next page

fehrest page

back page

ما اكنون متوجه مى شويم به يك عمل هضمى اين كارخانه عجيب ، يعنى كارخانه بدن انسان ، مى بينيم كه در حيوانات - كه يكى از آنها انسان است - به حسب تناسب با ساختمان مزاجى هر يك ، اشتهائى به غذاى خاص قرار داده شده ، يعنى ، هر كدام از حيوانات اشتها به يك نوع غذائى دارند كه مورد احتياج ساختمان بدن آنها است و ممكن است كه بدن به آن ارتزاق كند، و از مواردى كه به هيچ وجه جزء بدن نمى شود يا براى بدن مضرّ است ، نوعا متنفرند، و اگر از مقدار احتياج غذاى آنها دير شود، يك حالتى به معده و جهازات هضم آنها دست دهد كه گزندگى خاصى دارد و از آن تعبير به ((گرسنگى )) كنند كه اگر اين دعوت طبيعى نباشد، ممكن است حيوان از گرسنگى بميرد و اقدام به غذا نكند، چنانچه در مزاجهاى منحرف از اعتدال ، نظير آن يافت شود.
علاوه بر آن ، در سطح زبان حيوان يك قوه مشخصه قرار داده شده كه به حسب نوع ، مواد نافعه را از مضره تشخيص مى دهد. و در عين حال ، لذتى در اغذيه نافعه قرار داده شده و قوه فهم لذتى در همين زبان قرار داده شده كه گويى به انسان رشوه مى دهند براى حفظ بنيه و سلامت خود، كه اگر اين رشوه نبود، ممكن بود به بسيارى از مواد نافعه اقدام نكند و كم كم بناى بدن ، رو به خرابى و اضمحلال گذارد.
و نيز براى هر حيوان دندان مناسب با غذاهائى كه محتاج به آن است و ممكن است در بدن آن ، بدل مايتحلل واقع شود، قرار داده شده ، چنانچه (براى ) حيوانات گوشتخوار - يعنى آنها كه بيشتر گوشت به حال مزاج آنها نافع است - دندانهايى تيز مناسب با گوشتخوارى قرار داده شده . و حيوانات علفخوار را - يعنى آنهايى كه بيشتر علف مناسب با ساختمان مزاجى آنها است - دندانى پهن مناسب با علفخوارى قرار داده شده . و در بعضى كه با هر دو سر كار دارند - يعنى ، هم گوشت و هم علف مناسب با حال مزاجى آنها است ، مثل انسان - براى آنها هر دو نوع دندان قرار داده شده .
پس از آن كه غذا در دهان واقع شد و مشغول شد به توسط دندان به خرد نمودن آن ، ترشحاتى از غددى كه زير زبان است ، مى شود كه در نضج و هضم آن مدخليت كامل دارد، و غذاهائى كه بيشتر احتياج دارد به ترشح ، زيادتر ترشح به آنها مى شود. و پس از بلع در معده ، شروع به عمل هضمى مى شود. آن را قوه جاذبه ، كه در معده است ، جذب به جدار معده مى كند و يك قوه ديگر، كه قوه ماسكه است ، او را در جدار معده نگه مى دارد، و ترشحاتى در معده به آنها مى شود و شروع به طبخ مى شود.
پس از مدتى كه عمل معده تمام مى شود يك قسمت آن كه لايق است جزء بدن شود از عروق رقيقى كه آن را ((ماساريقا)) گويند، مجذوب به كبد مى شود. و جزء ديگر را كه بدن به آن محتاج نيست و تفاله و سفل غذا است ، از مجرائى كه در قسمت پائين معده قرار داده شده است ، كه آن را ((ابواب )) گويند (براى آن كه در غير موقع احتياج در بسته است ) وارد معاء اثنا عشرى شود و از آن ، وارد معاء صائم شود (به تفصيلى كه در تشريح مذكور است )(194) و از آن جا دفع شود.
و اين قسمت كه لايق است جزء بدن شود، وارد كبد مى شود و اين ماده اى است كه او را ((كيلوس )) گويند و شبيه به آب كشك است . پس از آن ، كبد مشغول به عمل و طبخ مى شود، و پس از عمل كبدى ، اخلاط اربعه كه آن را (( كيموسات اربعه )) گويند، حاصل شود. و يك قسمت از آن ، كه از همه قسمتها براى تغذيه بدن لازم تر و صالح تر است و آن خون است ، وارد اورده شود. و از آن وارد عروق ديگرى شود كه آنها را ((سواقى )) و ((جداول )) و ((رواضع )) و ((عروق شعريه )) گويند، و در تمام بدن منتشر شود و عمل هضمى كه هضم سوم است ، آنجا انجام گيرد، و جزء مصفاى آن كه صالح است براى بدل مايتحلل ، از منافذ بسيار رقيقى كه در عروق شعريه است - به طور نشو ترشح مى كند، و در آن جا عمل هضم رابع انجام مى گيرد. و در اين هضم ، يك فضلى حاصل شود به واسطه قوه مولده ، كه از خلاصه اغذيه افراز و تهيه گردد كه مبدا مولود ديگر شود. و قسمتى از خون صافى و خالص كه به قلب وارد شود و در آنجا نيز تصفيه و تعديل شود، از بخار آن كه در جانب چپ قلب متمركز گردد، از مجارى مخصوص به سمت دماغ مرتفع شود و در آنجا تشكيل مغز داده شود كه مركز ادراك است . (و تفصيل هر يك از اين امور، از عهده اين اوراق خارج است و كسى احاطه به همه اطراف آن نتواند پيدا كرد).
اكنون با نظر تامل و تدبر فكر كن كه مواد عالم طبيعت را در چه كارخانه ممكن است اين طور تصفيه و تجزيه نمود و طبخ و نضج كرد، به طورى كه يك ماده متشابه الاجزاء و متوافق الكيفيه در يك موضع ، استخوان به آن صلبى سختى تشكيل دهد، و در يك موضع ، پرده چشم يا جليديه يا مغز سر و نخاع به آن لطافت را تشكيل دهد؟! در يك محل مركز ادراكات را، و در يك محل مركز تحريكات را، به آن نظام مرتب دقيق تشكيل دهد؟!
آيا كدام فطرت پاك بى آلايش تصديق مى كند يا احتمال مى دهد كه اين نظام به او دقيقى كه علماء تشريح و معرفة الاعضاء، كه چندين هزار سال است با دقتهاى كامل و صرف عمر و برسى از تشريح اعضاى انسان ، هنوز درست به دقائق و حقايق آن پى نبردند، و با اين ترقى علمى - كه دنياى امروز در اين امور كرده - باز از معرفت كامل آن پايشان در گل و عقلشان فشل است ، بى منظم كامل العلم محيطى به همه مصالح و مفاسد پيدا شده باشد؟!
آيا يك ساعت كوچك با اين اجزاء بسيطه ، محتاج به صانع عالم است ، و اين دستگاه خلقت انسانى ، با اين عظمت و اعضا و اجزاء بيشمار، كه هر يك از روى كمال صنعت و مصلحت به كار برده شده ، محتاج به صانع حكيم عالم نيست ؟!
آيا دستگاه راديو، كه امواج محسوس منتشر در جوّ را مى گيرد و تحويل مى دهد صانع حكيم و مدبر كامل قابل همه طور قدردانى لازم دارد، و دستگاه روح انسانى كه امواج دقيق معقول و محسوس و ملك و ملكوت را مى گيرد و تحويل مى دهد، مدبر حكيم كامل لازم ندارد؟!
اگر خداى نخواسته ، انسانى محجوب ، نه ، بلكه حيوانى به صورت انسان ، به واسطه امراض قلبيه - كه منشا همه امراض باطنيه است - چنين احتمالى دهد، از فطرت انسانيت خارج است و بايد علاج قطعى از اين مرض باطنى كند. اين ، آن مرده به صورت زنده اى است كه حق تعالى درباره او فرمايد به رسول گرامى خود، در (سوره ) فاطر، (آيه ) 22: ((و ما انت بمسمع من فى القبور)).(195)
اين ، آيه حيوانى است كه در چراگاه طبيعت مى چرخد و مى چرد كه درباره او فرمايد:ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل (196)
و مى فرمايد:ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا(197)
و اما عمل صالح كه براى تبديل احوال نفس و حالت ظلمت و جحود آن به نورانيت و تصديق فايده دارد، بر دو نوع است : يكى اعمال قلبيه ، و ديگر اعمال قالبيه است .
و مراد از اعمال قلبيه در اين مقام ، اعمالى است كه فطرت را به حالت اوليه خود برگرداند و استرجاع روحانيت فطريه كند. و عمده آن توبه است به شرايط باطنيه و ظاهريه آن (و ما حقيقت توبه ، و مقولات و شرايط آن را در باب خود هم ، در اين رساله بيان مى كنيم ، ان شاء الله . و شرحى از آن را در كتاب ((شرح اربعين حديث )) مذكور داشتيم ).(198)
و پس از آن ، اشتغال به تزكيه و تطهير قلب و تصفيه و تلخيص آن از غواشى طبيعيه - كه عمده آن حب دنيا و خودخواهى و خودبينى و خودرائى است - پيدا كند كه از مهمات باب سلوك الى الله است كه اهل مجاهده و سلوك به آن از هر چيز بيشتر اهميت دهند، و در اين اوراق ، شمه اى ) از هر يك مذكور خواهد شد در محل خود - ان شاء الله تعالى .
و اما عمل قالبى در اين مقام ، اعمالى است كه نفس را متذكر احوال خود كند و از خواب گران و سكر طبيعت برانگيزد، و آن اشتغال به اذكار وارده از اهل بيت وحى و طهارت است با شرايط آن - كه عمده ، حضور قلب است - به مقصد تذكر نفس و بيدار نمودن آن در اوقاتى كه اشتغال نفس به كثرت و دنيا كمتر باشد، مثل اواخر شب و بين الطلوعين .
در كافى شريف روايت كند كه خداى تعالى به ((عيسى )) فرمود: ((اى عيسى ! نرم كن براى من قلب را و بسيار ياد من كن در خلوتها. و خشنودى من در آن است كه در دعا تَبَصبُص كنى ، يعنى ، از روى خوف و رجا و ذلت و خوارى به من متوجه شوى ، ولى در اين دعاء و ذكر زنده باش و مرده مباش )).(199)
و در احاديث شريفه بسيار مذكور است كه خداى تعالى فرمود: ((من همنشين آنانم كه مرا ياد كنند)).(200)
آرى ، با ذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خَرق شود، و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روى او گشوده گردد، ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگيرد. و آنچه غير حق و وجه مقدس اوست از مردگان است ، و دل با انس با آن به مردگى و مردار خورى نزديك شود: ((كل شى ء هالك الا وجهه )).(201)
رسول خدا فرمود: راست ترين شعرى كه عرب گفته شعر لبيد است كه گفته :
((الا كل شى ء ما خلا الله باطل )).(202)
و فانيان در جمال جميل على الا طلاقند. آنهايى كه از من و مايى گذشته و پا بر فرق خود گذاشته و طرح كونَين و رفض نشاتين نموده اند، آنها اسماء علياى حق و آيات تامّه اويند.
بالجمله ، براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ((يا حىّ يا قيوم )) با حضور قلب مناسب است (چنانچه گفته شده است ).(203)
و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى ، يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن : ((لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ))(204) براى ترقيات روحى خوب است . و از بعضى سالكان راه آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اين عمل را شنيد، در هر شب و روزى ، يك مرتبه سجده مى رفت و هزار مرتبه ، اين ذكر شريف را مى گفت . و از بعض ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مى گفت .(205)
و از حضرت زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين - سلام الله عليهما - منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود، سر مبارك را بر آن نهاد و سجده نمود و گريه كرد و هزار مرتبه گفت :
لا اله الا الله حقا حقا: لا اله الا الله تعبدا و رقا: لا اله الا الله ايمانا و تصديقا(206 )
و سجده هاى طولانى حضرت مولاى ما، موسى بن جعفر (عليهم السلام )، معروف است (207). و جناب ((ابن ابى عُمَير))(208) ثقه جليل القدر، اقتداى به آن بزرگوار فرموده در طول سجده .
از ((فضل بن شاذان ))(209) منقول است كه :
وارد عراق شدم ديدم مردى به رفيق خود تعرض مى كند كه : تو مردى هستى داراى عيال و محتاج هستى كه براى آنها كسب كنى ، و من ايمن نيستم از اين كه چشمهاى تو كور شود از طول دادن سجده .
آن شخص گفت : واى به تو! اگر چشم كسى از طول سجده باطل مى شد، چشم ((ابن ابى عمير)) باطل مى شد. چه گمان مى برى به مردى كه سجده شكر كرد بعد از نماز صبح و سرش را از سجده برنداشت مگر وقت زوال شمس ؟!(210)
و وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه - عليهم السلام - و از سنن اوابين است .(211 )
آرى ، آنان كه معرفت به حق دارند، و انس و محبت به آن ذات مقدس پيدا كردند براى آنها اين نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با محبوب ملالت نياورد، خاصه آن محبوبى كه همه محبتها و محبوبيتها، رشحه اى از محبت او است . چه خوش گفته شده است از زبان آنان :
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند(212 )
عارف شيراز - رحمه الله - گويد:
در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست ، كس
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس (213)
آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند، و از آب زندگانى وصال او زندگى ابدى پيدا كردند، هر دو عالم را لايق دشمن دانند. خليل الرحمن كه در وجهه قلبش وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض (214) بود، چون جبرئيل امين ، آن ملك بزرگوار وحى و علم - به او گفت : آيا حاجتى دارى ؟ فرمود: اما به تو حاجتى ندارم .(215)
آنها بار حاجات خود را به كوى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز قبله حقيقى براى عشاق جمال نيست ،
((قبله عشق يكى آمد و بس )).
آرى ، ما كوران و كران و محجوبانيم كه از همه مقامات ، به شهوتهاى حيوانى دل خوش كرديم ، و از جمله سعادات ، به يك مشت مفاهيم بى مقدار دلبستگى داريم و خود را قانع كرديم ، مگر آن كه لطف و رحمت دوست دستگيرى فرموده ، و از اين حجابهاى غليظ و ظلمتهاى متراكم ما را خارج كند و دل ما را به محبت خود زندگى بخشد، و از ديگران منقطع و به خود وصل فرمايد.
مقصد چهارم : در رجاء و ضد آن است كه قنوط است
فصل اول : در بيان آنكه رجاء و اميدوارى از جنود عقل است ، و قنوط و نااميدى از جنود جهل و ابليس است :
بدان كه چون عقل به نور فطرت و صفاى طينت خود، دريافت به ذوق معنوى عرفانى كه حق تعالى - جل و علا - كامل مطلق است و در ذات و صفات و اسماء و فعل او تحديد و تقييد - كه از نقايص امكانى است - راه ندارد، و جلوه رحمت آن ذات مقدس محدود به هيچ حد و مقيد به هيچ قيدى نيست ، لازمه اين معرفت ، رجاء واثق و اميد كامل به حق و رحمت اوست . و چون فطرت او را دعوت به كامل مطلق و رحمت واسعه على الاطلاق كند، او را به رجاء كامل و اميدوارى رساند، چنانچه اگر فطرت از نورانيت اصليه خود محتجب شد، از حق و كمالات ذاتيه و صفاتيه و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. و اين احتجاب گاهى به جائى رسد كه از رحمت حق مايوس شود. و اين ياس و قنوط در واقع رجوع كند به تحديد در رحمت ، كه لازمه آن تحديد در اسماء و صفات ، بلكه تحديد در ذات است - ((تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.))
پس معلوم شد كه رجا از فطريات است ، و قنوط برخلاف فطرت مخموره و از احتجاب است . و نيز مبدا حصول رجاء حسن ظنّ به خداى تعالى ، و مبدا قنوط از رحمت سوء ظنّ به ذات مقدس است . گرچه مبدا حصول حسن ظنّ و سوء ظنّ، علم به سعه رحمت و ايمان به كمال اسمائى و صفاتى و فعلى است ، و جهل به آن است . و برگشت اين دو، (به ) معرفت ذات و جهل به آن است .
و چون عقل به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود، محتجب نيست ، و حجاب از رجوع به طبيعت است كه شجره خبيثه است ، و آن در عالم تنزل ، شجره منهيه مى باشد، از اين جهت ، به حسب فطرت اصليه خود، معرفت فطرى به حق تعالى دارد.
و اگر خود را به توجه به شجره خبيثه طبيعت از حق محجوب نكند، با همان صفاى باطنى عكس حضرات اسماء، بى تحديد و تقييد در آن تجلى كند. و اين جلوه ، دلبستگى و انس آورد و اميد آورد، و اين خود رجاء محكم و اميد مستحكم است .
ولى در صورت توجه به شجره خبيثه منهيه ، به مقدار توجه ، تقييد در اسماء و صفات و افعال حاصل شد و جهل به سعه رحمت پيدا كند، تا آن جا كه بكلى از فطرت خارج شود، و احكام حجاب غالب شود، و كدورت و ظلمت مرآت قلب را فرا گيرد، به طورى كه از عالم غيب و جلوات اسماء و افعال محروم ماند و از عكس جلوه رحمانى محتجب شود. پس حكم ياس و قنوط در قلب غلبه كند، به طورى كه خود را از سعه رحمت حق منعزل كند، و اين غايت خذلان است - نعوذ بالله منه .
فصل دوم در بيان فرق مابين رجاء و غرور است :
بدان كه انسان به واسطه حب نفس و خودخواهى و خودبينى ، از خود غافل شود و چه بسا كه نقصانها و عيبهائى در اوست و او آنها را كمال و حسن ، گمان كند. و اشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است ، و كم كسى است كه بتواند تمييز صحيح بين آنها بدهد. و اين يكى از معانى ، يا يكى از مراتب نسيان نفس است كه از نسيان حق - جل و علا - حاصل شده است ، كه اشاره به آن فرموده در سوره حشر، آيه 19:و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (216 ) و ما اكنون ، در صدد بيان آن به وجه تفصيلى نيستيم .
يكى از امورى كه مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبيت گول مى خورد، تمييز مابين غرور و امانى و مابين رجاء و وثوق به حق است . و پر معلوم است كه غرور از بزرگترين جنود ابليس است ، به خلاف رجاء كه از جنود رحمان عقل است ، با اين كه اين دو، هم به حسب مبادى و هم به حسب آثار، مختلف و متميزند.
مبدا رجاء علم به سعه رحمت ، و ايمان به بسط فيض و كمال و اسماء و صفات است . و مبدا غرور، تهاون به امر الهى ، و جهل به عوالم غيب و صور غيبيه افعال و لوازم ملكوتيه صفات نفس است . و از اين جهت ، آثار اين دو نيز مختلف است ، زيرا كه كسى كه معرفت به سعه رحمت و بسط نعمت حق و ايمان به آن دارد، حالت رجاء براى او دست داده ، همين معرفت او را به تزكيه اعمال و تصفيه اخلاق و جديت در اطاعت اوامر مولى و ولى النعم دعوت كند، و كسى كه صاحب غرور است ، در دام شيطان و نفس اماره ، از كسب معارف و تحصيل اخلاق كريمانه و اعمال صالحه باز ماند.
نفوس راجيه در عين حال كه به همه طور، قيام به امر مى كنند نقطه اتكاء آنها به اعمال و احوال خود نيست ، زيرا كه آنها عظمت حق را دريافتند و مى دانند در مقابل عظمت حق ، هر چيزى كوچك و هر كمالى بى مقدار است ، و در پيشگاه جلالت كبرياى او، همه اعمال صالحه به پشيزى نيرزد. اتكاء آنها به رحمت و بسط فيض ‍ ذات مقدس است .
ولى نفوس مغروره از همه كمالات باز مانند و خود را در صف اراذل حيوانات منسلك كنند، و از حق تعالى و رحمت او، غافل و رو برگردان اند، و به صرف لقلقه لسان مى گويند: خدا ارحم الراحمين است و خدا بزرگ است .
شيطان آنها را وادار كند به معاصى كبيره و ترك واجبات عظيمه ، و به آنها تلقين كند كه در مقام عذر بگويند: خدا بزرگ است . در صورتى كه اگر ذره ئى از عظمت خداوند - تبارك و تعالى - را دريافته بودند ممكن نبود در محضر او و حضور او، با نعمت او مخالفت او كنند.
اينان خداوند را به عظمت و بزرگى ياد كنند و سعه رحمت حق را به رخ خود و ديگران بكشند، ولى افعال و اعمال آنها شباهت ندارد به كسى كه از عظمت حق ، جلوه اى در قلب او حاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالى پرتوى در لوح نفس آنها نور افكنده باشد.
اينان در امور آخرت ، تهاون و تنبلى كنند و اسمش را رجاء واثق گذارند، و صورت اتكاء به عظمت حق به آن دهند. ولى در امور دنياوى ، با كمال حرص و عجله مشغول به جمع و ضبطند، گوئى خداى تعالى فقط در آخرت و راجع به امور آخرتى ، بزرگ است و در امور دنيائى بزرگى ندارد.
اينان در امور دنياوى كاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق كاملا غافلند، حتى اسمش را نيز نبرند، و در امور آخرتى گويند: توكل به خدا داريم . اين نيست مگر غرور.
بالجمله ، صاحبان رجاء از عمل باز نمى مانند، بلكه جديت آنها بيش از ديگران است . ولى اعتماد آنها به عمل خود نيست ، بلكه اعتماد آنها در عين عمل كردن ، به حق است ، زيرا كه هم قصور خود را مى بينند و هم سعه رحمت را.
مغرورين اشخاصى را مانند كه در ايام بذر افكندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن ، مشغول لهو لعب شوند و با تنبلى سر بَرند و بگويند: خدا بزرگ است ، بى بذر نيز مى توان بدهد.
راجين ، به زراعى مانند كه در موقع خود، قيام به عمل رعيتى كند و در موقع خود، بذرافشانى كند و آبيارى نمايد، ولى تنميه و توليد آن را از حق بخواهد و ظهور ثمره و پيدايش نتيجه را از حق و قدرت او بداند. دنيا مزرعه آخرت است ، چنانچه اين مطلب مبرهن (217) و از رسول ختمى - صلى الله عليه و آله و سلم - نيز روايت است .(218)
آنان كه عمل نكنند و جزاء و نتيجه خواهند، مغرورانند.
و آنان كه عمل كنند و به عمل خود اعتماد كنند، از معجبانند كه از خود ناسى و از حق غافلند.
و آنان كه عمل كنند و خود و عمل خود را ناچيز شمارند و به حق و سعه رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجاء هستند.
علامت اينها آن است كه در دنيا نيز به غير حق اعتماد و توكل نكنند، و چشمشان از ديگر موجودات بسته و به جمال جميل باز است ، و از عمل به وظيفه و قيام به خدمت ، خوددارى نكنند، بكله معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد.
و در احاديث شريفه ، اشاره به آنچه مذكور شد فرموده ، چنانچه در ((كافى )) شريف سند به حضرت صادق (عليه السلام ) رساند كه راوى گويد:
((گفتم به آن بزرگوار كه يك دسته از مردم معصيت خدا مى كنند و مى گويند: ما اميدواريم . و همين طور هستند تا بميرند.
فرمود: اين جماعت مردمى هستند دستخوش امانى و آرزوى بيجا. اينان دروغ مى گويند، اينها راجى نيستند. كسى كه اميد چيزى را داشته باشد آن را طلب كند و كسى كه از چيزى بترسد فرار كند از آن )).(219)
و روايت ديگرى است به همين مضمون ، الا آن كه در آنجا فرمايد: ((آنها دوستان ما نيستند)).(220)
و هم در كافى شريف از حضرت صادق - عليه السلام - روايت كند كه : ((مؤ من ، مؤ من نيست تا آن كه خائف و راجى باشد و نمى باشد ترسناك و اميدوار، تا آن كه عمل كند به آنچه از آن مى ترسد و اميدوار است )).(221)
و هم در كافى شريف از حضرت باقر - سلام الله عليه - روايت كند كه :
((فرمود رسول خدا - صلى الله عليه و آله - كه : خداى - تبارك و تعالى - فرمود كه :
اعتماد نكنند آنهايى كه عمل مى كنند براى من ، بر آن اعمالى كه مى كنند براى ثواب من ، زيرا كه آنها اگر جد و جهد كنند و نفوس خود را به زحمت بيندازند در تمام عمر خود در عبادت من ، آنها مقصرند و نمى رسند در عبادتهاى خود به حقيقت عبادت من ، در آن چيزهايى (كه ) طلب مى كنند نزد من - از كرامتها و نعيم بهشتى و درجات عاليه در جوار من - ولكن به رحمت من وثوق داشته باشند و به فضل من اميدوار باشند و به حسن ظنّ، به من مطئن باشند، زيرا كه رحمت من ، در اين هنگان به آنها مى رسد و عطاى من مى رساند آنها را به رضاى من ، و مغفرت من مى پوشاند به آنها لباس بخشش مرا. همانا من خداوند رحمان رحيمم و به اين اسم نامبرده شدم )).(222)
و احاديث در اين باب بسيار است .(223)
اكنون عزيزا! مطالعه احوال نفس خود كن و از مبادى و ثمرات احوال نفس ، خود را تمييز ده ، ببين ما جزء كدام طايفه هستيم ؟
آيا بزرگى خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران ، ما را به آن ذات مقدس اميدوار نموده ، يا به غرور شيطانى گرفتار شديم ، و از حق و صفات جمال و جلال او غافليم ، و سهل انگارى در امور آخرت ما را مبتلا نموده ؟
احترام عظيم و منعم ، و احترام محضر هر كس ، فطرى انسان است . ارباب دنيا، كه از صاحبان نعيم دنيا يا صاحبان قدرت و عظمت دنيايى ، در محضر آنها احترام كنند، چون تشخيص داد(ه ا)ند كه آنها عظيم و منعمند. پس فطرت محجوبه ، آنها را دعوت به احترام نموده .
تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعميم عفو و غفران حق در قلبت جلوه اى حاصل است ، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و تعظيم كند، و در محضر او - كه همه عالم است - ممكن نيست كه مخالفت او كنى . پس اين مخالفتها از احتجاب است ، و اين احتجاب مايه غرور است .
هان اى عزيز! از خواب گران برخيز! و از اين غرور شيطانى بپرهيز كه اين غرور انسان را به هلاكت ابد رساند، و از قافله سالكان باز دارد، و از كسب معارف الهيه - كه قرة العين اهل الله است - محروم كند.
و بدان كه با غرور، مواعظ الهيه و دعوتهاى انبياء و موعظتهاى اولياء اثر نكند، زيرا كه غرور ريشه همه را بنيان كن كند، و اين از دامهاى بزرگ و نقشه هاى دقيق ابليس و نفس است كه انسان را از فكر خود و فكر مرضهاى خود ببرد، و موجب نسيان و غفلت شود، و اطباى نفوس از علاج او عاجز شوند، و يك وقت به خود آيد كه كار از اصلاح گذشته و راه چاره بكلى مسدود شده . قال (الله ) - تعالى :و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (224)
فصل سوم : در فرق ميان خوف كه از جنود عقل و رحمان است و ميان قنوط كه از جنود جهل و شيطان است
بدان كه مبادى خوف از حق تعالى و ياس و قنوط از رحمت الله ، مختلف و آثار و ثمرات آنها نيز متفاوت و متمايز است ، زيرا كه خوف يا از تجلى جلال و عظمت و كبرياى حق - جل جلاله - است ، و يا از تفكر در شدت ياس و دقت حساب و وعيد به عذاب و عقاب است ، و يا از رؤ يت نقصان و تقصير خود در قيام امر است و هيچ يك از اين امور، منافات ندارد با رجاء و وثوق به رحمت .
و ثمره و نتيجه آن شدت قيام به امر و كمال مواظبت در اطاعت است ، منتهى آن كه غايت افعال با هر يك از اين مبادى مختلف شود چنانچه آن كس كه رؤ يت جلال و عظمت حق - جل و علا - او را دعوت به عمل كرده ، غايت عمل او تعظيم عظيم و تجليل جليل است ، و لسانش ((وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ))(225) مى باشد.
اينان هم خوفشان غير از خوف ديگران و هم عملشان غير از عمل سايرين است . اينها را با بهشت و جهنم سر و كار نيست و با جزاى اعمال و سزاى افعال ، نظرى نمى باشد.
و آن كس كه خوف عذاب و عقاب و ترس باس و حساب (او را) به عمل كشانده ، غايت او خلاصى از آن و رسيدن به مقابلات آن است ، و آن كس كه رويت نقص و قصور خود موجب خوف شده و او را به عمل وادار كرده ، غايت او رفع نقص است به اندازه ميسور، و رسيدن به كمال است به مقدار مقدور.
و اما قنوط و ياس از رحمت حق ، برگشت كند به تقييد و تحديد رحمت الهى و قصور غفران و عفو حق از اندام بى اندام خود و اين قنوط، از اكبر كباير است ، بلكه الحاد به اسماء الهى و باطنش كفر بالله العظيم است و جهل به مقام مقدس حق و حضرات اسماء و صفات و افعال او است .
و اثر و نتيجه اين نوميدى و قنوط و حرمان و ياس ، بازماندن از عمل و دست كشيدن از جديت و بريده شدن رشته بندگى و گسيخته شدن افسار صاحب آن است . و كمتر چيزى بنده بيچاره را از درگاه حق تعالى و مقام مقدسش ، مثل اين حالت دور، و از رحمتش مهجور كند.
و از دامهاى بزرگ ابليس ، آن است كه در ابتداء بنده را به غرور كشاند، و او را به اين وسيله افسار گسيخته كند، و از معاصى كوچك به بزرگ و از آن به كبائر و موبقات كشد. و چون مدتى بدين منوال با او بازى كرد و او را به خيال رجاء به رحمت ، به وادى غرور كشاند، در آخر كار، اگر در او نورانيتى ديد كه احتمال توبه و رجوع داد، او را به ياس از رحمت و قنوط كشاند و به او گويد: ((از تو گذشته و كار تو اصلاح شدنى نيست .))
و اين دام بزرگى است كه بنده را از در خانه خدا روگردان كند، و دست او را از دامن رحمت الهى كوتاه نمايد. و اين منشا خرابيهاى عجيب و مفاسد بيشمار است ، كه ضرر اين اشخاص به خود و به ديگران ، از هر كس ‍ بيشتر است ، و اين از غايت جهل و نهايت شقاوت است .
پس انسان بايد در صدد علاج براى اين كبيره مهلكه برآيد، و تفكر در رحمتهاى واسعه حق و لطفهاى خفى و جلى آن ذات مقدس كند. خداى تبارك و تعالى درباره انسان ملاطفتها و رحمتهاى خاصه فرموده ، علاوه بر آن رحمتها كه با ساير حيوانات شركت دارد و در حيات حيوانى او يا مقام نباتى او مدخليت دارد، حتى در اين مقامات نيز انسان را از ساير حيوانات به كرامتهائى ممتاز فرموده .
آب و هوا - كه هر يك مدار حيات حيوانى ، بلكه نباتى است - از نعمتهائى است كه ما غافل از آن هستيم . و چون غرق اين دو نعمت بزرگ هستيم ، آن را جزء حساب نمى آوريم .
قبل از اين كه انسان متولد شود خداوند براى او غذائى كه مناسبترين غذاهاست براى آن وقت او تهيه فرموده . و انسان را مختص فرموده به اين كه ، محبت او را در دل پدر و مادرش ، بيش از ساير حيوانات قرار داده ، به اين معنا كه انسان از بين ساير حيوانات اولاد دوست تر، و در جمع و ضبط و حفظ و تربيت اولاد، بيشتر جديت دارد. و به واسطه اين علاقه و محبت فوق العاده خدمتهائى كه به اولاد مى كنند از روى دلخواهى و دلچسبى است بدون منت و طمع مزد.
مادر شبهائى به سر مى برد كه سختى و تعب آن به شمار نيايد و به هيچ قيمت نتوان كسى را براى آن مسخر كرد، در عين حال ، آن زحمتها را به جان مى خرد، و براى استراحت بچه كوشش مى كند، و بار بى خوابى را در شبهاى طولانى به دوش مى كشد تا طفل عزيز خود را به خواب ناز كند. اينها، همان عكس محبت الهيه است به فرزند آدم ، كه در دل مادرها بروز كرده .
و از كرامتهائى كه مخصوص انسان است آن كه وضعيت پستان مادر را طورى مقرر فرموده كه طفل را با احترام و اكرام در برگيرد هنگام شير دادن .
اينها و صدها هزار امثال آن ، كرامتهاى صورى ايام طفوليت و خردسالى است . و در هر يك از سنين عمر، براى او نعمتها و رحمتهائى مقرر فرموده كه بسط آنها موجب طول كلام شود. و از همه نعمتها بزرگتر و از تمام رحمتها كاملتر، نعمت تربيتهاى معنوى است كه مخصوص بنى الانسان مى باشد، از قبيل فرستادن كتب آسمانى و انبيا و مرسلين - عليهم السلام - كه تامين سعادت ابدى و راحت هميشگى انسان را فرمايد، و طرق وصول به سعادت جاودانى و كمالات انسانى را به انسان راهنمائى فرموده .
اين نعمتهاى گوناگون و اين لطفهاى پنهان و آشكارا، همه اش بى سابقه خدمت يا عبادتى است ، همه نعمتهاى ابتدائى است (226) و تماما رحمتهاى اقتراحى است . در هزار و چند صد سال قبل براى ما مثل قرآن شريفى - كه حاوى آخرين مراتب معارف الهيه و كفيل عاليترين سعادات دينيه و دنياويه است - فرو فرستاده به دست پيغمبرى چون رسول ختمى ، كه اكرم مخلوقات و اعظم و اقرب موجودات است ، به وسيله جبرئيل امين كه افضل ملائكة الله است ، اينها همه ، كرامت اين انسان است .
آيا با كدام سابقه خدمت و مزد و اجر كدام عبادت و اطاعت است اين نعمتها و رحمتها؟ كور باد چشمى و قلبى كه اين همه نعمت را مى يابد و مى بيند و در دل خود ياس و نوميدى راه مى دهد!
اى بيچاره انسان ! جهنم و عذابهاى گوناگون عالم ملكوت و قيامت صورتهاى عمل و اخلاق خود تست . تو به دست خود، خويشتن را دچار ذلت و زحمت كردى و مى كنى تو با پاى خود به جهنم مى روى و به عمل خود، جهنم درست مى كنى جهنم نيست جز باطن عملهاى ناهنجار تو. ظلمتها و وحشتهاى برزخ و قبر و قيامت نيست جز ظلّ ظلمانى اخلاق فاسده و عقايد باطله بنى الانسان :
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره # و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (227)
اميرالمؤ منين فرمايد: ((اين آيه شريفه ، محكمترين آيات است ))(228). و ظاهر اين آيه شريفه آن است كه خود عمل خوب و بد را مى بينيم .
در آيه 30 آل عمران فرمايد:يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء(229)
اگر اعمال بنى الانسان نبود و صورتهاى غيبى عملهاى زشت ما نبود، جهنمى نبود و همه عالم غيب بَرد و سلامت بود.
و در عين حال ، جهنم ، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است كه براى تخليص مؤ منان معصيت كار و رساندن آنها را به سعادت ابد، چاره منحصره است ، زيرا كه فطرت مخموره صافيه انسان ، چون طلائى است كه در ايام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشيم . بايد آن طلا را با كوره ها و آتشهاى ذوب كننده خالص نمود و از غل و غش بيرون آورد:الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة (230)
پس جهنم ، براى كسانى كه فطرتشان بكلى محجوب نشده و به كفر و جهود و نفاق نرسيده باشند، رحمت است در صورت غضب .
فصل چهارم در كيفيت جمع بين خوف و رجا است :
و آن به دو نحوه است . كه يكى مختص به كاملين و ارباب معارف است ، و آن جمع بين تجليات لطيفه و رحمانيه - كه اسماء جمال است - و تجليات قهريه و كبريائيه - كه اسماى جلال است - يا جمع بين تجلى به رحمت و تجلى به عظمت است .
چون قلوب اولياء به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متميزند، يك قسم از قلوب است كه به افق رحمت نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماء جمال و رحمت ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى رحمت و جمال است ، چون قلب عيسوى (231) - على نبينا و آله و عليه السلام -. در اين قلوب ، رجاء غلبه بر خوف دارد، و تجليات جمال غالب بر تجليات جلال است .
و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكترند و آن قلوبى است كه از تجلى جلال ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى جلالند، چون قلب يحيوى (عليه السلام ). در اين قلوب ، خوف غلبه بر رجا و تجليات جلاليه غالب بر تجليات جماليه است .
و يك قسم از قلوب ، آنهائى است كه جمع بين هر دو تجلى نموده و اين نحو قلوب ، هر چه به افق اعتدال نزديكتر باشند، كاملترند، تا آن جا رسد كه تجليات جمال و جلال بر حدّ استواء و اعتدال حقيقى ، بر قلب آنها ظاهر شود. نه جلال را بر جمال غلبه باشد و نه جمال را بر جلال . و صاحب اين قلب جمعى احدى احمدى ، خاتم دائره كمال و جامع ولايت مطلقه و نبوت مطلقه است . و آن ، خاتم نبوات و مرجع و مآب ولايات است (232)
و اين خوف و رجا كه از تجلات اسمائى است ، منقطع شدنى نيست ، و به انقطاع دار طبيعت و رجوع نفوس ‍ شريفه آنان از اين عالم منقطع نشود. بلى ، در هر نشئه به طورى ظاهر و داراى اثرى خاص است .
و اين كه در شرح اصول (كافى )، فيلسوف عظيم الشان اسلامى و حكيم بزرگوار ايمانى - رضوان الله عليه - در ذيل اين فقره از حديث شريف فرمودند كه : ((خوف ، از كمال باقيه در عالم آخرت نيست ، و منقطع مى شود به انقطاع اين عالم ))(233)، مقصود غير اين خوف است كه از تجليات جلال است ، زيرا كه اين تجليات بعد از رفع اشتغال از طبيعت ، بالاتر و كاملتر است . و هر چه ، ارواح و نفوس در غلاف طبيعت باشند از اين تجليات محرومترند.
و اين خوف ، از سنخ عذاب و جنس عقاب نيست تا با آن عالم منافات داشته باشد، و شايد در آن عالم نيز نبست به همه نفوس و ارواح كامله ، تجلى لطف و رحمت غلبه بر تجلى جلال و عظمت كند. بنابراين ، خوف منقطع شود.
ولى تحقيق آن است كه پيش اصحاب قلوب و ارباب معرفت ثابت است كه هر اسم جمالى را در باطن ، جلالى و هر جلالى را جمالى است (234). و چون پس از تجليات جلاليه انس حاصل شد، خوف حاصل از عظمت ، بدل به طمانينه و سكون شود. پس خوف - كه از تجليات ابتدائيه اسماء جلال است - منقطع شود و انس و طمانينه و محبت حاصل شود، والله العالم .
و بايد دانست كه اين كه مذكور شد كه ((خوف منقطع شود)) فرق دارد با آن انقطاعى كه فيلسوف سابق الذكر و بعض شراح و محدثين جليل القدر گويند(235)، زيرا كه آنچه مذكور شد حقيقتا انقطاع نيست و رجوع ظاهر به باطن و صورت به معنا است . و تفصيل اين معنى ، خارج از وظيفه اين اوراق است .
و اما آن نحوه ديگر كه در جمع بين خوف و رجاء است - و شايد غالبا روايات شريفه و ادعيه ماثوره نظر به آن داشته باشند - آن است كه انسان هميشه بايد جمع كند ما بين دو نظر: يكى نظر به نقص و قصور و فقر و فاقه خود، و در اين نظر، بيابد كه ناقص محض و قاصر صرف است ، و از خود (داراى ) هيچ قدرت و قوت و كمال و عزتى نيست ، بلكه آنچه كمال و جمال و حسن و بها است از حق است ، و همه محامد و اثنيه ، به ذات مقدس او راجع است ، بلكه در آيينه ممكن ، كمال و حسن ازل را قصور و نقص عارض شده ، چونان آيينه محدود با كدورتى كه نور شمس را محدود و مكدر نموده . و بدين رؤ يت ، در عبادات و اطاعات نيز، خوف حاصل شود تا چه رسد به خطاها و معصيتها، بلكه نزد ارباب معرفت بيشتر عبادات ما، خودپرستى و شهوت رانى و براى مقاصد نفسانيه است و از آن ، كدورت و ظلمت حاصل شود. پس در اين نظر، غايت خوف حاصل آيد.
و به نظر ديگر، بايد نظر كند به بسط رحمت حق و سعه نور رحمانيت و رحيميت و توسعه نعم غير متناهيه و كرامتهاى دائمه . و در اين نظر، رجاء حاصل آيد.
و انسان بايد دائما بين اين دو نظر باشد: نظر به ذلّ و فقر امكانى ، و رحمت و نعمت واجبى ، تا جمع شود بين خوف و رجاء كامل ، چنانچه در حديث شريف كافى نقل فرمايد از حضرت صادق - عليه السلام - كه :
((در وصيت لقمان چيزهاى بسيار عجيب بود، و عجبتر چيزى كه در آن بود، آن بود كه به فرزند خود گفت : از خدا بترس ، ترسى كه اگر در درگاه او بيائى با خوبيهاى ثقلين ، عذاب كند تو را. و اميدوار باش به خدا، اميدى كه اگر بيائى او را به گناه ثقلين ، رحمت كند تو را.
پس حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ بنده مؤ منى نيست مگر آن كه در قلب او دو نور است : نور خوف ، و نور رجا، كه اگر هر يك را با ديگرى موازنه كنى نچربد بر آن )).(236)

next page

fehrest page

back page