت و عطوفت و الطاف غير متناهيه و كرامات بى‏پايان را دريافتيم، اميدوار گرديم.

مقاله ثالثه در مقارنات نماز است و در آن چند باب است‏

باب اول در بعض آداب اذان و اقامه است و در آن پنج فصل است‏

فصل اوّل در سرّ جملى و آداب اجماليّه آنها است‏

بدان كه سالك إلى اللَّه در اذان بايد قلب، كه سلطان قواى ملكوتيّه و ملكيّه است، و ديگر جنود منتشره در جهات متشتّته ملك و ملكوت را اعلان حضور در محضر دهد. و چون وقت حضور و ملاقات نزديك گرديده، آنها را مهيّا نمايد تا اگر از مشتاقان و عاشقان است به جلوه ناگهانى دامن از دست ندهد؛ و اگر از محجوبان است، بى‏تهيّه اسباب و آداب وارد محضر مقدس نگردد. پس، سرّ اجمالى اذان اعلان قواى ملكوتيّه و ملكيّه و جيوش الهيّه براى حضور است. و ادب اجمالى آن تنبّه به بزرگى مقام و خطر آن و عظمت محضر و حاضر؛ و تذلّل و فقر و فاقه و نقص و عجز ممكن از قيام به امر و قابليّت حضور در محضر است اگر لطف و رحمت حقّ حقّ جلّ و علا دستگيرى نكند و جبر نقص نفرمايد.

و اقامه بپاداشتن قواى ملكوتيّه و ملكيّه است در محضر، و حاضر نمودن آنها است در حضور. و ادب آن، خوف و خشيت و حيا و خجلت و رجاء واثق به رحمت غير متناهيه است. و سالك بايد در جميع فصول اذان و اقامه به قلب عظمت محضر و حضور و حاضر را بفهماند؛ و ذلّ و عجز و قصور خود را نصب العين قرار دهد تا خوف و خشيّت حاصل آيد؛ و از طرفى رحمت واسعه و الطاف كريمانه را به قلب وانمود كند تا رجاء و شوق حاصل آيد.

پس، قلوب عشقيّه شوق و جذبه بر آنها غالب آيد و با قدم حبّ و عشق قدم در محضر انس گذارند؛ و قلوب آنها بدان جذبه غيبيّه تا آخر نماز به عشق محضر و حاضر با ذكر و فكر حقّ معاشقه و معانقه كند.

و فى الحديث عن على بن ابى طالِبٍ (عليه السلام)، قال: افضَلُ النّاس مَن عَشِقَ العِبادَةَ وَ عانَقَها وَ احَبَّها بِقَلبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها؛ فَهُوَ لا يُبالى عَلى‏ ما اصبَحَ مِنَ الدُّنيا عَلى يُسرٍ ام عَلى‏ عُسر(189).

و قلوب خوفيّه سلطان عظمت بر آنها تجلى كند و جذبه قهّاريّت بر آنها غلبه نمايد و آنها را از خود بيخود نمايد و خوف و خشيت قلوب آنها را ذوب نمايد، و قصور ذاتى خود و استشعار به ذلت و عجز خويش آنها را از هر چيز بازدارد.

و فى الحديث عن موسى بن جعفر عليهما السلام، قال: قالَ اميرُ المؤمنين (عليه السلام): انَّ للَّه عِباداً كَسَرَت قُلوبَهُم خَشيَتُهُ، فَاسكَتَتهُم عَنِ المَنطِق ... الحديث‏(190) و براى اولياى كمّل حق تعالى گاه به تجلّى لطفى تجلّى فرمايد، و عشق و جذبه حبّيّه رهنمون آنها گردد؛ چنانچه در حديث است كه رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) انتظار وقت نماز را مى‏كشيدند و عشق و شوقشان اشتداد پيدا مى‏كرد و به بلال مؤذّن مى‏فرمودند: ارِحنا يا بلال‏(191). و گاه به تجلّى عظمت و سلطنت تجلّى فرمايد، و خوف و خشيت در آنها حاصل آيد؛ چنانچه از رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله و سلم)و از ائمه هدى (عليهم السلام) حالات خوفيّه منقول است. و گاه به تجلّى جمعى احدى تجلّى فرمايد به حسب طاقت قلوب و بزرگى وعاء آن. و ما محجوبان مشتغل به دنيا و محبوسان به سجن طبيعت و زنجيرهاى شهوات و آرزوها و محرومان از سعادات عقليّه الهيّه، كه سكر طبيعت ما را تا صبح ازل به خود نياورد و از خواب گران بر نينگيزاند، از حساب اين تقسيمات خارج و از نطاق اين بيان مستثنى هستيم. پس، براى ما آداب حضور طور ديگرى است و قيام به وظايف قلبيه به شكل ديگر. ولى مقدم بر همه چيز آن است كه يأس از روح اللَّه و قنوط از رحمت اللَّه را، كه از جنود بزرگ ابليس و از القائات شياطين انسى و جنّى است، از قلب بيرون كنيم؛ و گمان نكنيم كه اين مقاماتى است به قامت اشخاص خاصى بريده شده و دست آمال ما از آن كوتاه و پاى سير بشر از آن راجل است؛ پس يكسره دست از پا خطا نكنيم و با سردى و سستى مخلّد در ارض طبيعت بمانيم. نه، چنين نيست كه توهّم شده است. بلى، من نيز گويم كه مقام خاص كمّل اهل اللَّه براى احدى ميسور نيست؛ ولى از براى مقامات معنويّه و معارف الهيّه مدارجى بى‏پايان و مراتبى فراوان است كه بسيارى از آن مقامات و معارف و حالات و مدارج را براى نوع ميسّر است اگر سردى و سستى خود آنها بگذارد و عناد و تعصب اهل جهل و عناد دست از قلوب بندگان خدا بردارد و شيطان راه سلوك آنها نگردد.

پس، ادب حضور براى ما آن است كه در اول امر چون از مرتبه حسّ و ظاهر تجاوز ننموديم و جز عظمت و جلالت دنيايى چيزى در نظر نداريم و از عظمتهاى غيبيّه الهيّه بى‏خبر هستيم، محضر حق را بايد چون محضر سلطانى عظيم الشّأن كه قلب عظمت او را ادراك كرده بدانيم؛ و به قلب خود بفهمانيم كه همه عظمتها و جلال و كبرياها جلوه‏اى از عظمت عالم ملكوت است كه تنزّل كرده در اين عالم، و عالم ملكوت در جنب عوالم غيبيّه قدر محسوسى ندارد. پس به قلب بفهمانيم كه عالم محضر مقدّس حق است و حق تعالى حاضر در جميع امكنه و احياز است؛ و خصوصاً نماز كه اذن خاصّ حضور است و ميعاد مخصوص ملاقات و مراوده با حضرت احديّت است. پس، چون قلب را مستشعر به عظمت و حضور كرديم و لو اينكه در اول امر با تكلّف باشد، ولى كم كم قلب انس مى‏گيرد و اين مجاز حقيقت پيدا مى‏كند. پس، چون به آداب صوريّه معامله با مالك الملوك و سلطان السّلاطين قيام نموديم و ادبهاى حضور ظاهرى را به جا آورديم، در دل نيز تأثير حاصل شود و قلب استشعار عظمت نمايد و كم كم به نتايج مطلوبه انسان برسد. و همين طور راجع به اثاره حبّ و عشق كه آن نيز با تحصيل و رياضت حاصل شود.

پس، در اول امر رحمتهاى صوريّه و الطاف حسّيّه حق تعالى را به قلب وانمود بايد كرد و مقام رحمانيت و رحيميّت و منعميّت را به قلب رساند تا كم كم قلب انس گيرد و از ظاهر به باطن اثر حاصل آيد و مملكت باطن از آثار جمال نورانى گردد و نتايج مطلوبه حاصل شود. و انسان اگر قيام به امر كند و جهاد در راه خدا نمايد، حق تعالى از او دستگير فرمايد و او را از ظلمات عالم طبيعت به يد غيبى نجات دهد، و ارض مظلمه قلب او را به نور جمال خود روشن فرمايد و او را مبدل به سماوات روحيه فرمايد. و مَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فيها حُسناً انّ اللَّه غَفُورٌ شَكُور(192).

previos pagemenu pagenext page