next page

fehrest page

نام كتاب : شرح حديث جنود عقل و جهل
نام نويسنده : حضرت امام خمينى قدس سره الشريف
مقدمه ناشر
مقدمه تحقيق
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، و الصلاه على رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و آله الطاهرين .

كتاب شريف ((شرح حديث جنود عقل و جهل )) كتابى عرفانى - اخلاقى مشتمل بر مباحث ارزشمند عرفان نظرى ، فلسفه اسلامى ، اخلاق ، شرح احاديث ، انسان شناسى ، تفسير هماره با نصايح اخلاقى مى باشد. اين شرح كه به قلم تواناى عارف بالله و واصل به محبوب حضرت روح الله - سلام الله عليه - به رشته تحرير در آمده است ، از كتب بى نظير در نوع خويش به حساب مى آيد.
امام راحل از جايگاه رفيع علم و عمل ، و با تبحر در علوم عقليه و نقليه ، و استجماع توشه كافى از فقه اكبر و اصغر به شرح حديث نورانى ((جنود رحمان و شيطان )) پرداخته ، و در تبيين لطائف نهفته در آن گوى سبقت از صاحبان كتب عرفانى و اخلاقى و شراح حديث ربوده ، و از نفس قدسى روح الهى در آن چنان دميده كه قلب سالك را مطمئن و قدم او راسخ كند.
شرح احاديث نورانى معصومين - عليهم صلوات الله - كه مشتمل بر معارف بلند الهى است و به بركت كشف تام محمدى و ولايت علوى و براى مصلحت كشف حقائق نسبت به خلائق القاء شده است ، به يد قدرت عارفى كامل و مويد امكان پذير است ، و به همين جهت كمتر عالمى از علماى ربانى را توانايى انجام اين مهم بوده و ابواب باطنيه احاديث را بر سالكان طريق گشوده ، چرا كه راهيابى با بارگاه كلمات قدسى ايشان بدون اجتهاد در عرفان نظرى و فلسفه الهى ، و جهد وافر در تفقه مغزاى كلام و جهاد در راه محبوب و جحود غير او، ميسور نيست .
اهميت اين كتاب فقط به واسطه تضلع مولف در علوم مختلف نيست ، بلكه مربى بودن امام راحل براى ميليونها انسان حق طلب و راهبرى ايشان بهترين بهترين شاهد صدق نگارنده آن است جوانانى كه ره صد ساله را يك شبه پيموده و انوار معارف بر قلب ايشان متجلى شد، محك روشن بر صراط مستقيم استاد علم و عمل است .
اكنون بر ماست كه در نشر انديشه هاى آن در يگانه بكوشيم تا كتابى را كه در سر انديشه هاى عرفانى امام جايگاه ويژه اى دارد، بلكه آخرين كتاب مولف در اخلاق است ، بر شيفتگان انديشه ناب اسلام محمدى عرضه داريم تا پنجره اى ديگر بر باغ اسلام ناب با معرفى مبتكر اعظم روح الله بگشائيم .
روش تحقيق
1.متاسفانه نسخه اصلى اين كتاب در اختيار موسسه قرار ندارد و مفقود گرديده است ، و تنها دو نسخه به قلم شاگردان حضرت امام در دسترس بوده است كه تحقيق اوليه بر روى آنها صورت گرفته است .در اثناى تحقيق نسخه عكس بردارى شده اى توسط كاركنان وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى به دست آمد كه شايد يكى از دلائل تاخير در انتشار اين اثر نفيس لزوم بررسى مجدد بر روى نسخه مولف بوده است .
2.مقابله متن : اين امر با وسواس و دقت لازم انجام شده است ، چنانچه در بسيارى از موارد حتى در رسم الخط مولف نيز امانت حفظ گرديده است . با مراجعه به متن كتاب تفاوتهاى موجود مان رسم الخط آن - كه در حدود پناه و پنج سال قبل نگارش شده - و املاء امروز به خوبى روشن مى شود.
3.ويرايش : در ويرايش اين كتاب هيچگونه تصرفى در كلمات و عبارات صورت نگرفته و فقط سعى شده است با نشانه هاى سجاوندى فهم جملات براى خوانندگان محترم آسانتر شود. در صورتى كه عناوين و عباراتى به متن اضافه شده باشد در ميان قلاب () قرار داده شده است .
4.پاورقى : بر اين كتاب پاورى هاى متعددى به تناسب ، نگاشته شده تا اطلاعات جانبى را در اختيار خواننده قراردهد. در بسيارى از پاورقى ها براى خوانندگان فراسى زبانى كه با منابع اصلى كتاب آشنايى ندارند.توضيحاتى داده يا منابع فرعى معرفى شده است .
5.فهارس : در انتهاى كتاب بعضى از فهارس فنى كه دست يابى به مطالب كتاب را آسان مى كند قرار داده شده است .
موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (س ) ضمن ارائه اين اثر گرانقدر به دانشمندان و علاقمندان معارف الهى ، اميدوار است در آينده اى نزديك شاهد مقالات و كتب تحقيقى در شناسايى مكتب عرفانى - اخلاقى امام راحل و مقايسه آراء و آثار ايشان با ديگر عرفاى شامخ جهان اسلام باشد.
موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س )
گروه تحقيق - قم
پيشگفتار
الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على سيدنا محمّد و آله الطّيّبين و لعنة اللّه على اعدائهم اجمعين .
الهى جنود عقل و رحمان را در باطن قلب ما بر جنود جهل و شيطان غلبه ده و خرگاه معرفت خود را در بسيط روح ما به پايدار و چشم اميد ما را از غير خود كور فرما، و به خود و معارف خويش روشنى بخش ، و دست تصرف شيطان و جنود او را از مملكت باطن ما قطع كن ، و آن را به تصرف خود آور و ما را به عنايات خاصه و معارف مخصوصه خود مزيد اختصاص ده و به جذبه محبت خود مجذوب فرما و به قرب نافله و فريضه (1) مشرف گردان و دست وسيله ما را از دامن پرشرف و فضيلت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت او كوتاه نفرما، و نور مقدس آنان را با ما مشفوع و شفاعت آنها را مرزوق فرما، ((انك ذو فضل عظيم .))
و بعد، چون احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - را كه خلفاء رحمان و خلاصه بنى الانسانند، روحانيت و نورانيتى است كه در ديگر كلمات و احاديث يافت نشود، چه كه آن از سرچشمه علم رحمانى و فيض سبحانى نازل ، و دست تصرف هوا و نفس اماره از آن دور، و ديو پليد و شيطان بعيد از خيانت به آن مهجور است ، و نورانيت نفوس شريفه و طهارت ارواح لطيفه آن بزرگان دين و اولياء يقين ، در كلام آنها جلوه نموده ، بلكه نور كلام حق از گريبان احاديث آنها تجلى فرموده ، ((قل كل يعمل على شاكلته ))(2) از اين جهت ، نفوس لطيفه مؤ منان را - كه از فاضل طينت آنان مخلوق (3)،و به ماء محبت ايشان معجون است از آن احاديث شريفه اهتزازاتى روحانى و طربهائى معنوى حاصل آيد كه به وصف نيايد، و رابطه معنويه بين ارواح مقدسه آنان و قلوب لطيفه اينان به واسطه آن حاصل شود.
و اين كه از قرآن شريف به ((حبل ممدود بين آسمان و زمين )) تعبير شده (4)، شايد يك و جهش همين باشد كه رابطه روحانيه و واسطه معنويه بين عالم قدس و ارواح انس است . از اين رو از كلمات حضرات معصومين - عليهم الصلوة و السلام - كه از ارواح متعلقه به عالم قدس و نفوس منقطعه به حضرت انس ‍ صدور يافته ، به ((حبل ممدود بين آسمان و زمين )) تعبير مى توان (كرد). چه كه سروران ما - عليهم السلام - آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بيان مى فرمودند، از سرچشمه علم كامل لدنى رسول اكرم است كه از صراح وحى الهى و علم ربانى بوده و از قياسات و اختراعات ، كه ساخته بدست تصرف شيطان است ، عارى و برى است . و همان طور كه درباره رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد است كه :ما ينطق عن الهوى # ان هو الا وحى يوحى (5) در حضرات ائمه هدى جارى و سارى است ، چنانچه در احاديث شريفه بدان اشارت است .(6)
لهذا اين قاصر را به خاطر افتاد كه حديث شريفى كه در كافى شريف ، مشتمل بر ((جنود عقل و جهل )) است (7) و متضمن امهات فضائل و رذائل است ، به قدر ميسور و به طريق اجمال شرح كنم ، شايد مؤ منى را از آن نفعى حاصل آيد و اين خود موجب جبران نقايص قاصر شود. و مشتمل نمودم اين وجيزه را بر مقدمه اى و چند مقاله و يك خاتمه .
بايد دانست كه نويسنده در نظر ندارد كه بحث در اطراف جهات علميه اين حديث شريف كند، به جهاتى :
اول : قصور باع و قلة اطلاع در اين ميدان .
دوم : آن كه شراح ((كافى )) شريف (8) - كه از اعاظم علماء و افاخم فضلاء و زبده محققين و قدوه مدققين و اساتيذ علم و ايقان و اساطين فلسفه و عرفانند.
براى كسى جاى كلام نگذاشتند و در هر رشته اى دست اخلاف را از رشته سخن كوتاه نمودند،- ((جزاهم الله عن الاسلام خيرا.))
سوم : آن كه استفاده از نكات علميه منحصر به اهل علم و فضل است . دست عامه از آن كوتاه است و ما را نظر به استفاده عموم بلكه عوام است .
چهارم : - و آن عمده است -: آن كه مقصود مهم از صدور اين احاديث شريفه و مقصد اسنى از بسط علوم الهيه ، افهام نكات علميه و فلسفيه و جهات تاريخچه و ادبيه نيست و نبوده ، بلكه غايت القصواى آن سبكبار نمودن نفوس است از عالم مظلم طبيعت و توجه دادن ارواح است به عالم غيب و منقطع نمودن طاير روح است از شاخسار درخت دنيا، كه اصل شجره خبيثه است ، و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس ، كه روح شجره طيبه است . و اين حاصل نيايد مگر از تصفيه عقول و تزكيه نفوس و اصلاح احوال و تخليص اعمال .
چنانچه رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - در حديث شريف كافى ، كه علم را منحصر فرموده به سه چيز(9)، تعبير از قسم اول ، كه علم عقايد است ، به ((آيه و نشانه محكمه )) فرمود و اين بدين نكته است كه حتى علوم عقايد نيز بايد آيت الهيه باشد و منظور و مقصود از آن ، طلب حق و جستجوى محبوب مطلق باشد، كه اگر متكلمى فرضا يا حكيمى نقد عمر خود را صرف در شعب متشتته و فنون متكثره علم كلام و حكمت كند، و علم آيت الهى و آلت حق جوئى و حق خواهى نباشد، خود آن علم حجاب ، بلكه حجاب اكبر شود، و علمش علم الهى ، و حكمتش حكمت الهيه نخواهد بود. بلكه پس از بحث بسيار و قال و قيل بى شمار، قلب را به عالم طبيعت كثرت ، اعتناء افزون شود و روح را به شاخسار شجره خبيثه ، تعلق محكم گردد.
حكيم ، وقتى الهى و عالم هنگامى ربانى و روحانى شود كه علمش الهى و ربانى باشد و اگر علمى از توحيد و تجريد فرضا بحث كند، ولى حق طلبى و خدا خواهى او را به اين بحث نكشانده باشد، بلكه خود علم و فنون بديعه آن بلكه نفس و جلوه هاى آن او را دعوت كرده باشد، علمش آيت و نمونه و نشانه نيست و حكمتش ‍ الهيه نيست ، بلكه نفسانيه و طبيعيه است .
پس اين كه نزد علماء مشهور است كه يك قسم از علوم است كه خودش منظور است فى نفسه - كه در مقابل علوم عمليه است (10) - در نظر قاصر درست نيايد، بلكه جميع علوم معتبره را سمت مقدميت است ، منتهى هر يك براى چيزى و به طورى مقدمه است . پس علم توحيد و توحيد علمى مقدمه است براى حصول توحيد قلبى ، كه توحيد عملى است ، و با تعمل و تذكر و ارتياض قلبى حاصل شود.
چه بسا كسانى كه صرف عمر در توحيد علمى نموده و تمام اوقات را به مطالعه و مباحثه و تعليم و تعلم آن مصروف كردند و صبغه توحيد نيافته اند و عالم الهى و حكيم ربانى نشده ، تزلزل قلبى آنها از ديگران بيشتر است ، زيرا كه علوم آنها سمت آيه بودن نداشته و با ارتياضات قلبيه سر و كار نداشته اند و گمان كرده اند با مدارسه فقط، اين منزل طى مى شود.
اى عزيز! جميع علوم شرعيه مقدمه معرفت الله و حصول حقيقت توحيد است در قلب - كه آن صبغة الله است : ((و من احسن من الله صبغة ))(11) - غايت امر آن كه بعضى مقدمه قريبه و بعضى بعيده و بعضى بلاواسطه و بعضى مع الواسطه است .
علم فقه ، مقدمه عمل است و اعمال عبادى ، خود، مقدمه حصول معارف و تحصيل توحيد و تجريد است ، اگر به آداب شرعيه قلبيه و قالبيه و ظاهريه و باطنيه آن قيام شود. و نقض نتوان نمود كه از عبادات چهل - پنجاه ساله ما هيچ معارف و حقايقى حاصل نيامده است ، چه از علوم ما نيز هيچ ((كيفيت و حالى حاصل نشده ))(12) و ما را سر و كارى با توحيد و تجريد، كه قرة العين اولياء - عليهم السلام - است ، نبوده و نيست . و آن شعبه از علم فقه ، كه در سياست مدن و تدبير منزل و تعمير بلاد و تنظيم عباد است ، نيز مقدمه آن اعمال است كه آنها دخالت تام تمام در حصول توحيد و معارف دارند كه تفصيل آن از حيطه اين مختصر خارج است .
و همين نحو، علم به منجيات و مهلكات در علم اخلاق ، مقدمه (است ) براى تهذيب نفوس ، كه آن مقدمه است براى حصول حقايق معارف و لياقت نفس براى جلوه توحيد و اين نزد اهلش پر واضح است و براى جاحدين نيز معلوم نخواهد شد، گرچه ((مثنوى هفتاد من كاغذ شود)).(13)
از مطلب دور افتاديم و عنان قلم ما را به وادى ديگر كه بس عميق است كشاند. منظور ما اين است كه مقصد قرآن و حديث تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحيد. و غالبا شراح احاديث شريفه و مفسرين قرآن كريم اين نكته را، كه اصل اصول است ، مورد نظر قرار ندادند و سرسرى از آن گذاشته اند و جهاتى را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده ، از قبيل جهات ادبى و فلسفى و تاريخى و امثال آن ، مورد بحث و تدقيق و فحص و تحقيق قرار داده اند.
حتى علماء اخلاق هم كه تدوين اين علم كردند، يا به طريق علمى - فلسفى بحث و تفتيش كردند مثل كتاب شريف ((طهارة الاعراق ))(14) محقق بزرگ ((ابن مسكويه ))(15) و كتاب شريف ((اخلاق ناصرى ))(16) تاليف حكيم متاله و فيلسوف متبحر افضل المتاخرين نصيرالملة والدين (17) - قدس الله نفسه الزكية - و بسيارى از (قسمتهاى ) كتاب ((احياء العلوم ))(18) ((غزالى ))(19) - و اين نحو تاليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن تاثيرى بسزا نيست ، اگر نگوييم اصلا و راسا نيست - و يا از قبيل تاريخ الاخلاق است - به اصطلاح نويسنده - كه مشتمل بر قصص و حكايات و امثال و وقايع است ، كه صرف وقت در آن انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد.
كتاب ((احياء العلوم )) كه تمام فضلاء او را به مدح و ثنا ياد مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند(20)، به نظر نويسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمكى نمى كند، بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غير علميه آن و نقلهاى بى فايده راست و دروغ آن (21) انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مى اندازد.
بالجمله ، به نظر قاصر، اخلاق علمى و تاريخ و همين طور تفسير ادبى و علمى و شرح احاديث بدين منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعيد قريب نمودن است . نويسنده را عقيده آن است كه مهم در علم اخلاق و شرح احاديث مربوطه به آن يا تفسير آيات شريفه راجعه به آن ، آن است كه نويسنده آن با ابشار و تنذير و موعظت و نصيحت و تذكر دادن و يادآورى كردن ، هر يك از مقاصد خود را در نفوس جايگزين كند. و به عبارت ديگر، كتاب اخلاق ، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيبها را، نه آن كه راه علاج نشان دهد.
ريشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن ، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن ، نفس قاسى نرم ، و غير مهذب مهذب ، و ظلمانى نورانى شود، و آن ، به آن است كه عالم در ضمن راهنمايى ، راهبر و در ضمن ارائه علاج ، معالج باشد و كتاب ، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما.
طبيب روحانى بايد كلامش حكم دوا داشته باشد نه حكم نسخه . و اين كتب مذكوره نسخه هستند نه دوا، بلكه اگر جرات بود مى گفتم : ((نسخه بودن بعضى از آنها نيز مشكوك است ))، ولى از اين وادى صرف نظر كردن اولى است .
نويسنده ، راه نوشتن كتاب اخلاق را باز كردم كه اگر عالمى نويسنده و قادر بر تقرير و تحرير پيدا شد، اين طرز بنويسد، نه آن كه خود من را چنين قدرت يا قلم شكسته ام را اين توانايى يا قلب ظلمانيم را اين بينائى است . و معلوم است اشكال نمودن سهل است ، ولى حل آن كردن مشكل است . و ما از خداى متعال توفيق مى طلبيم كه قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصيب فرمايد كه شايد از اين نوشته نالايق دلى به دست آيد، ((انه ولى الفضل و الانعام )).
مقاله اولى در نقل لفظ حديث شريف است تيمنا و تبركا
باسنادى المتصل المذكور بعضها فى كتابنا الاربعين (22) الى ثقة الاسلام الشيخ الاكبر الاقدم محمد بن يعقوب الكلينى (23) رضوان الله عليه فى جامعه الكافى (24) الشريف عن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد، عن على بن حديد، عن سماعة بن مهران ، قال : ((كنت عند ابى عبدالله عليه السلام و عنده جماعة من مواليه فجرى ذكر العقل و الجهل ، فقال ابو عبدالله عليه السلام : اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا. قال سماعة : فقلت : جعلت فداك لا نعرف الا ما عرفتنا، فقال ابو عبدالله عليه السلام : ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له : ادبر فادبر، ثم قال له : اقبل فاقبل ، فقال الله تعالى : خلقتك خلقا عظيما، و كرمتك على جميع خلقى . قال : ثم خلق الجهل من البحر الاجاج ظلمانيا، فقال له : ادبر فادبر، ثم قال له : اقبل فلم يقبل ، فقال له : استكبرت فلعنه ، ثم جعل للعقل خمسة و سبعين جندا، فلما راى الجهل ما اكرم الله به العقل و ما اعطاه اضمر له العداوة ، فقال الجهل : يا رب ، هذا خلق مثلى خلقته و كرمته و قويته ، و انا ضده و لاقوة لى به فاعطنى من الجند مثل ما اعطيته . فقال : نعم ، فان عصيت بعد ذلك اخرجتك و جندك من رحمتى . قال : قد رضيت . فاعطاه خمسة و سبعين جندا، فكان مما اعطى العقل من الخمسة و سبعين الجند:
الخير و هو وزير العقل ، و جعل ضده الشر و هو وزير الجهل ، و الايمان و ضده الكفر، و التصديق و ضده الجحود، و الرجاء و ضده القنوط، و العدل و ضده الجور، و الرضا و ضده السخط، و الشكر و ضده الكفران ، و الطمع و ضده الياس ، و التوكل و ضده الحرص ، و الرافة و ضدها القسوة ، و الرحمة و ضدها الغضب ، و العلم و ضده الجهل ، و الفهم و ضده الحمق ، و العفة و ضدها التهتك ، و الزهد و ضده الرغبة ، و الرفق و ضده الخرق ، و الرهبة و ضدها الجراة ، و التواضع و ضده الكبر، و التؤ دة و ضدها التسرع ، و الحلم و ضده السفه ، و الصمت و ضده الهذر، و الاستسلام و ضده الاستكبار، و التسليم و ضده الشك ، و الصبر و ضده الجزع ، و الصفح و ضده الانتقام ، و الغنى و ضده الفقر، و التذكر و ضده السهو، و الحفظ و ضده النسيان ، و التعطف و ضده القطيعة ، و القنوع و ضده الحرص ، و المواساة و ضدها المنع ، و المودة و ضدها العداوة ، و الوفاء و ضده الغدر، و الطاعة و ضدها المعصية ، و الخضوع و ضده التطاول ، و السلامة و ضدها البلاء، و الحب و ضده البغض ، و الصدق و ضده الكذب ، و الحق و ضده الباطل ، و الامانة و ضدها الخيانة ، و الاخلاص و ضده الشوب ، و الشهامة و ضدها البلادة ، و الفهم و ضده الغباوة ، و المعرفة و ضدها الانكار، و المداراة و ضدها المكاشفة ، و سلامة الغيب و ضدها المماكرة ، و الكتمان و ضده الافشاء، و الصلاة و ضدها الاضاعة ، و الصوم و ضده الافطار، و الجهاد و ضده النكول ، و الحج و ضده نبذ الميثاق ، و صون الحديث و ضده النميمة ، و برّ الوالدين و ضده العقوق ، و الحقيقة و ضدها الرياء، و المعروف و ضده المنكر، و الستر و ضده التبرج ، و التقية و ضدها الاذاعة ، و الانصاف و ضده الحمية ، و التهيئة و ضدها البغى ، و النظافة و ضدها القذر، و الحياء و ضدها الخلع ، و القصد و ضده العدوان ، و الراحة و ضدها التعب ، و السهولة و ضدها العصوبة ، و البركة و ضدها المحق ، و العافية و ضدها البلاء، و القوام و ضده المكاثره ، و الحكمة و ضدها الهوى ، و الوقار و ضده الخفة ، و السعادة و ضدها الشقاوة ، و التوبه و ضدها الاصرار، و الاستغفار و ضده الاغترار، و المحافظة و ضدها التهاون ، و الدعاء و ضده الاستنكاف ، و النشاط و ضده الكسل ، و الفرح و ضده الحزن ، و الالفة و ضدها الفرقة ، و السخاء و ضده البخل .
و لا تجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل ، الا فى نبى او وصى نبى او مؤ من امتحن الله قلبه للايمان و اما سائر ذلك من موالينا فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستكمل و ينقى من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع الانبياء و الاوصياء و انما يدرك ذلك بمعرفة العقل و جنوده و مجانبة الجهل و جنوده ، و فقنا الله و اياكم لطاعته و مرضاته .

تنبيه :
ترجمه حديث شريف ، تا آن جا كه مناسب ترجمه است كه تعديد جنود مى فرمايد، چنين است كه :
سماعة بن مهران گويد كه : من نزد ابو عبدالله جعفر بن محمد - عليه السلام - بودم و در نزد او جماعتى از دوستانش بودند، از عقل و جهل سخن جريان يافت ، حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: عقل و لشكر او و جهل و لشكر او را بشناسيد تا هدايت شويد.
سماعه گفت ، من گفتم : فداى تو گردم ما چيزى نمى شناسيم مگر آنچه را كه تو به ما بشناسانى .
آن حضرت فرمود: همانا خداى تعالى آفريد عقل را - و آن اول مخلوق از عالم ارواح است - از طرف راست عرش از نور خود، پس به او گفت : رو برگردان ، او رو برگردانيد. پس از آن به او گفت : روى بياور، روى آورد. فرمود خداى تعالى : آفريدم تو را آفريده بزرگى و كرامت دادم تو را بر جميع مخلوقات خود.
فرمود حضرت صادق (عليه السلام ): پس از آن خلق فرمود جهل را از درياى شور تلخ تاريك ، پس گفت به او: پشت كن ، پشت نمود. پس از آن گفت به او: روى آور، روى نياورد. فرمود به او: سركشى كردى پس دور نمود او را.
پس از آن ، قرار داد از براى عقل هفتاد و پنج لشكر. چون جهل ديد آنچه را كه حق به او اكرام كرد عقل را و آنچه را عطا فرمود به او، عداوت او را در نهاد خود گرفت .
پس جهل گفت :اى پروردگار! اين آفريده اى است مثل من ، آفريدى او را و تكريمش فرمودى و قوتش دادى و من ضد اويم و نيست براى من توانائى به او.
به من نيز عطا كن از لشكر، مثل آنچه به او عطا فرمودى .
فرمود: آرى . پس اگر بعد از اين گناه كردى . تو و جند تو را از رحمت خود خارج كنم . گفت : راضى شدم . پس ‍ عطا فرمود به او هفتاد و پنج لشكر.
بعد حضرت صادق (عليه السلام ) شروع فرمود به شمارش جند عقل و جهل كه پس از اين به تفصيل - ان شاء الله - به بيان آنها پردازيم و ما ناچار، برخلاف ميثاق خود كه در اول اين رساله اشارت به آن نموديم ، كه تعرض به مطالب علميه نكنيم ، به بعض نكات علميه صدر اين حديث - كه جز اين طريق راهى ندارد - با اختصار و اجمال اشارتى مى نمائيم .
مقاله دوم در بيان شمه اى از حقيقت عقل و جهل و بيان مراد حديث شريف :
بدان كه عقل و جهلى را كه در محضر مواليان مورد بحث بود، به حسب ظاهر، عقل و جهلى است كه در انسان است كه آن قوه عاقله ، يعنى قوه روحانيه اى است كه به حسب ذات ، مجرد و به حسب فطرت ، مايل به خيرات و كمالات و داعى به عدل و احسان است ، و در مقابل آن ، قوه واهمه است كه فطرتا، تا در تحت نظام عقلى نيامده و مسخر در ظل كبرياى نفس مجرد نشده ، مايل به دنيا - كه شجره خبيثه و اصل اصول شرور است - مى باشد و پس از اين - ان شاء الله - ذكرى از اين دو پيش مى آيد.
و اما عقلى كه در لسان شريف حضرت صادق (عليه السلام ) از آن اسم برده شده - به مناسبت خصايصى كه براى او ذكر شده از قبيل اينكه اول خلق از روحانيين است - عقل كلى عالم كبير است كه باطن و سرّ و حقيقت عقول جزئيه است . و به فهم آن حقيقت ، آنچه مورد نظر آنان بوده نيز معلوم شود و آن جوهرى است نورانى مجرد از علايق جسمانى ، و اول مخلوق از روحانيين است و تعين اول فيض مقدس و مشيت مطلقه است و كينونت عذبيه ماء است (25) و نور نبى ختمى در عالم تخليق و ابداع است .
و انكار آن موجب و مستلزم انكار بسيارى از ضروريات عقل و دين است ، از قبيل تصور اشرف از واجب تعالى در نظام وجود، و تحديد واجب - جلت قدرته - و تجسيم آن ذات مقدس ، و راه يافتن جهل و عجز و بخل در آن ساحت قدس و امثال آن ، كه تعديدش موجب تطويل است ، فضلا از بحث و تحقيقش . گرچه آنان كه منكر آنند از بزرگان محدثين (26)، توجه به توالى فاسده و لوازم باطله آن نداشته اند، زيرا كه اين از لوازم خفيه اى است كه با ممارست در علوم حقيقه توحيد و تجريد ظاهر شود، و اهل حديث و ظاهر از آن ذاهل و غافل بودند. لهذا در دامن قدس و طاهرت آنها نقصى وارد نشود، زيرا كه گمان نموده اند كه قول به عالم عقلى و مجرد، مستلزم نفى حدوث عالم است ، با آن كه بعضى از محققين و اكابر بزرگ (27)، تشمير ذيل تحقيق فرموده و اثبات حدوث زمانى عالم نموده ، به طورى كه منافى با قواعد توحيد و تنزيه و تقديس حق - جل و علا - نباشد. و ما - بحمدالله و حسن عنايته - به وجهى مناسب مسلك اهل معارف و اصحاب قلوب ، اثبات حدوث زمانى همه عوالم غيب و شهادت نموديم (28) كه بيان آن با مقدماتش ، محتاج به افراد رساله جداگانه است ، ((لعل الله يحدث بعد ذلك امرا))(29) و توفيقى عنايت فرمايد كه به آن نايل شويم با آن كه ، آن نحو حدوثى كه بعض محدثين بزرگوار(30) به مليين نسبت داده اند از ساحت آنها دور، و قول آن مستلزم چندين محذور است كه هر يك اساس تنزيه و توحيد را متزلزل مى كند و ايشان از آن غفلت داشته اند.
بالجمله ، ثبوت عقل مجرد، بلكه عوالم عقليه ، موافق احاديث اهل بيت عصمت (31) و اشارات بعض آيات شريفه الهيه (32) و ضرورت عقول اولواالالباب (33) و نتيجه رياضات اصحاب معارف است . و اين جوهر مجرد، عقل عالم كبير است و در لسان بعضى (34)، از آن به ((آدم اول )) تعبير شده . و اين غير آدم ابوالبشر است ، بلكه روحانيت آدم - عليه السلام - ظهور آن است .
و در مقابل اين حقيقت نورانيه ، حقيقت ديگر است كه آن ((و هم كل )) است در انسان كبير، كه به حسب فطرت و جبلت ، مايل به شرور و فساد و داعى به اغلوطه و اختلاق است و آن بعينه ، حقيقت ابليس الابالسه و شيطان بزرگ است ، كه ساير شياطين و ابالسه از بروزات و مظاهر آن است . و از براى اين حقيقت ، تجرد است ، تجرد برزخى ظلمانى ، نه تجرد عقلانى نورانى ، چنانچه پيش اصحاب معرفت و يقين روشن و واضح است .
مقاله سوم : در شمه اى از خصايص و صفات دو حقيقت عقليه و جهليه ، به حسب آنچه در اين حديث شريف به آن اشاره فرموده
اول آن كه فرموده : ((ان الله خلق العقل ))، و در اين ، دو نكته است كه اشارت به اصل حقيقت عقليه تواند بود:
او آن كه : نسبت خلق به عقل داده و او را مخلوق شمرده ، و اين ممكن است اشارت به آن باشد كه حقيقت عقليه در مقابل امر و از تنزلات آن است ، چه كه عالم امر عبارت از: فيض منبسط و نفس الرحمن و وجود مطلق و مقام برزخيت كبرى و اضافه اشراقيه و روحانيت محمديه و علويه - عليهما و على الهما الصلوة و السلام - است ، و او را تعين و تقيد و مقابلى نيست و به او نسبت تخلق نتوان داد مگر مجازا چنانچه در بعض ‍ احاديث به اين نسبت مجازيه او را منتسب فرمودند(35) و اهل معرفت گويند: يكى از محتملات ((الا له الخلق و الامر))(36)، همين اشراقى منبسط است (37) چنانچه ((الله نور السموات و الارض ))(38) با آن لطايف و اسرار عجيبه اى كه در آيه شريفه به آن اشاره فرموده ، شايد اشاره به همين حقيقت باشد. بنابراين ، حقيقت عقل - كه اول مخلوق از روحانيين است - تعين اول و اولين منزل نور پاك فيض منبسط الهى است .
به حسب اين تحقيق ، وصف ديگرى كه حق تعالى عقل را به آن توصيف فرموده ظاهر مى شود. و آن ، آن است كه : اين حقيقت را از نور از نور خود خلق فرموده - يعنى از فيض منبسط و نور اشراقى خود -، زيرا متعين ظهور مطلق و متقوم به آن است ، چنانچه اشاره جليه به اين معنى است حديث شريف كافى در باب صفات فعل ، سند به حضرت صادق (عليه السلام ) رساند.
قال عليه السلام :خلق الله المشيئة بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشيئة (39)
مقصود از ((مشيت )) در اين حديث شريف ، شايد همان فيض اشراقى منبسط باشد كه آن نور سماوات و ارض است . و ((بنفسها)) تجلى ذاتى بلاواسطه حق است ، زيرا كه حقايق متعينه عقليه يا غير عقليه نتواند مرتبط به ذات مقدس از جميع تعينات تقيدات باشد، زيرا كه اين ربط ذاتى كه مصحح مخلوقيت است . در صورت تقيد و تعين ، مستلزم تعين در متجلى و خالق شود - ((تعالى الله عن ذلك )) -.
پس تجلى ذاتى حق و نور ظهورى جمال جميل مطلق ، همين فيض مطلق و مشيت اشراقيه است و اين همان نور است ، به حسب اين بيان و احتمال كه در اين حديث مى فرمايد:
((ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره ،))اى من نوره الاشراقى و فيضه المنبسط الاطلاقى .
و به اين بيان ، رفع شبهه اى كه به حديث شريف ((خلق الله المشيئة بنفسها)) وارد شده است ، مى شود و محتاج به توجيه بعيد محقق عظيم الشان (((مير) داماد))(40) - نضر الله وجهه - و تاويل غريب (41) محقق بزرگوار ((فيض ))(42) و تاويل عجيب (43) محدث خبير ((مجلسى ))(44) - عليهما الرحمه - نباشيم .
و عجب آن است كه فيلسوف كبير اسلامى ، ((صدرالمتالهين ))(45) - قدس سره - نيز در اين حديث از تحقيق اهل معرفت و اصحاب قلوب ، صرف نظر فرموده و به طور ديگر تاويل فرموده است اين حديث را، كه شاهد بزرگ آن مشرب و مسلك است (46). و ما در رساله ((مصباح الهداية ))(47) تحقيق اين مقصد را با حكومت بين عرفاى شامخ و حكماى عظام . راجع به ((اول ماصدر)) به طور وافى نموديم ، هر كس ‍ خواهد به آن رجوع كند تا جليه حال معلوم گردد.
نكته دوم كه در ((ان الله خلق العقل )) است ، آن است كه نسبت خلق عقل را به اسم ((الله )) - كه اسم اعظم جامع و از براى آن مقام احديت جمع است - داده و شايد اشاره به آن باشد كه تجلى در مرآت عقل اول ، تجلى به جميع شوون و حقيقت عقليه ظهور تام و كل الظهور است در مراتب تعينات خلقيه .
و حاصل اين فقره حديث چنين شود - والعلم عندالله - كه : ذات مقدس حق - جل و علا - به حسب تجلى به اسم اعظم و مقام احديت جمع ، به مقام ظهور به فيض مقدس اطلاقى و وسطيت آن در مرآت عقل اول به جميع شؤ ون و مقام جامعيت تجلى فرمود، و از اين سبب ، همين اول مخلوق را به نور مقدس نبى ختمى - كه مركز ظهور اسم اعظم و مرآت تجلى مقام جمع و جمع الجمع است - تعبير نموده اند، چنانچه در حديث است از رسول خدا كه : ((اول مخلوق ، نور من است ))(48) و در بعض روايات ((اول مخلوق ، روح من است )).(49)
دوم از خصايص عقل آن است كه : اول مخلوق از روحانيين است ، و اول مخلوق از روحانيين اول مخلوق به قول مطلق است ، زيرا كه غير روحانيين بعد از روحانيين مخلوقند.
و مقصود از روحانيين ، يا عالم عقلى و جمله عقول قادسه طوليه و عرضيه است ، و اطلاق رحانى به تخلل نسبت به آنها نمودن ، به ضربى از تجريد است ، و يا جمله عوالم مجرده است ، و اطلاق روحانى نيز يا مبنى بر تجريد يا تغليب است . و بيان آن كه عوالم روحانيين مقدم بر ساير موجودات ، و عقل اعظم مقدم بر همه است ، موكول به محال خود از كتب عقليه است .(50)
سوم از خصايص عقل ، آن است كه مخلوق از يمين عرش است و در متعلق اين جار، چند احتمال است :
يكى آن كه (متعلق ) كلمه ((خلق )) فى قوله : ((خلق العقل )) باشد، و معنى چنين شود كه : خلق فرمود عقل را از يمين عرش ، و جمله حاليه : ((و هو اول خلق )) متوسط بين جار و مجرور باشد. و اين توجيه به نظر نويسنده ، اقرب است و پس از اين ، وجه آن معلوم خواهد شد.
ديگر آن كه متعلق به ((اول خلق )) باشد، در صورتى كه مراد از روحانيين جمله مجردات عقليه و غير آن باشد، يعنى اول خلق از يمين عرش است ، از جمله روحانيين .
سوم آن كه متعلق به ((روحانيين )) باشد، يعنى اول خلق از روحانيين ، كه آن روحانيين همه از يمين عرشند. و در اين صورت ، مراد از روحانيين عالم عقلى است . و اين دو احتمال را بعضى از بزرگان ذكر فرموده اند.(51)
و بايد دانست كه عرش را اطالاقات يا مصاديقى است كه به بعض آن در روايات شريفه تصريع شده (52) و بعض آن در لسان اهل معرفت است ، مثل : جسم كل محيط(53) يا مجموع عالم (54) يا علم (55) يا علم مفاض به انبياء و حجج (56). و يكى از اطلاقات آن ، كه مناسب با قول خداى تعالى است ((ارحمن على العرش ‍ استوى ))(57) نفس فيض منبسط است كه مستواى رحمان و مجلاى بروز سلطنت الهيه است . و بنابراين اطلاق ، معلوم شود كه : حقيقت عقليه مخلوق از يمين عرش است ، و آن تعين اول اقرب به حق و جلوه مقدم بر ساير جلوات است ، كه از براى آن ، جنبه يمينيت است و ((يد الله )) به اعتبارى ، خود همين فيض است كه در نظر كثرت ، يمين و يسار پيدا كند و در نظر وحدت ((كلتا يديه يمين ))(58) باشد. و بنابراين توجيه از عرش ، قوله عليه السلام : ((من نوره )) بيان عرش باشد، اگر نور را به معناى تجلى فعلى محسوب داريم . و اگر نور را به تجلى ذاتى حمل نمائيم ، اشاره به غايت توحيد و تجريد است كه قلم و بيان را ياراى بسط آن نيست . و در اين نظر، حديث شريف از احاديث صعبه مستصعبه است كه اظهار آن افشاء سرّ است . و اين خصيصه چهارم عقل است كه در حديث شريف به آن اشاره شده .
پنجم از خصايص عقل آن است - كه به آن سابق اشاره نموديم - كه خلق عقل از نور منبسط و اضافه اشراقيه است ، و با آن كه جميع دار تحقق ظهور فيض منبسط است و تجلى فيض اشراقى است ، اختصاص عقل اول يا جمله عقول به آن براى افاده اين مطلب شايد باشد، كه عالم عقلى جلوه تام و اولين تجلى اين فيض است و ساير موجودات را وسايط و وسايل است ، و از اين جهت ، آنها انوار مختلطه به ظلمات هستند، به حسب مراتب قرب و بعد و كمى و زيادى وسايط. پس نسبت خلق آنها را به نور حق نتوان داد مگر به نظر وحدت و جمع ، كه آن وراى تخليق است كه نظر به كثرت است .
و ما به خواست خداى تعالى پس از اين ، بقيه صفات و آثار عقل را به قدر مناسب اين اوراق ، ذكر مى نمائيم . و از آنچه درباره حقيقت عقليه و صفات آن مذكور شد، به قياس و مقابله حقيقت جهل و صفات آن نيز معلوم گردد.
پيش از اين در مقام دوم مذكور شد كه حقيقت جهل كل ، مقابل عقل كل ، عبارت است از وهم كل كه وهم عالم كبير است و بالذات مايل به شرّ و كذب و اغلوطه و فساد است ، و اوهام جزئيه در عوالم نازله ، آن حقيقت باطله است .
و شايد فرموده رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم -: ((ان الشيطان يجرى مجرى الدم من ابن آدم ))(59) - چنانچه مشهور است - اشاره به احاطه وهم كل به اوهام جزئيه باشد يا اشاره به اوهام جزئيه - كه نتايج و مظاهر ابليس بزرگ است - باشد.
در بيان صفات جهل
و در اين حديث شريف اوصاف چند، به اشاره و صراحت براى جهل بيان فرموده :
(صفت ) اول آن كه اين حقيقت جهليه ، پس از حقيقت عقل ، مخلوق شده است ، با تراخى كه از كلمه ((ثم )) استفاده شود. و اين شايد اشاره به آن باشد كه اين حقيقت پس از عقل كلى و نفس كلى ، مخلوق است . و اين شاهد آن است كه پيش از اين به آن اشاره نمودم (60) كه حضرت صادق - عليه السلام - بيان عقل كل و نفس كل را اولا فرمودند و پس از آن ، اشاره به عقول جزئيه و جهل جزئى فرمودند كه مورد نظر سائل بوده ، زيرا كه اگر مقصود از عقل و جهل ، عقل و جهل جزئى باشد خلقت عقل پس از خلقت جهل است ، زيرا كه قوس صعود به حسب قاعده شريفه ((امكان اخس )) از اخس به اشرف منتهى شود، عكس ‍ قاعده شريفه ((امكان اشرف )) كه از اشرف به اخس منتهى شود، و آن در سلسله نزول است . پس ‍ حضرت اشاره به سلسله نزول فرموده و در آن ، عقل مقدم است بر جهل .
صفت دوم آن ، آن است كه اين حقيقت از بحر مخلوق است ، و اين شايد اشاره به حقيقت نفس كل باشد و اتصاف نفس كل به بحريت براى آن است كه آن وجود جمعى محدود است و در آن ، كثرت - بلكه كثرات - راه دارد، چنانچه بحر، مجمع كثرات و مركز مجتمعات است و اين اشاره به مبدا فاعلى جهل است ، نه مبدا قابلى ، چنانچه اعاظم از شرح حديث فرمودند.(61)

next page

fehrest page