ما اكنون متوجه مى شويم به يك عمل هضمى اين كارخانه عجيب ، يعنى كارخانه بدن انسان
، مى بينيم كه در حيوانات - كه يكى از آنها انسان است - به حسب تناسب با ساختمان
مزاجى هر يك ، اشتهائى به غذاى خاص قرار داده شده ، يعنى ، هر كدام از حيوانات اشتها
به يك نوع غذائى دارند كه مورد احتياج ساختمان بدن آنها است و ممكن است كه بدن به آن
ارتزاق كند، و از مواردى كه به هيچ وجه جزء بدن نمى شود يا براى بدن مضرّ است ،
نوعا متنفرند، و اگر از مقدار احتياج غذاى آنها دير شود، يك حالتى به معده و جهازات
هضم آنها دست دهد كه گزندگى خاصى دارد و از آن تعبير به ((گرسنگى )) كنند
كه اگر اين دعوت طبيعى نباشد، ممكن است حيوان از گرسنگى بميرد و اقدام به غذا نكند،
چنانچه در مزاجهاى منحرف از اعتدال ، نظير آن يافت شود.
آنها بار حاجات خود را به كوى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز قبله حقيقى براى عشاق جمال نيست ، ((قبله عشق يكى آمد و بس )). آرى ، ما كوران و كران و محجوبانيم كه از همه مقامات ، به شهوتهاى حيوانى دل خوش كرديم ، و از جمله سعادات ، به يك مشت مفاهيم بى مقدار دلبستگى داريم و خود را قانع كرديم ، مگر آن كه لطف و رحمت دوست دستگيرى فرموده ، و از اين حجابهاى غليظ و ظلمتهاى متراكم ما را خارج كند و دل ما را به محبت خود زندگى بخشد، و از ديگران منقطع و به خود وصل فرمايد. مقصد چهارم : در رجاء و ضد آن است كه قنوط است فصل اول : در بيان آنكه رجاء و اميدوارى از جنود عقل است ، و قنوط و نااميدى از جنود جهل و ابليس است : بدان كه چون عقل به نور فطرت و صفاى طينت خود، دريافت به ذوق معنوى عرفانى كه حق تعالى - جل و علا - كامل مطلق است و در ذات و صفات و اسماء و فعل او تحديد و تقييد - كه از نقايص امكانى است - راه ندارد، و جلوه رحمت آن ذات مقدس محدود به هيچ حد و مقيد به هيچ قيدى نيست ، لازمه اين معرفت ، رجاء واثق و اميد كامل به حق و رحمت اوست . و چون فطرت او را دعوت به كامل مطلق و رحمت واسعه على الاطلاق كند، او را به رجاء كامل و اميدوارى رساند، چنانچه اگر فطرت از نورانيت اصليه خود محتجب شد، از حق و كمالات ذاتيه و صفاتيه و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. و اين احتجاب گاهى به جائى رسد كه از رحمت حق مايوس شود. و اين ياس و قنوط در واقع رجوع كند به تحديد در رحمت ، كه لازمه آن تحديد در اسماء و صفات ، بلكه تحديد در ذات است - ((تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.)) پس معلوم شد كه رجا از فطريات است ، و قنوط برخلاف فطرت مخموره و از احتجاب است . و نيز مبدا حصول رجاء حسن ظنّ به خداى تعالى ، و مبدا قنوط از رحمت سوء ظنّ به ذات مقدس است . گرچه مبدا حصول حسن ظنّ و سوء ظنّ، علم به سعه رحمت و ايمان به كمال اسمائى و صفاتى و فعلى است ، و جهل به آن است . و برگشت اين دو، (به ) معرفت ذات و جهل به آن است . و چون عقل به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود، محتجب نيست ، و حجاب از رجوع به طبيعت است كه شجره خبيثه است ، و آن در عالم تنزل ، شجره منهيه مى باشد، از اين جهت ، به حسب فطرت اصليه خود، معرفت فطرى به حق تعالى دارد. و اگر خود را به توجه به شجره خبيثه طبيعت از حق محجوب نكند، با همان صفاى باطنى عكس حضرات اسماء، بى تحديد و تقييد در آن تجلى كند. و اين جلوه ، دلبستگى و انس آورد و اميد آورد، و اين خود رجاء محكم و اميد مستحكم است . ولى در صورت توجه به شجره خبيثه منهيه ، به مقدار توجه ، تقييد در اسماء و صفات و افعال حاصل شد و جهل به سعه رحمت پيدا كند، تا آن جا كه بكلى از فطرت خارج شود، و احكام حجاب غالب شود، و كدورت و ظلمت مرآت قلب را فرا گيرد، به طورى كه از عالم غيب و جلوات اسماء و افعال محروم ماند و از عكس جلوه رحمانى محتجب شود. پس حكم ياس و قنوط در قلب غلبه كند، به طورى كه خود را از سعه رحمت حق منعزل كند، و اين غايت خذلان است - نعوذ بالله منه . فصل دوم در بيان فرق مابين رجاء و غرور است : بدان كه انسان به واسطه حب نفس و خودخواهى و خودبينى ، از خود غافل شود و چه بسا كه نقصانها و عيبهائى در اوست و او آنها را كمال و حسن ، گمان كند. و اشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است ، و كم كسى است كه بتواند تمييز صحيح بين آنها بدهد. و اين يكى از معانى ، يا يكى از مراتب نسيان نفس است كه از نسيان حق - جل و علا - حاصل شده است ، كه اشاره به آن فرموده در سوره حشر، آيه 19:و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (216 ) و ما اكنون ، در صدد بيان آن به وجه تفصيلى نيستيم . يكى از امورى كه مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبيت گول مى خورد، تمييز مابين غرور و امانى و مابين رجاء و وثوق به حق است . و پر معلوم است كه غرور از بزرگترين جنود ابليس است ، به خلاف رجاء كه از جنود رحمان عقل است ، با اين كه اين دو، هم به حسب مبادى و هم به حسب آثار، مختلف و متميزند. مبدا رجاء علم به سعه رحمت ، و ايمان به بسط فيض و كمال و اسماء و صفات است . و مبدا غرور، تهاون به امر الهى ، و جهل به عوالم غيب و صور غيبيه افعال و لوازم ملكوتيه صفات نفس است . و از اين جهت ، آثار اين دو نيز مختلف است ، زيرا كه كسى كه معرفت به سعه رحمت و بسط نعمت حق و ايمان به آن دارد، حالت رجاء براى او دست داده ، همين معرفت او را به تزكيه اعمال و تصفيه اخلاق و جديت در اطاعت اوامر مولى و ولى النعم دعوت كند، و كسى كه صاحب غرور است ، در دام شيطان و نفس اماره ، از كسب معارف و تحصيل اخلاق كريمانه و اعمال صالحه باز ماند. نفوس راجيه در عين حال كه به همه طور، قيام به امر مى كنند نقطه اتكاء آنها به اعمال و احوال خود نيست ، زيرا كه آنها عظمت حق را دريافتند و مى دانند در مقابل عظمت حق ، هر چيزى كوچك و هر كمالى بى مقدار است ، و در پيشگاه جلالت كبرياى او، همه اعمال صالحه به پشيزى نيرزد. اتكاء آنها به رحمت و بسط فيض ذات مقدس است . ولى نفوس مغروره از همه كمالات باز مانند و خود را در صف اراذل حيوانات منسلك كنند، و از حق تعالى و رحمت او، غافل و رو برگردان اند، و به صرف لقلقه لسان مى گويند: خدا ارحم الراحمين است و خدا بزرگ است . شيطان آنها را وادار كند به معاصى كبيره و ترك واجبات عظيمه ، و به آنها تلقين كند كه در مقام عذر بگويند: خدا بزرگ است . در صورتى كه اگر ذره ئى از عظمت خداوند - تبارك و تعالى - را دريافته بودند ممكن نبود در محضر او و حضور او، با نعمت او مخالفت او كنند. اينان خداوند را به عظمت و بزرگى ياد كنند و سعه رحمت حق را به رخ خود و ديگران بكشند، ولى افعال و اعمال آنها شباهت ندارد به كسى كه از عظمت حق ، جلوه اى در قلب او حاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالى پرتوى در لوح نفس آنها نور افكنده باشد. اينان در امور آخرت ، تهاون و تنبلى كنند و اسمش را رجاء واثق گذارند، و صورت اتكاء به عظمت حق به آن دهند. ولى در امور دنياوى ، با كمال حرص و عجله مشغول به جمع و ضبطند، گوئى خداى تعالى فقط در آخرت و راجع به امور آخرتى ، بزرگ است و در امور دنيائى بزرگى ندارد. اينان در امور دنياوى كاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق كاملا غافلند، حتى اسمش را نيز نبرند، و در امور آخرتى گويند: توكل به خدا داريم . اين نيست مگر غرور. بالجمله ، صاحبان رجاء از عمل باز نمى مانند، بلكه جديت آنها بيش از ديگران است . ولى اعتماد آنها به عمل خود نيست ، بلكه اعتماد آنها در عين عمل كردن ، به حق است ، زيرا كه هم قصور خود را مى بينند و هم سعه رحمت را. مغرورين اشخاصى را مانند كه در ايام بذر افكندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن ، مشغول لهو لعب شوند و با تنبلى سر بَرند و بگويند: خدا بزرگ است ، بى بذر نيز مى توان بدهد. راجين ، به زراعى مانند كه در موقع خود، قيام به عمل رعيتى كند و در موقع خود، بذرافشانى كند و آبيارى نمايد، ولى تنميه و توليد آن را از حق بخواهد و ظهور ثمره و پيدايش نتيجه را از حق و قدرت او بداند. دنيا مزرعه آخرت است ، چنانچه اين مطلب مبرهن (217) و از رسول ختمى - صلى الله عليه و آله و سلم - نيز روايت است .(218) آنان كه عمل نكنند و جزاء و نتيجه خواهند، مغرورانند. و آنان كه عمل كنند و به عمل خود اعتماد كنند، از معجبانند كه از خود ناسى و از حق غافلند. و آنان كه عمل كنند و خود و عمل خود را ناچيز شمارند و به حق و سعه رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجاء هستند. علامت اينها آن است كه در دنيا نيز به غير حق اعتماد و توكل نكنند، و چشمشان از ديگر موجودات بسته و به جمال جميل باز است ، و از عمل به وظيفه و قيام به خدمت ، خوددارى نكنند، بكله معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد. و در احاديث شريفه ، اشاره به آنچه مذكور شد فرموده ، چنانچه در ((كافى )) شريف سند به حضرت صادق (عليه السلام ) رساند كه راوى گويد: ((گفتم به آن بزرگوار كه يك دسته از مردم معصيت خدا مى كنند و مى گويند: ما اميدواريم . و همين طور هستند تا بميرند. فرمود: اين جماعت مردمى هستند دستخوش امانى و آرزوى بيجا. اينان دروغ مى گويند، اينها راجى نيستند. كسى كه اميد چيزى را داشته باشد آن را طلب كند و كسى كه از چيزى بترسد فرار كند از آن )).(219) و روايت ديگرى است به همين مضمون ، الا آن كه در آنجا فرمايد: ((آنها دوستان ما نيستند)).(220) و هم در كافى شريف از حضرت صادق - عليه السلام - روايت كند كه : ((مؤ من ، مؤ من نيست تا آن كه خائف و راجى باشد و نمى باشد ترسناك و اميدوار، تا آن كه عمل كند به آنچه از آن مى ترسد و اميدوار است )).(221) و هم در كافى شريف از حضرت باقر - سلام الله عليه - روايت كند كه : ((فرمود رسول خدا - صلى الله عليه و آله - كه : خداى - تبارك و تعالى - فرمود كه : اعتماد نكنند آنهايى كه عمل مى كنند براى من ، بر آن اعمالى كه مى كنند براى ثواب من ، زيرا كه آنها اگر جد و جهد كنند و نفوس خود را به زحمت بيندازند در تمام عمر خود در عبادت من ، آنها مقصرند و نمى رسند در عبادتهاى خود به حقيقت عبادت من ، در آن چيزهايى (كه ) طلب مى كنند نزد من - از كرامتها و نعيم بهشتى و درجات عاليه در جوار من - ولكن به رحمت من وثوق داشته باشند و به فضل من اميدوار باشند و به حسن ظنّ، به من مطئن باشند، زيرا كه رحمت من ، در اين هنگان به آنها مى رسد و عطاى من مى رساند آنها را به رضاى من ، و مغفرت من مى پوشاند به آنها لباس بخشش مرا. همانا من خداوند رحمان رحيمم و به اين اسم نامبرده شدم )).(222) و احاديث در اين باب بسيار است .(223) اكنون عزيزا! مطالعه احوال نفس خود كن و از مبادى و ثمرات احوال نفس ، خود را تمييز ده ، ببين ما جزء كدام طايفه هستيم ؟ آيا بزرگى خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران ، ما را به آن ذات مقدس اميدوار نموده ، يا به غرور شيطانى گرفتار شديم ، و از حق و صفات جمال و جلال او غافليم ، و سهل انگارى در امور آخرت ما را مبتلا نموده ؟ احترام عظيم و منعم ، و احترام محضر هر كس ، فطرى انسان است . ارباب دنيا، كه از صاحبان نعيم دنيا يا صاحبان قدرت و عظمت دنيايى ، در محضر آنها احترام كنند، چون تشخيص داد(ه ا)ند كه آنها عظيم و منعمند. پس فطرت محجوبه ، آنها را دعوت به احترام نموده . تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعميم عفو و غفران حق در قلبت جلوه اى حاصل است ، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و تعظيم كند، و در محضر او - كه همه عالم است - ممكن نيست كه مخالفت او كنى . پس اين مخالفتها از احتجاب است ، و اين احتجاب مايه غرور است . هان اى عزيز! از خواب گران برخيز! و از اين غرور شيطانى بپرهيز كه اين غرور انسان را به هلاكت ابد رساند، و از قافله سالكان باز دارد، و از كسب معارف الهيه - كه قرة العين اهل الله است - محروم كند. و بدان كه با غرور، مواعظ الهيه و دعوتهاى انبياء و موعظتهاى اولياء اثر نكند، زيرا كه غرور ريشه همه را بنيان كن كند، و اين از دامهاى بزرگ و نقشه هاى دقيق ابليس و نفس است كه انسان را از فكر خود و فكر مرضهاى خود ببرد، و موجب نسيان و غفلت شود، و اطباى نفوس از علاج او عاجز شوند، و يك وقت به خود آيد كه كار از اصلاح گذشته و راه چاره بكلى مسدود شده . قال (الله ) - تعالى :و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (224) فصل سوم : در فرق ميان خوف كه از جنود عقل و رحمان است و ميان قنوط كه از جنود جهل و شيطان است بدان كه مبادى خوف از حق تعالى و ياس و قنوط از رحمت الله ، مختلف و آثار و ثمرات آنها نيز متفاوت و متمايز است ، زيرا كه خوف يا از تجلى جلال و عظمت و كبرياى حق - جل جلاله - است ، و يا از تفكر در شدت ياس و دقت حساب و وعيد به عذاب و عقاب است ، و يا از رؤ يت نقصان و تقصير خود در قيام امر است و هيچ يك از اين امور، منافات ندارد با رجاء و وثوق به رحمت . و ثمره و نتيجه آن شدت قيام به امر و كمال مواظبت در اطاعت است ، منتهى آن كه غايت افعال با هر يك از اين مبادى مختلف شود چنانچه آن كس كه رؤ يت جلال و عظمت حق - جل و علا - او را دعوت به عمل كرده ، غايت عمل او تعظيم عظيم و تجليل جليل است ، و لسانش ((وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ))(225) مى باشد. اينان هم خوفشان غير از خوف ديگران و هم عملشان غير از عمل سايرين است . اينها را با بهشت و جهنم سر و كار نيست و با جزاى اعمال و سزاى افعال ، نظرى نمى باشد. و آن كس كه خوف عذاب و عقاب و ترس باس و حساب (او را) به عمل كشانده ، غايت او خلاصى از آن و رسيدن به مقابلات آن است ، و آن كس كه رويت نقص و قصور خود موجب خوف شده و او را به عمل وادار كرده ، غايت او رفع نقص است به اندازه ميسور، و رسيدن به كمال است به مقدار مقدور. و اما قنوط و ياس از رحمت حق ، برگشت كند به تقييد و تحديد رحمت الهى و قصور غفران و عفو حق از اندام بى اندام خود و اين قنوط، از اكبر كباير است ، بلكه الحاد به اسماء الهى و باطنش كفر بالله العظيم است و جهل به مقام مقدس حق و حضرات اسماء و صفات و افعال او است . و اثر و نتيجه اين نوميدى و قنوط و حرمان و ياس ، بازماندن از عمل و دست كشيدن از جديت و بريده شدن رشته بندگى و گسيخته شدن افسار صاحب آن است . و كمتر چيزى بنده بيچاره را از درگاه حق تعالى و مقام مقدسش ، مثل اين حالت دور، و از رحمتش مهجور كند. و از دامهاى بزرگ ابليس ، آن است كه در ابتداء بنده را به غرور كشاند، و او را به اين وسيله افسار گسيخته كند، و از معاصى كوچك به بزرگ و از آن به كبائر و موبقات كشد. و چون مدتى بدين منوال با او بازى كرد و او را به خيال رجاء به رحمت ، به وادى غرور كشاند، در آخر كار، اگر در او نورانيتى ديد كه احتمال توبه و رجوع داد، او را به ياس از رحمت و قنوط كشاند و به او گويد: ((از تو گذشته و كار تو اصلاح شدنى نيست .)) و اين دام بزرگى است كه بنده را از در خانه خدا روگردان كند، و دست او را از دامن رحمت الهى كوتاه نمايد. و اين منشا خرابيهاى عجيب و مفاسد بيشمار است ، كه ضرر اين اشخاص به خود و به ديگران ، از هر كس بيشتر است ، و اين از غايت جهل و نهايت شقاوت است . پس انسان بايد در صدد علاج براى اين كبيره مهلكه برآيد، و تفكر در رحمتهاى واسعه حق و لطفهاى خفى و جلى آن ذات مقدس كند. خداى تبارك و تعالى درباره انسان ملاطفتها و رحمتهاى خاصه فرموده ، علاوه بر آن رحمتها كه با ساير حيوانات شركت دارد و در حيات حيوانى او يا مقام نباتى او مدخليت دارد، حتى در اين مقامات نيز انسان را از ساير حيوانات به كرامتهائى ممتاز فرموده . آب و هوا - كه هر يك مدار حيات حيوانى ، بلكه نباتى است - از نعمتهائى است كه ما غافل از آن هستيم . و چون غرق اين دو نعمت بزرگ هستيم ، آن را جزء حساب نمى آوريم . قبل از اين كه انسان متولد شود خداوند براى او غذائى كه مناسبترين غذاهاست براى آن وقت او تهيه فرموده . و انسان را مختص فرموده به اين كه ، محبت او را در دل پدر و مادرش ، بيش از ساير حيوانات قرار داده ، به اين معنا كه انسان از بين ساير حيوانات اولاد دوست تر، و در جمع و ضبط و حفظ و تربيت اولاد، بيشتر جديت دارد. و به واسطه اين علاقه و محبت فوق العاده خدمتهائى كه به اولاد مى كنند از روى دلخواهى و دلچسبى است بدون منت و طمع مزد. مادر شبهائى به سر مى برد كه سختى و تعب آن به شمار نيايد و به هيچ قيمت نتوان كسى را براى آن مسخر كرد، در عين حال ، آن زحمتها را به جان مى خرد، و براى استراحت بچه كوشش مى كند، و بار بى خوابى را در شبهاى طولانى به دوش مى كشد تا طفل عزيز خود را به خواب ناز كند. اينها، همان عكس محبت الهيه است به فرزند آدم ، كه در دل مادرها بروز كرده . و از كرامتهائى كه مخصوص انسان است آن كه وضعيت پستان مادر را طورى مقرر فرموده كه طفل را با احترام و اكرام در برگيرد هنگام شير دادن . اينها و صدها هزار امثال آن ، كرامتهاى صورى ايام طفوليت و خردسالى است . و در هر يك از سنين عمر، براى او نعمتها و رحمتهائى مقرر فرموده كه بسط آنها موجب طول كلام شود. و از همه نعمتها بزرگتر و از تمام رحمتها كاملتر، نعمت تربيتهاى معنوى است كه مخصوص بنى الانسان مى باشد، از قبيل فرستادن كتب آسمانى و انبيا و مرسلين - عليهم السلام - كه تامين سعادت ابدى و راحت هميشگى انسان را فرمايد، و طرق وصول به سعادت جاودانى و كمالات انسانى را به انسان راهنمائى فرموده . اين نعمتهاى گوناگون و اين لطفهاى پنهان و آشكارا، همه اش بى سابقه خدمت يا عبادتى است ، همه نعمتهاى ابتدائى است (226) و تماما رحمتهاى اقتراحى است . در هزار و چند صد سال قبل براى ما مثل قرآن شريفى - كه حاوى آخرين مراتب معارف الهيه و كفيل عاليترين سعادات دينيه و دنياويه است - فرو فرستاده به دست پيغمبرى چون رسول ختمى ، كه اكرم مخلوقات و اعظم و اقرب موجودات است ، به وسيله جبرئيل امين كه افضل ملائكة الله است ، اينها همه ، كرامت اين انسان است . آيا با كدام سابقه خدمت و مزد و اجر كدام عبادت و اطاعت است اين نعمتها و رحمتها؟ كور باد چشمى و قلبى كه اين همه نعمت را مى يابد و مى بيند و در دل خود ياس و نوميدى راه مى دهد! اى بيچاره انسان ! جهنم و عذابهاى گوناگون عالم ملكوت و قيامت صورتهاى عمل و اخلاق خود تست . تو به دست خود، خويشتن را دچار ذلت و زحمت كردى و مى كنى تو با پاى خود به جهنم مى روى و به عمل خود، جهنم درست مى كنى جهنم نيست جز باطن عملهاى ناهنجار تو. ظلمتها و وحشتهاى برزخ و قبر و قيامت نيست جز ظلّ ظلمانى اخلاق فاسده و عقايد باطله بنى الانسان : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره # و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (227) اميرالمؤ منين فرمايد: ((اين آيه شريفه ، محكمترين آيات است ))(228). و ظاهر اين آيه شريفه آن است كه خود عمل خوب و بد را مى بينيم . در آيه 30 آل عمران فرمايد:يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء(229) اگر اعمال بنى الانسان نبود و صورتهاى غيبى عملهاى زشت ما نبود، جهنمى نبود و همه عالم غيب بَرد و سلامت بود. و در عين حال ، جهنم ، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است كه براى تخليص مؤ منان معصيت كار و رساندن آنها را به سعادت ابد، چاره منحصره است ، زيرا كه فطرت مخموره صافيه انسان ، چون طلائى است كه در ايام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشيم . بايد آن طلا را با كوره ها و آتشهاى ذوب كننده خالص نمود و از غل و غش بيرون آورد:الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة (230) پس جهنم ، براى كسانى كه فطرتشان بكلى محجوب نشده و به كفر و جهود و نفاق نرسيده باشند، رحمت است در صورت غضب . فصل چهارم در كيفيت جمع بين خوف و رجا است : و آن به دو نحوه است . كه يكى مختص به كاملين و ارباب معارف است ، و آن جمع بين تجليات لطيفه و رحمانيه - كه اسماء جمال است - و تجليات قهريه و كبريائيه - كه اسماى جلال است - يا جمع بين تجلى به رحمت و تجلى به عظمت است . چون قلوب اولياء به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متميزند، يك قسم از قلوب است كه به افق رحمت نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماء جمال و رحمت ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى رحمت و جمال است ، چون قلب عيسوى (231) - على نبينا و آله و عليه السلام -. در اين قلوب ، رجاء غلبه بر خوف دارد، و تجليات جمال غالب بر تجليات جلال است . و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكترند و آن قلوبى است كه از تجلى جلال ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى جلالند، چون قلب يحيوى (عليه السلام ). در اين قلوب ، خوف غلبه بر رجا و تجليات جلاليه غالب بر تجليات جماليه است . و يك قسم از قلوب ، آنهائى است كه جمع بين هر دو تجلى نموده و اين نحو قلوب ، هر چه به افق اعتدال نزديكتر باشند، كاملترند، تا آن جا رسد كه تجليات جمال و جلال بر حدّ استواء و اعتدال حقيقى ، بر قلب آنها ظاهر شود. نه جلال را بر جمال غلبه باشد و نه جمال را بر جلال . و صاحب اين قلب جمعى احدى احمدى ، خاتم دائره كمال و جامع ولايت مطلقه و نبوت مطلقه است . و آن ، خاتم نبوات و مرجع و مآب ولايات است (232) و اين خوف و رجا كه از تجلات اسمائى است ، منقطع شدنى نيست ، و به انقطاع دار طبيعت و رجوع نفوس شريفه آنان از اين عالم منقطع نشود. بلى ، در هر نشئه به طورى ظاهر و داراى اثرى خاص است . و اين كه در شرح اصول (كافى )، فيلسوف عظيم الشان اسلامى و حكيم بزرگوار ايمانى - رضوان الله عليه - در ذيل اين فقره از حديث شريف فرمودند كه : ((خوف ، از كمال باقيه در عالم آخرت نيست ، و منقطع مى شود به انقطاع اين عالم ))(233)، مقصود غير اين خوف است كه از تجليات جلال است ، زيرا كه اين تجليات بعد از رفع اشتغال از طبيعت ، بالاتر و كاملتر است . و هر چه ، ارواح و نفوس در غلاف طبيعت باشند از اين تجليات محرومترند. و اين خوف ، از سنخ عذاب و جنس عقاب نيست تا با آن عالم منافات داشته باشد، و شايد در آن عالم نيز نبست به همه نفوس و ارواح كامله ، تجلى لطف و رحمت غلبه بر تجلى جلال و عظمت كند. بنابراين ، خوف منقطع شود. ولى تحقيق آن است كه پيش اصحاب قلوب و ارباب معرفت ثابت است كه هر اسم جمالى را در باطن ، جلالى و هر جلالى را جمالى است (234). و چون پس از تجليات جلاليه انس حاصل شد، خوف حاصل از عظمت ، بدل به طمانينه و سكون شود. پس خوف - كه از تجليات ابتدائيه اسماء جلال است - منقطع شود و انس و طمانينه و محبت حاصل شود، والله العالم . و بايد دانست كه اين كه مذكور شد كه ((خوف منقطع شود)) فرق دارد با آن انقطاعى كه فيلسوف سابق الذكر و بعض شراح و محدثين جليل القدر گويند(235)، زيرا كه آنچه مذكور شد حقيقتا انقطاع نيست و رجوع ظاهر به باطن و صورت به معنا است . و تفصيل اين معنى ، خارج از وظيفه اين اوراق است . و اما آن نحوه ديگر كه در جمع بين خوف و رجاء است - و شايد غالبا روايات شريفه و ادعيه ماثوره نظر به آن داشته باشند - آن است كه انسان هميشه بايد جمع كند ما بين دو نظر: يكى نظر به نقص و قصور و فقر و فاقه خود، و در اين نظر، بيابد كه ناقص محض و قاصر صرف است ، و از خود (داراى ) هيچ قدرت و قوت و كمال و عزتى نيست ، بلكه آنچه كمال و جمال و حسن و بها است از حق است ، و همه محامد و اثنيه ، به ذات مقدس او راجع است ، بلكه در آيينه ممكن ، كمال و حسن ازل را قصور و نقص عارض شده ، چونان آيينه محدود با كدورتى كه نور شمس را محدود و مكدر نموده . و بدين رؤ يت ، در عبادات و اطاعات نيز، خوف حاصل شود تا چه رسد به خطاها و معصيتها، بلكه نزد ارباب معرفت بيشتر عبادات ما، خودپرستى و شهوت رانى و براى مقاصد نفسانيه است و از آن ، كدورت و ظلمت حاصل شود. پس در اين نظر، غايت خوف حاصل آيد. و به نظر ديگر، بايد نظر كند به بسط رحمت حق و سعه نور رحمانيت و رحيميت و توسعه نعم غير متناهيه و كرامتهاى دائمه . و در اين نظر، رجاء حاصل آيد. و انسان بايد دائما بين اين دو نظر باشد: نظر به ذلّ و فقر امكانى ، و رحمت و نعمت واجبى ، تا جمع شود بين خوف و رجاء كامل ، چنانچه در حديث شريف كافى نقل فرمايد از حضرت صادق - عليه السلام - كه : ((در وصيت لقمان چيزهاى بسيار عجيب بود، و عجبتر چيزى كه در آن بود، آن بود كه به فرزند خود گفت : از خدا بترس ، ترسى كه اگر در درگاه او بيائى با خوبيهاى ثقلين ، عذاب كند تو را. و اميدوار باش به خدا، اميدى كه اگر بيائى او را به گناه ثقلين ، رحمت كند تو را. پس حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ بنده مؤ منى نيست مگر آن كه در قلب او دو نور است : نور خوف ، و نور رجا، كه اگر هر يك را با ديگرى موازنه كنى نچربد بر آن )).(236)
|