و در ادعيه حضرت زين العابدين - سلام الله عليه - اشاره به اين امر بسيار است چنانچه در دعاى ابوحمزه ثمال - كه از بالاترين مظاهر عبوديت است و دعائى بدين مثابه در لسان عبوديت و ادب بين يدى الله در بين بشر نيست - عرض كند:
ادعوك راهبا راغبا راجيا خائفا اذا رايت مولاى ذنوبى فزعت ، و اذا رايت كرمك طمعت . فان عفوت فخير راحم ، و ان عذبت فغير ظالم (237)
مقصد پنجم : در بيان عدل و ضد آن است كه جور است
فصل اول : مقصود از عدالت و جور:
بدان كه عدالت عبارت است از: حد وسط بين افراط و تفريط. و آن از امهات فضايل اخلاقيه است ، بلكه عدالت مطلقه ، تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است ، زيرا كه عدل مطلق ، مستقيم به همه معنى است :
چه در مظهريت اسماء و صفات و تحقق به آن ، كه استقامت مطلقه است ، و مختص به انسان كامل است ، و رب آن حضرت اسم اللّه الاعظم است كه بر صراط مستقيم حضرات اسمائى است ، چنانچه فرمايد:ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (238 )
رب انسان كامل ، كه حضرت خاتم رسل - صلى اللّه عليه و آله و سلم - است ، بر صراط مستقيم و حد اعتدال تام است . و مربوب او نيز بر صراط مستقيم و اعتدال تام است ، منتهى رب - تعالى شانه - بر سبيل استقلال ، و مربوب - صلى اللّه عليه و آله - بر سبيل استظلال .
و جور در اين مقام ، غلبه قهر بر لطف يا لطف بر قهر است . و به عبارت ديگر، مظهريت از اسماء جلال يا مظهريت از اسماء جمال است . و محتمل است كه كمل اولياء در آيه شريفه ((اهدنا الصراط المستقيم )) (239) اين مقام را خواهش كنند.
و چه در جلوه معارف الهيّه و جلوات توحيد در قلب اهل معرفت ، كه عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق ، و از خلق به حق . و به عبارت اخرى ، رؤ يت وحدت در كثرت ، و كثرت در وحدت . و اين مختص به كمل اهل اللّه است ، و تفريط و افراط در اين مقام ، احتجاب از هر يك از حق و خلق است به ديگرى . و محتمل است منظور اهل اللّه از آيه (240) شريفه ، حصول اين مقام باشد.
و چه در عقايد و حقايق ايمانيه باشد، كه عدالت در آن عبارت است از: ادراك حقايق وجوديه على ما هى عليه از غاية القصواى كمال اسمائى تا منتهى النهايه رجوع مظاهر به ظواهر، كه حقيقت معاد است .
و چه در اخلاق نفسانيه ، كه اعتدال قواى ثلاثه است ، يعنى ، قوه شهويه و غضبيه و شيطانيه . و چون منظور از حديث شريف (241) - به حسب ظاهر - اين قسم اخير است ، و از اين جهت ، آن را از جنود عقل به شمار آورده ، از اين جهت ، ما نيز تفصيل در اطراف همين قسم مى دهيم .
بدان كه انسان را از اول نشو طبيعى پس از قوه عاقله ، سه قوه ملازم است : يكى قوه واهمه كه آن را ((قوه شيطنت )) گوئيم ، و اين قوه در بچه كوچك از اول امر موجود است و به آن دروغ گويد و خدعه كند و مكر و حيلت نمايد.
دوم قوه غضبيه كه آن را ((نفس سبعى )) گويند، و آن براى رفع مضار و دفع موانع از استفادات است .
سوم قوه شهويه كه آن را ((نفس بهيمى )) گويند و آن مبدا شهوات و جلب منافع و مستلذات در ماكل و مشرب و منكح است .
و اين سه قوه به حسب سنين عمر متفاوت شوند، و هر چه انسان رشد طبيعى كند، اين سه قوه در او كاملتر گردد و ترقيات روزافزون كند. و ممكن است در انسان هر يك از اين سه قوه در حد كمال رسد بطورى كه هيچ يك بر ديگرى غلبه نكند، و ممكن است يكى از آنها بر دو ديگر غلبه كند، و ممكن است دو تاى از آنها بر ديگرى غالب شود. از اين جهت ، اصول ممسوخات ملكوتيه به هفت صورت بالغ شود:
يكى صورت بهيمى . اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهيمى باشد، و نفس بهيمى غالب شود، پس ‍ انسان در صورت ملكوتى غيبى آخرتى به شكل يكى از بهائم مناسبه درآيد، چون گاو خر و امثال آن . و چون آخر فعليت انسان سبعى باشد - يعنى ، نفس سبعى غالب گردد - صورت غيبى ملكوتى به شكل يكى از سباع شود، چون پلنگ و گرگ و امثال آن . و چون قوه شيطنت بر ساير قوا غلبه كند و فعليت شيطانيه آخرين فعليات باشد، باطن ملكوتى به صورت يكى از شياطين باشد. و اين ، اصل اصول مسخ ملكوتى است .
و از ازدواج دو از اين سه نيز، سه صورت حاصل شود: گاو پلنگ ، گاو شيطان و پلنگ شيطان . و از ازدواج هر سه ، يك صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آيد، چون ((گاو شيطان پلنگ )). و به اين محمول است حديث مروى از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم -:
يحشر بعض الناس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازير(242)
و بدان كه همان طور كه اين قواى ثلاثه ، طرف افراط آنها، مفسد مقام انسانيت است ، و انسان را گاه از حقيقت انسانيت و گاه از فضيلت انسانيت خارج كند، همان طور طرف تفريط و قصور آنها نيز، از مفسدات مقام انسانيت و از رذايل ملكات به شمار مى رود.
و اگر تفريط و قصور، خلقى و طبيعى باشد بدون اختيار صاحب آن ، نقصان در اصل خلقت است ، و غالبا توان نقصانهاى طبيعى را، كه بدين مثابه است ، با رياضات و مجاهدات و اعمال قلبى و قالبى تغيير داد، و كمتر صفت از صفات نفس است كه طبيعى به معنى غير متغير باشد، اگر نگوييم كه هيچ يك نيست كه قابل تغيير نباشد.
پس عدالت ، كه عبارت از حد وسط بين افراط و تفريط و غُلو و تقصير است ، از فضايل بزرگ انسانيت است ، بلكه از فيلسوف عظيم الشان ((ارسطاطاليس )) منقول است كه : ((عدالت جزوى نَبُوَد از فضيلت ، بلكه همه فضيلتها بُوَد، و جور - كه ضد آن است - جزوى نَبُوَد از رذيلت ، بلكه همه رذيلتها بُوَد)).(243)
فصل دوم : عدالت و جور در كتب اخلاقيه :
حكما جميع اجناس فضايل را چهار فضيلت دانند: حكمت ، شجاعت ، عفت ، عدالت .(244)
زيرا كه نفس را دو قوه است : قوه ادراك و قوه تحريك . و هر يك از اين دو را به دو شعبه منقسم فرمودند.
اما قوت ادراك منقسم شود به عقل نظرى و عقل عملى ، و اما قوت تحريك نيز منقسم شود به قوه دفع - كه آن شعبه غضب است - و قوه جذب - كه آن شهوت است -.
و تعديل هر يك از اين قواى چهارگانه و خارج نمودن آنها را از حد افراط و تفريط، فضيلتى است .
پس حكمت عبارت است از: تعديل قوه نظريه و تهذيب آن . و عدالت عبارت است از: تعديل قوه عمليه و تهذيب آن . و شجاعت عبارت است از: تعديل قوه غضبيه و تهذيب آن . و عفت عبارت است از: تعديل و تهذيب قوه شهويه .
و عدالت را اطلاق ديگرى است و آن عبارت است از: تعديل جميع قواى باطنيه و ظاهريه و روحيه و نفسيه . و به اين اطلاق ، فيلسوف متقدم گفته : عدالت ، همه فضيلت است نه جزوى از آن .
و به اين مقياس ، جور را نيز دو اطلاق باشد: يكى مقابل عدالت به معنى اخص ، و يكى مقابل عدالت به معنى اعم و آن همان است كه در فرموده فيلسوف مذكور، تمام رذيلت است .
و بايد دانست كه چون عدالت ، حد وسط بين افراط و تفريط است ، اگر از نقطه عبوديت تا مقام قرب ربوبيت تمثيل حسى كنيم ، بر خط مستقيم وصل شود. پس طريق سير انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تا كمال عزّ ربوبيت ، عدالت است كه خط مستقيم و سير معتدل است . و اشارات بسيارى در كتاب و سنت بدين معنى است چنانچه صراط مستقيم ، كه انسان در نماز طالب آن است ، همين سير اعتدالى است .
و (اين كه ) در احاديث شريفه است كه ، صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است (245) براى همان است كه حد اعتدال وسطيت حقيقيه را دارد، از اين جهت ، در تمثل در عالم ظهور حقايق ، بايد بدين نحو متمثل شود.
و از رسول خدا منقول است كه ، خط مستقيمى در وسط كشيدند و خطهاى ديگرى در اطراف آن ، و فرمودند: اين خط وسط، خط من است .(246)
و اعتدال حقيقى ، جز براى انسان كامل كه از اول سير تا منتهى النهايه وصول هيچ منحرف و معوج نشده است ، براى كسى ديگر مقدر و ميسور نيست ، و آن به تمام معنى خط احمدى و خط محمدى است و ديگران از سايرين ، سير به تبع كنند، نه به اصالت . و چون خط مستقيم واصل بين دو نقطه ، بيش از يكى نيست ، از اين جهت ، فضيلت به قول مطلق و سير بر طريق عدالت و بر سبيل اعتدال ، بيش از يكى نيست ، ولى رذايل را انواع بسيار بلكه غير متناهى است . ولى اجناس كليه آن را به هشت قسم تقسيم نموده اند، زيرا كه براى هر يك از اين فضايل چهارگانه دو طرف است : يكى حد افراط، و يكى تفريط، از اين جهت اجناس رذائل هشت است .
و اين جمله ، در كتب حكماء و كتب اخلاقيه ، با انواع هر يك كه در تحت اين اجناس است ، مذكور است (247) و صرف عمر در اطراف تعديد و حصر و حساب آنها، كمكى به سير انسانى و كمالات آن نمى كند.
فصل سوم : در تحصيل فضيلت عدالت :
بدان كه تعديل قواى نفسانيه ، كه غايت كمال انسانى و منتهاى سير كمالى بسته به آن است بلكه به يك معنى خود آن است ، از مهمات امور است كه غفلت از آن ، خسارت عظيم و خسران و شقاوت غير قابل جبران است .
و انسان تا در عالم طبيعت است ممكن است قواى سركش خود را تعديل كند و نفس چموش سركش را در مهار عقل و شرع كشد، و اين در اول جوانى بسيار سهل و آسان است ، زيرا كه نور فطرت مقهور نشده ، و صفاى نفس را از دست نرفته ، و اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده .
و نفس كودك در ابتداى امر، چون صفحه كاغذ بى نقش و نگارى است كه هر نقشى را به سهولت و آسانى قبول كند، و چون قبول كرد، زوال آن به آسانى نشود، چنانچه مشاهد است كه اطفال را معلومات يا اخلاقى كه در اول صباوت حاصل شده تا آخر كهولت باقى و برقرار است ، و نسيان به معلومات زمان طفوليت كمتر راه پيدا كند. از اين جهت ، تربيت اطفال و ارتياض صبيان از مهماتى است كه عهده دارى آن ، بر ذمه پدر و مادر است ، و اگر در اين مرحله ، سهل انگارى و فتور و سستى شود، چه بسا كه طفل بيچاره را كار به رذائل بسيار كشد و منتهى به شقاوت و بدبختى ابدى او شود.
و بايد دانست كه تربيت يك طفل را نبايد فقط يكى محسوب داشت ، و همين طور سوء تربيت و سهل انگارى درباره يك طفل را نبايد يكى حساب نمود. چه بسا كه به تربيت يك طفل ، يك جمعيت كثير بلكه يك ملت و يك مملكت اصلاح شود، و به فساد يك نفر، يك مملكت و ملت فاسد شود.
نورانيت يك نفر مثل فيلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصيرالملة والدين - رضوان الله عليه - و علامه بزرگوار حلى (248) - قدس الله نفسه - يك مملكت و ملت را نورانى كرده و تا ابد آن نورانيت باقى است ، و ظلمتها و شقاوتهاى مثل معاوية بن ابى سفيان (249) و ائمه جور مثل او، هزاران سال بذر شقاوت و خسران ملتها و مملكتها است ، چنانچه مى بينيم .
و چون اطفال را حشر دائم يا غالب با پدر و مادر است ، تربيتهاى آنها بايد عملى باشد، يعنى ، اگر فرضا خود پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال صالحه متصف نيستند، در حضور طفل باتكلف ، خود را به صَلاح نمايش دهند تا آنها عملا مرتاض و مربى شوند، و اين خود، شايد مبدا اصلاح خود پدر و مادر نيز شود، زيرا كه مجاز قنطره حقيقت و تكلف راه تخلق است .
و فساد عملى پدر و مادر از هر چيز بيشتر در اطفال سرايت كند. چه بسا كه يك طفل ، كه عملا در خدمت پدر و مادر بد تربيت شد، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربيان اصلاح نشود.
و حسن تربيت و صَلاح پدر و مادر از توفيقات قهريه و سعادات غير اختياريه اى است كه نصيب طفل گاهى مى شود، چنانچه فساد و سوء تربيت آنها نيز، از شقاوات و سوء اتفاقات قهريه اى است كه بى اختيار نصيب انسان شود. چنانچه مراحل سابقى بر اين مرحله نيز است كه ممكن است در آن مراحل ، بذر سعادت انسان و شقاوت آن كشته گردد، چون اختيار زن صالح خوب خوش اخلاق سعيد، و اختيار غذاهاى مناسب حلال ، در قبل از حمل و زمان حمل و ايام رضاع و امثال آن ، كه تفصيل آن محتاج به رساله جداگانه اى است ، كه اميد است به توفيق حق موفق به افراز آن شوم ، و بحث مستقصاى جداگانه در اطراف آن كنم با خواست خداى تعالى .
و پس از اين مرحله ، تربيتهاى خارجى از معلمان و مربيان - غير پدر و مادر - است كه آن را نيز در اول امر، پدر كفيل است ، و صحت و فساد در اين مرحله به ذمه پدر است . و البته انتخاب معلم متدين خوش عقيده خوش اخلاق ، و مدرسه و معلم خانه مناسب دينى اخلاقى مهذب ، در تربيت ابتدائى طفل دخالت تام تمام دارد. چه بسا باشد كه نقشه سعادت و شقاوت طفل در اين مرحله ، ريخته شود و تزريقات معلمين ، يا شفاى امراض و يا سمّ قاتل است كه عهده دار آن پدر است .
و از اين مرحله كه گذشت ، كم كم حد رشد و بلوغ پيش مى آيد، و استقلال فكر و نظر و ايام جوانى مى رسد. و انسان در اين مرحله ، خود كفيل سعادت خود و ضامن شقاوت و بدبختى خود است ، و هر قدم كه به ايام نونهالى و جوانى نزديكتر است ، تحصيل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بيشتر است ، چون صفحه نفس از نقوش خاليتر و به سادگى نزديكتر است . و اگر تا اين مرحله از عمر، داراى اخلاق زشت يا عادت و عمل ناهنجارى باشد، چندان محكم و مستحكم نشده و به مقدارى مراقبت و مواظبت مى توان آن را تصفيه و تزكيه نمود، و ريشه اخلاق زشت را از بن كند، چون نهال نورسى كه چندان ريشه در زمين ندوانده با مختصر فشار و كمى زحمت مى توان آن را از جاى كند. ولى چون مدتى سهل انگارى شد و انسان در صدد اصلاح و قلع ماده فساد برنيامد كم كم درخت فساد برومند شده و كهن گردد، و ريشه هاى آن سخت پنجه به زمين دل ، بند كند كه با روزگارهاى دراز و رياضتهاى بسيار مهلت ندهد كه انسان اصلاح خود كند، چون درخت كهنى كه پنجه و ريشه خود را به زمين ، سخت و محكم بند نموده كه با زحمتهاى بسيار و رنجهاى فراوان نتوان آن را از بيخ و بن درآورد:
درختى كه اكنون گرفت است پاى
به نيروى شخصى برآيد زجاى
ورش همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ برنگسلى (250)
چه بسا باشد كه يك خُلق زشتى چون بخل يا حسد مثلا، كه در جوان ، نارس است با كمى مراقبت و زحمت بتوان اصلاح كرد، بلكه مبدل به اخلاق صالحه مقابله آنها كرد، و چون مدتى غفلت شد و سهل انگارى شد، محتاج به رياضات سخت و مجاهدات شديد طولانى باشد كه ممكن است وضعيت روزگار و رسيدن اجل به انسان مجاهد نيز، مهلت اصلاح و تصفيه ندهد و با آن اخلاق ظلمانى و كدورتهاى معنوى ، كه مبدا و منشا فشارها و ظلمتهاى قبر و برزخ و قيامت است ، انسان منتقل به آن عالم شود.
پس بر جوانها حتم و لازم است كه تا فرصت جوانى و صفاى باطنى و فطرت اصلى باقى و دست نخورده است ، در صدد تصفيه و تزكيه برآيند، و ريشه هاى اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانيه را از قلوب خود بركنند كه با بودن يكى از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظيم است .
و نيز در ايام جوانى اراده و تصميم انسان ، جوان است و محكم . از اين جهت نيز، اصلاح براى انسان آسانتر است . ولى در پيرى اراده سست و تصميم ، پير است ، چيره شدن بر قوا مشكلتر است . ولى پيران نيز نبايد از اصلاح نفس و تزكيه آن غفلت كنند و مايوس شوند، زيرا كه باز هرچه هست تا انسان در اين عالم است - كه دار تبدل و تغير و منزل هيولى و استعداد است - انسان با هر زحمت هم هست خود را مى تواند اصلاح كند، و امراض مزمنه نفسانيه به هر درجه هم برسد از استحكام ، باز مى توان قلع ماده نمود. و هيچ مرضى از امراض ‍ نفسانيه نيست الا آنكه آن را تا در اين عالم است انسان مى تواند اصلاح كند، گرچه در نفس ريشه كرده باشد و ملكه شده باشد و مستحكم گرديده باشد. غايت امر آن كه در شدت و كثرت رياضات نفسانيه فرق مى كند، و هر چه مشكل و سخت و محتاج به مشاقّ بدنى و رياضات روحيه باشد ارزش دارد، زيرا كه باز هر چه هست تا انسان در اين نشئه است در تحت اختيار خود و با اعمال عبادى و امثال آن انجام مى گيرد.
ولى خداى نخواسته ، اگر انسان با ملكات فاسده و اوصاف خبيثه به عالم ديگر منتقل شود، اگر نور فطرت و ايمان در باطن ذاتش محفوظ باشد نيز، اصلاح و تزكيه و تصفيه نفس از تحت اختيار او خارج شود، بلكه قبل از خروج روح از بدن نيز اختيار سلب شود، و طرق ديگرى براى اصلاح او به كار برده شود، مثل سختيها و فشارهاى حال احتضار و قبض روح و وحشتهاى رؤ يت ملائكه موكله به اين عمل - كه مامورين غلاظ و شداد حقند -، و مثل ظلمتها و فشارهاى قبر بلكه عذابهاى گوناگون قبر كه از عوالم غيبيه است ، چنانچه در روايت است از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - كه : ((قبر يا باغى از باغستانهاى بهشت و يا گودالى از گودالهاى جهنم است )).(251)
و در روايت است از حضرت صادق كه : ((مسلط مى شود بر كافر در قبرش نود و نه اژدها كه اگر يكى از آنها نفخه كند به زمين ، هرگز درختى از زمين روئيده نشود)).(252)
و اهل معرفت گويند كه اين موذيات كه بر انسان در قبر مسلط شود، ظهور ملكوت اخلاق ذميمه است (253). و اين اخلاق ذميمه هم در اين عالم نيز انسان را فشار دهد و اذيت كند، لكن چون نفس در غلاف طبيعت است به واسطه غلبه خدر طبيعت بر آن ، از ملكوت خود غافل است ، و قدرت تامه ملكوتيه نيز در آن ظاهر نشده است . از اين جهت ، از انواع موذيات موجوده در باطن نفس غافل و احساس آنها را نكند.
و چون نشئه ملك به ملكوت عالم قبر و برزخ تبديل شد، بساط ظاهر برچيده شود، و صفحه باطن ظاهر شد، و غيب نفس شهادت شود، و ملكات باطنه محسوس و ظاهر گردد، و به صورتهاى مناسبه جلوه كند، و انسان خود را مبتلا و محصور در انواع بليات و موذيات بيند، و انواع ظلمتها و كدورتها و وحشتها به او احاطه كند.
و اگر به اين فشارها و زحمت و ذلت و عذابهاى برزخى و قبرى رفع كدورتهاى نفسانى شد و اجانب و غرائب فطرت زايل شد، در قيامت به سعادت رسد، و در ظل عنايات شافعان - عليهم السلام - به مقام كريم موعود خود رسد. و اگر خداى نخواسته ريشه اخلاق فاسده و ظلمات و كدورتهاى نفسانيه ، بكلى زايل نشد، در اهوال و عذابهاى روز قيامت و مواقف پنجگانه (254) آن واقع شود، و در تحت فشارها و عذابهاى بيشترى واقع گردد، تا بلكه امر به عذاب سخت جهنم منتهى نشود. و اگر در اين مواقف هولناك نيز نور فطرت غلبه نكرد، كار منتهى به جهنم شود، چنانچه گفته اند: ((آخر الدواء الكلى ))(255)، به آخرين معالجه داغ كردن است .
پس در عذابهاى گوناگون جهنم او را در طبقات آن محبوس كنند، تا غل و غش از باطن نفس و فطرت پاك شود، و طلاى خالص فطرت الله - كه لايق دار كرامت حق است - پيدا شود، و از اجناس غريبه خالص ‍ گردد،و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين (256). و كيفيت اين نزع در اشخاص ‍ مختلف است حسب اختلاف كمال و نقص ملكات .
مقصد ششم : در بيان رجاء و ضد آن است كه سخط است
فصل اول : مقصود از رضا و سخط:
بدان كه رضا عبارت است از: خوشنودى بنده از حق - تعالى شانه - و اراده او و مقدرات او. و مرتبه اعلاى آن ، از اعلا مراتب كمال انسانى و بزرگتر مقامات اهل جذبه و محبت است ، چنانچه اشاره به آن بيايد - ان شاء الله -. و آن فوق مقام تسليم و دون مقام فناست .
و عارف سالك انصارى (257) - قدس سره - در تعريف آن ، قريب به اين مضمون فرموده كه : رضا اسم است از براى وقوف صادق بنده با مرادات الهيه ، بطورى كه اراده خود را به كار نيندازد، و التماس و خواهش نكند تقدم يا تاخرى را در هيچ امرى از امور، و نه طلب كند زيادى را يا استبدال حالى را. و به عبارت ديگر، عبد را از خود اراده اى نباشد و اراده او و خواهشهاى او فانى در اراده حق باشد. و از اين جهت ، اين از اوائل مراتب خواص و اشقّ مراتب است بر عامه (258)، انتهى كلامه مترجما مع تغيير ما.
و اين تعريف به نظر نويسنده درست نيايد، زيرا كه اگر مقصود از وقوف اراده عبد با مرادات حق ، فناى اراده باشد، اين از اوراق مقامات فنا است ، و مربوط به مقام رضا نيست . و اگر مقصود عدم اراده عبد باشد در مقابل اراده حق ، اين مقام تسليم است و دون مقام رضا است .
بالجمله ، مقام رضا عبارت است از: خشنودى و فرحناكى عبد از حق و مرادات او و قضا و قدر او. و لازمه اين خشنودى ، خشنودى از خلق نيز هست و حصول فرح عام مى باشد، چنانچه ممكن است مراد شيخ الرئيس (259) در اشارات (260)، آن جا كه ((مقامات عارفين )) را گويد اين مقام باشد، چنانچه محقق شهير خواجه نصيرالدين طوسى - قدس سره - تطبيق فرموده عبارت شيخ را به لازمه مقام رضا، آن جا كه گويد:العارف هشّ بشّ بسّام يبجّل الصغير من تواضعه كما يبجّل الكبير، و ينبسط من الخامل مثل ما ينبسط من النبيه . و كيف لا يهشّ و هو فرحان بالحقّ و بكلّ شى ء؟! فانه يرى فيه الحقّ. و كيف لا يستوس والجميع عنده سواسية ؟ اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل ))(261) النتهى
و محقق طوسى فرمايد: و هذان الوصفان اعنى : الهشاشة العامة ، و تسوية الخلق فى النظر، اثران لخلق واحد يسمى بالرضا(262) النتهى .
گرچه از براى كلام شيخ معنى ديگرى است ، و آن اشاره به مقام فوق مقام رضا است كه مقام توحيد ذاتى يا فعلى است ، و اشتغال به ردّ و ايراد، در اين مقامات مناسب اين رساله نيست ، و خود اشتغال به بحث ((باز دارد پياده را ز سبيل )).(263)
فصل دوم : در بيان آنكه رضا از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است ، چنانچه سخط از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است :
چنانچه معلوم شد در سابق ، انسان بالفطره عاشق حق است ، كه كمال مطلق است ، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت . پس انسان غير محتجب ، كه كمال مطلق را حق - تعالى شانه - بداند، و معرفت حضورى به مقام مقدس كامل على الاطلاق داشته باشد، آنچه از او ظهور پيدا كند، كامل بيند و جمال و كمال حق را در جميع موجودات ظاهر بيند. و چنانچه ذات مقدس را كامل مطلق بيند، صفات جمال و جلال را كامل بيند. و همين طور، افعال حق را جميل و كامل مشاهده كند، و (اين كه ) ((از جميل مطلق جز مطلق جميل نيايد)) را به عين عيان و مشاهده حضورى دريابد.
پس ، همان عشق و رضايتى كه به ذات مقدس حق پيدا كند، به همه نظام وجود - از آن جهت كه لازمه كمال مطلق است - پيدا كند. پس ، از تمام انوار وجوديه ، به مقدار نورانيت وجوديه و كمال ذاتى آن راضى و خشنود شود، چنانچه از لسان صاحب اين مقام گفته شده است :
به جهان خُرَّم از آنم كه جهان خُرَّم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست (264)
و لازمه اين عشق ذاتى و رضايت فطرى ، سخط و نارضايتى از جنبه سوائيّه - كه جهات نقص و ظلمت و عدم است - مى باشد.
پس چنين بنده آنچه از حق تعالى بيند و آنچه از ذات مقدسش نسبت به او صادر شود، به نظر خشنودى و رضايت به او نظر كند، و از حق تعالى و افعال او راضى و خشنود مى باشد، و از غير او آنچه به او متعلق است متنفّر و ساخط باشد.
و اما صاحب فطرت محجوبه ، چون كمال را در امور ديگر تشخيص داده ، رضايت و خشنودى و فرح و دلبستگى او به آن امور است و به اندازه احتجاب از حق از حق تعالى و افعال او ساخط و غير راضى است . و چون محبوبش ، دنيا و آمال نفسانيه داثره است ، اگر خللى به آنها وارد شود، به حسب جبلّت و فطرت ، از آن كس كه اين خلل را وارد كرده سخطناك و به او بدبين شود، گرچه به زبان نياورد.
و شيخ بزرگوار ما، جناب عارف بالله ، شيخ محمد على شاه آبادى (265) - آدام الله ظله على رؤ وس مريديه - مى فرمود: ((محبت زياد به دنيا سبب آن شود كه در وقت خروج از دنيا كه انسان ديد به عيان كه حق تعالى و ملائكه و سدنه او، محبوب او را از او مى گيرند، و او را از محبوبش جدا كنند، بالجبلة والفطرة غضبناك به آنها شود، و با عداوت حق تعالى و ملائكه مقدسه او از دنيا بيرون رود.)) و قريب به اين معنى در حديث شريف كافى هست (266)، و ما در شرح اربعين اين حديث شريف را حديث بيست و هشتم قرار داده ، شرح نموديم (267).
بالجمله ، سخط و غضب بر حق تعالى و افعال او از جنود ابليس و جهل است و لازمه فطرت محجوبه است اعاذنا الله منه .
فصل سوم : در بيان مراتب رضا است :
بايد دانست كه از براى رضا و ديگر كمالات نفسانيه ، مراتب متكثره و درجات متشتته است ، و ما بعضى مراتب را مذكور مى داريم :
درجه اول ، رضاى بالله است ربا، يعنى ، رضا به مقام ربوبيت حق است . و آن به اين است كه عبد سالك ، خود را در تحت ربوبيت حق - تعالى شانه - قرار دهد، و از سلطنت شيطانيه ، خود را خارج كند، و به اين ربوبيت الله تعالى راضى و خشنود باشد. و معلوم است مادامى كه شيطان تصرف در بنده دارد، چه در قلب او و چه در نفس او و چه در ملك بدن او، از تحت ربوبيت و تربيت الهيه خارج است ، و ((رضيت بالله ربا))(268) نتواند گفت .
پس اول مرتبه رضا آن است كه پس از دخول در تحت ربوبيت الله ، از اين تربيت الهيه خشنود باشد. و علامت آن ، آن است كه علاوه بر آن كه مشقت تكليف برداشته شود، از اوامر الهيه خشنود و خرم باشد، و آن را به جان و دل استقبال كند، و منهيات شرعيه پيش او مبغوض باشد، و دلخوش باشد به مقام بندگى خود و مولائى حق .
و اگر كسى در تحت تربيت حق تعالى در اين عالم نرود، و خود را تسليم به مقام ربوبيت نكند و سلطنت الهيه را در قلب و ساير اعضاى مملكت خود جايگزين نكند، و از تصرفات شيطانى ، خود را تطهير نكند، معلوم نيست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت : ((الله - جل جلاله - ربى )).
شايد اختصاص اين اسم در بين اسماء براى همين نكته باشد كه منظور، وقوع در تحت تربيت رب العالمين است كمالا، چنانچه تكوينا چنين است : چنانچه رضيت بالاسلام دينا و بمحمد - صلى الله عليه و آله - نبيا و رسولا و بالقرآن كتابا و بعلى اميرالمؤ منين و اولاده المعصومين - عليهم السلام - ائمة (269) دعويهائى است كه اگر خداى نخواسته ، مشفوع به واقع نباشد از شؤ ون نفاق و دروغ محسوب شود.
آن كس كه در تحت قواعد دينى اسلامى واقع نشود، و خشنود به آن قواعد نباشد، و خرّم و فرحناك از احكام اسلاميه نباشد - گرچه به ضرر او و عائله او باشد - او نتواند چنين ادعائى كند.
كسى كه - نعوذ بالله - به يكى از احكام اسلاميه در باطن قلب اعتراضى دارد، يا كدورتى از يكى از احكام اسلاميه در دل دارد، يا بخواهد كه يكى از احكام غير از اين كه هست باشد، يا بگويد كه كاش اين حكم كذايى اين طور بود نه آن طور!
اين راضى به دين اسلام نيست ، و نتواند اين دعوى كاذب را بكند، و همين طور قياس ساير مراحل .
پس رضايت و خشنودى از نبوت و امامت به مجرد اين نشود كه ما به چنين پيشوايان و هاديان راه سعادتى خشنود باشيم ، ولى به طرق سعادت و كمال انسانيتى كه هدايت نمودند ما را عمل نكنيم . روح اين دعوى رضايت ، استهزاء است .
عزيز! دعوى مقامات و مدارج كردن سهل است . چه بسا باشد كه به خود انسان نيز، مطلب مشتبه شود و خودش نيز نداند كه مرد ميدان اين دعوى نيست ، ولى اتصاف به حقايق و وصول به مقامات با اين دعويها نشود، خصوصا مقام رضا كه از اشقّ مقامات است .
درجه دوم ، رضا به قضاء و قدر حق است ، يعنى ، خشنودى از پيش آمدهاى گوارا و ناگوار، و فرحناكى از آنچه حق تعالى براى او مرحمت فرموده - چه از بليات و امراض و فقدان احبه باشد، و چه از مقابلات آنها - و پيش او بليات و امراض و امثال آن با مقابلاتش يكسان باشد در اين كه هر دو را عطيه حق تعالى شمارد، و به آن راضى و خشنود باشد، چنانچه روايت شده كه حضرت باقر العلوم - سلام الله عليه - در سن كودكى از جابر بن عبدالله انصارى - رحمه الله - سؤ ال فرمود كه :
چگونه است حال تو عرض كرد: من مرض را خوشتر دارم از صحت ، و فقر را خوشتر دارم از غنى ، و كذلك . حضرت باقر - عليه السلام - فرمود: اما ما، پس هر چه را خداوند عطا فرمايد مى خواهيم . اگر مرض را عنايت كند آن را مى خواهيم ، و اگر صحت را عنايت كند صحت را دوست داريم ، و كذلك (270). (اين حديث نقل به مضمون شد).
و حصول اين مقام نشود مگر با معرفت به مقام رافت و رحمت حق تعالى به عبد، و ايمان به اين كه آنچه حق تعالى مرحمت فرمايد در اين عالم براى تربيت بندگان و حصول كمالات نفسانيه آنها، و فعليت فطريات مخموره در جبلت آنان است . و چه بسا كه انسان به واسطه فقر و تهى دستى به مقام كمال ذاتى خود برسد، و چه بسا كه به واسطه مرض و ناتوانى به سعادات جاويدانى رسد. اينها در صورتى است كه بنده در اوائل مقامات سلوك باشد، و الا اگر تحصيل مقام محبت و جذبه كرده باشد و از كاس عشق جرعه اى نوشيده باشد، آنچه از محبوبش برسد محبوب او است .
زهر از قبل تو نوش دارو
فحش از دهن تو طيبات است (271)
و اين مقام ، يعنى مقام محبت و جذبه را بايد اوائل درجه ثالثه رضا دانست . و آن ، آن است كه از آن تعبير كنند به رضاء برضى الله (272). و آن چنان است كه عبد از خود خشنودى ندارد، و رضايت او تابع رضايت حق است ، چنانچه اراده او به اراده او است . چنانچه در حديث شريف است : ((رضى اله رضانا اهل البيت ))(273).
گرچه ممكن است اين اشاره به مقام عاليترى باشد كه آن عبارت است از قرب فرايض كه بقاء بعد الفناء است .
فصل چهارم : مبادى مقام رضا:
بدان كه چون مقام رضا از آثار و و شؤ ون معارف الهيه است چون ساير مقامات اهل خصوص ، از اين جهت ، اشاره به بعض مبادى آن خالى از مناسبت نيست . پس گوئيم : چون مبدا رضاء از حق تعالى معرفت عبد است به جميل بودن افعال حق تعالى ، از اين جهت ، ما مقام جمال حق را ذاتا و صفتا و فعلا بيان كنيم ، و مراتب معرفت عبد را در اين مقام ذكر كنيم .
بدان كه اول مرتبه اى كه از براى عبد حاصل شود علم به جميل بودن حق است ذاتا و صفتا و فعلا - به حسب برهان علمى حكمى -. و اين مقام گرچه مفتاح ابواب معرف است . به حسب نوع و متعارف - و اگر كسى به مقامات عاليه عرفان از غير اين طريق برسد، از نوادر است و ميزان در نوعيت نيست -، ولى وقوف در اين مرتبه از حجب بزرگ است بطورى كه درباره آن گفته شده است : ((العلم هو الحجاب الاكبر)).(274)
و از اين علم برهانى كه حظّ عقل است اخلاق نفسانيه - كه از توابع معارف است - حاصل نشود، و لهذا چه بسا حكماء بزرگ مرتبه در علم بحثى ، كه داراى مقام رضا و تسليم و ديگر مقامات روحيه و اخلاق نفسانيه و معارف الهيه نيستند، در همان حجب علميه تا ابد باقى مانند.
مرتبه دوم آن است كه همين مرتبه (را) كه جمال حق است و جميل بودن اوصاف و افعال او است به قلب برساند، بطورى كه قلب ايمان آورد به جميل بودن حق . و آن ، به آن است كه با شدت تذكر از نعم الهيه و آثار جمال او قلب را خاضع كند تا كم كم صفت جمال حق را دل قبول كند، و اين مقام ايمان است . و چون بنده به اين مقام رسيد و دل او ايمان به اين حقيقت آورد، از حقيقت نوريه رضايت و خوش بينى و خشنودى در دل او جلوه اى واقع شود، و اين اول مرتبه رضا است . و قبل از اين ، از آن اثرى نيست . و لهذا در روايات شريفه ، رضا را يكى از اركان ايمان قرار داده ، چنانچه از كافى شريف منقول است :
قال اميرالمؤ منين - عليه السلام الايمان اربعة اركان : الرضا بقضاء الله ، و التوكل على الله ، و تفويض الامر الى الله ، و التسليم لامر الله (275)
مرتبه سوم آن است كه عبد سالك به درجه اطمينان رسد - و اطمينان كمال اين است -، و چون طمانينه نفس ‍ حاصل شد به مقام جميليت حق ، مرتبه رضا كاملتر گردد. و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه مباركه سوره الفجر:يا ايتها النفس المطمئنة # ارجعى الى ربك راضية مرضية (276)
رجوع به سوى رب كه از مقامات كامله اهل اخلاص است ، براى صاحبان نفس مطمئنه كه راضى و مرضى هستند، قرار داده و قطع طمع متسخط را فرموده .
مرتبه چهارم ، مقام مشاهده است . و آن از براى اهل معرفت و اصحاب قلوب است كه شطر قلب خود را از عالم كثرت و ظلمت منصرف نمودند، و خانه دل را از غبار اغيار جاروب فرمودند، و رفض غبار كثرت از آن كردند، پس حق تعالى به جلوه هاى مناسبه با قلوب آنها به آنها تجلى فرمايد، و دل آنها را به خود خوش كند، و از ديگران منصرف فرمايد.
و از براى اين مقام بطور كلى ، سه درجه است : درجه اولى ، مشاهده تجلى افعالى است ، و در اين مقام رضا به قضاء الله به كمال مرتبت حاصل آيد. درجه ثانيه ، مشاهده تجلى صفاتى و اسمائى است . درجه ثالثه ، مشاهده تجلى ذاتى است . و اين دو مقام ارفع از اسم رضا و امثال آن است گرچه روح رضا، كه حقيقت محبت و جذبه است ، در اين مقام موجود است به طور كمال . و در احاديث شريفه اشاره به مقام كمال رضا فرموده :
عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال :ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله عزوجل (277)
فصل پنجم : در بيان ابتلاء مؤ منين :
چنانچه رضا از جنود عقل و رحمان است و از لوازم فطرت مخموره است ، سخط از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه جاهله است ، و از نقصان معرفت به مقام ربوبيت و جهل به عزّ شامخ حضرت حق - جل و علا - است . و اين از ثمره خبيثه حب نفس و حب دنيا است كه چشم و گوش انسان را جز از شهوات و آمال دنياوى كور كند، و به واسطه احتجاب از مقامات روحانيه و مدارج اهل معرفت و معارج اصحاب قلوب از ابتلاآت - كه مصلح نفوس و مربى قلوب است - روگردان شود، و از اقبال دنيا كه بدترين افتتان و ابتلا است ، راضى و فرحناك شود.
ما اكنون بعضى از روايات شريفه را در اين باب ذكر كنيم ، شايد از بركت كلمات اصحاب وحى و تنزيل ، قلوب قاسيه را نرمى حاصل شود، و نفوس غافله را تيقظى رخ دهد. و ما در كتاب ((اربعين )) گرچه شرح طولانى در باب ابتلاء مؤ منين و نكته آن داديم ، ولى اين جا نيز براى مزيد فايده و عدم حواله ، مختصرى مذكور مى داريم .
كافى باسناده عن ابى عبدالله قال :ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم ، ثم الامثل فالامثل (278)
و عن ابى عبدالله قال :ان عظيم الاجر لمع عظيم البلاء و ما احب الله قوما الا ابتلاهم (279)
و عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ((ان الله - عز و جل عبادا فى الارض من خالص عباده ما ينزل من السماء تحفة الى الارض الا صرفها عنهم الى غيرهم ، و لا بلية الا صرفها اليهم (280)
و احاديث در اين باب بسيار است كه خداوند - تبارك و تعالى - به واسطه محبت و عنايتى كه به اولياء و مؤ منين دارد آنها را مبتلا فرمايد در دنيا.(281)
و عمده سرّ آن ، آن است كه اگر آنها را در ناز و نعمت قرار دهد به حسب نوع ، ركون به دنيا پيدا كنند، و از لذات و شهوات دنيا در ملكوت قلب آنها آثارى واقع شود كه محبت و علاقه آنها را به دنيا زياد كند، و قهرا از حق تعالى و دار كرامت او و از ملكوت نفس و اصلاح امراض آن غافل شوند، و از كسب فضايل نفسانيه بازمانند.
بالجمله ، اگر كسى دقت در حال نوع اغنيا كند، مى يابد كه غنى و ثروت و صحت و سلامت و امنيت و رفاهيت ، اگر در انسان جمع شد، كم دلى است كه بتواند خود را از فسادها و امراض نفسانيه حفظ كند، و از سركشى نفس خوددارى كند. و شايد براى همين نكته بود كه جابر بن عبدالله - قدس سره - به حضرت مولا باقر العلوم - صلوات الله عليه - عرض كرد كه : ((من فقر از غنى و مرض را از صحت بيشتر دوست دارم )). چون از خود اطمينان نداشت كه بتواند خود را آن طور كه مى خواهد با رفاهيت و سلامت حفظ كند، و از سركشى نفس مطمئن نبود. ولى حضرت باقر - سلام الله عليه - چون مقامش فوق عقول بشر است به مناسبت افق جابر و به واسطه تعليم او و دستگيرى او در سلوك الى الله ، مقام رضا را اظهار فرمود، و از محبت الهيه جذوه اى ابراز فرمود كه : ((ما هر چه از دوست مى رسد آن را دوست داريم . بليات و امراض و مقابلات آن در سنت عاشقان و مذهب محبان يكسان است .