next page

fehrest page

back page

و شايد احتمال سوم در بين اين احتمالات ارجح باشد، و بعد از آن احتمال چهارم ارجح است ، و پس از آن احتمال اول . و اما احتمال دوم بعيد است ؛ زيرا كه به حسب نصّ اهل لغت ، زهد خلاف رغبت است (533)، چنانچه در اين روايت شريفه هم آن را همان طور معنى فرموده است . و شك نيست كه رغبت در شى ء عبارت از ميل نفسانى است ؛ نه عمل خارجى . گر چه رغبت ملازم با عمل نيست ، لكن نوعا از رغبت نيز عمل حاصل شود. از اين جهت مى توان گفت كه زهد نيز عبارت از بى رغبتى و بى ميلى است كه نوعا با ترك و اعراض مقارن باشد، گر چه ملازم نباشد؛ و اين احتمال پنجم است در معنى زهد.
بالجمله ، در معنى زهد بى رغبتى و بى ميلى ك از صفات نفسانيه است ، ماخوذ است .
فصل دوم : در درجات و مراتب زهد است :
بايد دانست كه از براى زهد، همچون ساير صفات نفسانيه و مقامات انسانيه مراتب و درجاتى است بى شمار كه به حسب جزئيات ، تحت احصاء و حصر نيايد. و ما به طور كلى اشاره اى به بعض مراتب آن به قدر مناسب با اين اوراق مى كنيم .
درجه اول زهد عامه است . و آن عبارت است از اعراض از دنيا براى رسيدن به نعيم آخرت . و اين درجه ، در حقيقت كسبى است كه از روى ايمان به بعض منازل آخرت پيدا شده است ، و صاحب اين مقام در اسارت شهوت است ، لكن به حكم عقل شهوات زايله حقيره را ترك مى كند براى رسيدن به لذات باقيه شريفه . پس ‍ اين ترك شهوت براى شهوت است .
و از اين درجه محسوب است اعراض از دنيا براى خوف از عقاب عالم آخرت ، گرچه در اطلاق زهد بر اين ترك و اعراض از روى خوف مسامحه است . هر چند در روايت منقول از عيون اخبار الرضا(534) وارد است كه از حضرت صادق - سلام اللّه عليه - سؤ ال شد از زاهد در دنيا، فرمود: ((كسى است كه ترك مى كند حلال آن را از ترس حساب آن ، و ترك مى كند حرامش را از ترس عقاب آن )).(535)
لكن بيانات آن سروران دين و مربيان نفوس به حسب اختلاف ادراكات ، مختلف است ؛ يعنى براى هر كس به فراخور مقام و مرتبه اش ، مرتبه اى از مراتب مقامات انسانيت را بيان مى فرمودند، و عارف به مقامات نفس و اسلوب كلمات اهل اللّه براى كشف مرادات آنها اين نكته را بايد در نظر داشته باشد تا جمع شتات كلمات اولياء و انبياء - عليهم السلام - در اين ابواب بشود.
درجه دوم زهد خاصه است . و آن عبارت است از اعراض از مشتهيات حيوانى و لذايذ شهوانى براى رسيدن به مقامات عقلانى و مدارج انسانى و اين درجه از علم و ايمان به بعض مراتب عاليه از عالم آخرت پيدا شود كه به واسطه آن علم و ايمان مشتهيات حيوانى و لذات جسمانى در نظر محقر و كوچك شود و اين مبدا اعراض و منشا انصراف نفس از آنها شود.
و لذات عقليه روحانيه و ادراكات مرسله مجرده ، گر چه مورد اعتناء فلاسفه و اعاظم از ارباب علم و دانش ‍ هميشه بوده و فيلسوف بزرگ عظيم الشان ارسطوطاليس ، معلم اول ، در اين باب اهميت بسيار داده . ولى اين درجه نيز نزد اصحاب معرفت و ايقان و ارباب حقيقت و عرفان معلل است . چون اين اعراض براى لذت است - گر چه لذت روحانى - قدم نفسانى در كار است و آن زهد حقيقت نيست بلكه ترك شهوت و لذت است براى شهوت و لذت .
درجه سوم زهد اخص خواص است . و آن عبارت است از اعراض لذات روحانى و ترك مشتهايت عقلانى براى رسيدن به مشاهده جمال جميل الهى و وصول به حقايق معارف ربانى . و اين اول مقامات اولياء و محبين است و از مراتب عاليه زهد است ، پس زهد حقيقى صاحب اين مقام را به حسب اول مرتبه حاصل شود و زهد حقيقى عبارت است از ترك غير خدا براى خدا.
و پس از اين مقام اول مراتب فنا براى سالك دست دهد كه آن عبارت است از فناى از لذات و عدم التفات به آن . و پس از اين مقامات ديگر اولياء است كه مقام را گنجايش ذكر آن نيست ، و ما در اين مقام اكتفا مى كنيم به ذكر همين سه درجه كه از امهات درجات است .
فصل سوم : در بيان منزلت زهد نسبت به مقام سلوك انسانيت وكمال روحانيت :
گويا ما در فصلى از فصول سابقه بيان كرديم (536) كه تمام دعوتهاى حقه الهيه و شرايع كالمه ربانيه - چه در كشف حقايق توحيد و سراير تفريد و تجريد، و چه در بسط فضايل و محاسن اخلاقيه ، و چه در تشريع احكام الهيه - بيرون از دو مقصد كه يكى مقصود بالذات و بالاستقلال است و ديگرى مقصود بالعرض و بالتبعيه است ، نيست .
آنچه مقصد ذاتى و غايت بغثت و دعوت انبياء - عليهم السلام - و مجاهدت و مكاشفت كمل و اولياء - عليهم السلام - است آن است كه انسان طبيعى لحمى حيوانى بشرى ، انسان لاهوتى الهى ربانى روحانى شود، و لفق كثرت به افق وحدت متصل شود، و آخر و اول پنوند به هم شود، و اين كمال حقيقت معرفت است كه در حديث شريف قدس اشاره به آن فرمايد:كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف (537) در حديث شريف فرمايد: ((اول الدين معرفته )).(538)
و تمام اعمال قلبيه و قالبيه و افعال روحيه و جسديه براى حصول اين مقصد مقدس است ، و به غايت بسط معارف الهيه است . و چون اين مقصد ذاتى استقلالى حاصل نشود مگر به دو امر: يكى ((اقبال )) به سوى خداى تعالى ، و ديگر ((ادبار)) از غير حق تعالى و اعراض از ماسوى ؛ از اين جهت ، كليه دعوتهاى الهيه يا دعوت بر اقبال به سوى حق تعالى است ، يا دعوت به اعراض از غير اوست .
و كليه اعمال قلبيه و قالبيه و ظاهره و باطنه يا نفس اقبال بر خدا و يا اعانت به آن كند، و يا اعراض ا ماسوى الله است يا معين آن است .
و شايد در اين حديث شريف كه اشتغال به شرح آن داريم ، و در احاديث ديگر كه فرمايد: ((به عقل گفتيم اقبال كن ! اقبال كرد، و گفتيم ادبار كن ! ادبار كرد))(539) منحصر نمودن امر الهى را به ((اقبال )) و ((ادبار)) اشاره به همين معنى باشد كه تمام اوامر و نواهى به اين دو مطلب رجوع كند.
و چون اين مطلب معلوم شد، منزلت زهد و اعراض از دنيا و از ماسوى الله كه زهد حقيقى است ، نسبت به سلوك انسانى معلوم گرديد، و مقق شد كه اعراض از غير حق ، مقدمه است از براى وصل به جمال جميل و اتغراق در بحر معارف و توحيد، و خود زهد بنفسه از كمالات انسانيه و مقامات روحانيه كه مورد توجه استقلالى باشد، نيست ؛ چنانچه در احاديث شريفه اشاره به اين معنى بسيار است .
در وسايل ، از كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم - عليه السلام - رساند؛ انه قال : قال اميرالمؤ منين : ((ان من اعون الاخلاق على الدين الزهدفى الدنيا)).(540)
و باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - انه قال : ((حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنى ))(541)
و عن ابى عبدالله - عليه السلام - انه يقول : كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط، و انما ارادوا بالزهد فى الدنيا لتفرع قلوبهم للاخرة (542)

و ظاهرا صدر اين حديث شريف اين است كه قلب سليم عبارت از قلبى است كه ملاقات كند با خداى تعالى در صورتى كه در آن غير خدا نباشد.(543) پس از آن فرمايد: هر قلبى كه در آن شك و شرك باشد، ساقط است ، و جز اين نيست كه مقصود از زهد در دنيا براى آن است كه قلب فارغ شود براى اخرت و از ملاحظه صدر حديث شريف واضح شود كه مقصود از آخرت در اين جا وصل به باب الله است ، و حصول ملاقات جمال جميل است ، و زهد حقيقى عبارت از آن است كه قلب از شك و شرك خالى شود و غير حق در آن نباشد.
و باسناد عن ابى ، آنه يقول : اذا تخلى المؤ من من الدنيا سما و وجد حلاوة حب الله فلم يشتغل بغيره (544)
و فى مصباح الشريعة ، قال الصادق : ((الزهد مفتاح باب الاخرة و البراءة من النار، و هو تركك كل شى ء يشغلك عن الله من غير تاسف على فوتها و لا اعجاب فى تركها...))(545) الحديث .
فصل چهارم : در بيان آنكه رغبت به دنيا موجب احتجاب از حق است :
بدان كه رغبت به دنيا، موجب احتجاب از حق و بازماندن از سلوك الى الله است ، و مقصود از دنيا، هر چيزى است كه انسان را از حق تعالى به خود مشغول كند. و چون اين معنى در عالم ملك بيشتر تحقق دارد، اين اسم احق است از براى آن . و اشاره به اين معنى است همين حديث مصباح الشريعه كه زهد را تعبير فرمايد به ترك هر چيزى كه انسان را از حق تعالى مشغول كند و غافل نمايد.
و اهل معرفت ، حجب نورانيه و ظلمانيه را - كه در حديث است كه از براى خداى تعالى هفتاد هزار حجاب از نور است و هفتاد هزار حجاب از ظلمت (546) به وجود اشياء و عوالم و تعين آنها تفسير فرمودند(547)؛ چه كه اشتغال به هر يك ، انسان را از وجه جمال جميل محرون و محبوب نمايد. و گاهى از اين حجب كثيره به حسب كليات به هفت حجاب تعبير شده ، چنانچه در احاديث شريفه وارد است . در باب سجده وارد است كه سجود به تربت قبر حسين بن على - عليهما السلام - خرق كند حجابهاى هفت گانه را(548) و ممكن است ، اين هفت حجاب فوق اين حجب باشد، چنانچه از حديث ((علل )) ظاهر شود.
از علل به سند خود از هشام بن الحكم نقل نموده كه گفت : به حضرت ابى الحسن موسى - عليه السلام - گفتم : به چه علت در افتتاح نماز، هفت تكبير افضل شده است ؟ فرمود: ((اى هشام ! همانا حلق آسمانها هفت است و زمينها هفت است و حجابها هفت است ، پس چون سير داده شد در شب معراج پيغمبر، و گرديد نزديك به پروردگار خود ك ((قاب قوسين او ادنى ))، رفع شد از براى او حجابى از حجب حق پس ‍ تكبير گفت رسول خدا و بنا كرد كلماتى را كه در افتتاح است گفن . پس چون رفع حجاب دوم شد، تكبير گفت . و از اين جهت است كه در نماز براى افتتاح هفت تكبير گفته مى شود)).
در هر صورت وجود هر موجود يا عالم حجابى است ، و تعين آن نيز حجابى است . و اين حجب انسان را زا جمال محبوب باز دارد و دلبستگى به هر چه كه غير حق است ، خار طريق سلوك الى الله است . پس سالك الى الله و طالب وصول به لقاء الله و صعود به معارج معارف الهيه اين خار طريق را بايد با رياضت شرعى از بين بردارد. و با دلبستگى و علاقه مندى به غير حق و تبعيت از شهوات بطن و فرج ، عرروج به كمالات روحانيه و وصول به لقاء جمال جميل امكان ندارد بلكه كليه حجب به يك معنى به خود انسان رجوع كند:
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز(549)
بين و بينك ((انيى )) ينازعنى
فارفع بلطفك ((انيى )) من البين (550)
تفصيل اين اجمال عجالتا با اين حال مناسب نيست .
فصل پنجم : در بيان آنكه زهد از فطريات و لوازم فطرت مخموره است ، و رغبت از لوازم احتجاب فطرت است
پيش از اين معلوم شد كه انسان به فطرت الهيه كه تمام عائله بشرى بر آن مفطور و مخلوقند، داراى دو فطرت اصليه و فرعيه است كه شايد جميع فطريات به اين دو رجوع كند:
اول فطرت عشق به كمال مطلق كه آن فطرت اصليه اسقلاليه است . و دوم تنفر از نقص كه آن فطرت فرعيه است .
و چون حق - جل مجده - انسان را براى خود مخلوق فرموده ، چنانچه در حديث قدسى است :يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لاجلى (551)، و در قرآن شريف و احاديث شريفه به اين معنى اشارت بسيار است (552) از اين جهت در جعل الهى تكوينى ، او را مفطور فرموده كه با يكى از ماسوى منقطع و به ديگرى به جمال جميل واصل گردد. و تمام فطريات كه در انسان است ، راجع به اين دو فطرت و از شعب آنهاست . و نظام احكام شريعت مطهره الهيه مطلقا بر طبق همين نقشه فطرت است .
پس زهد كه عبارت از تنفر از نقص است و اعراض از غير حق به فطرت مخموره راجع است ، و از احكام فرعيه فطرت الله است . چنانچه رغبت به غير حق - هر چه باشد - به واسطه احتجاب فطرت است ؛ زيرا كه فطرت پس از احتجاب به حجب طبيعت مثلا، محجوب خود را اشتباها در شعبه اى از شعبه هاى طبيعت گمان كند، و علاقه محبت خود را به آن پيوند نمايد، و دلبستگى به آن پيدا كند، پس از جمال جميل باز ماند و از لقاء الله محروم و محجوب شود.
پس زهد حقيقى ، از بزرگترين جنود عقل و رحمان است كه انسان به واسطه آن پرواز به عالم قدس و طهارت كند، و رخت از عالم به كلى بر بندد، و كمال انقطاع الى اللعه براى او حاصل شود. چنانچه رغبت به دنيا و زخارف آن و توجه و محبت به زينتهاى آن بزرگترين جند ابليس و جهل است ، و از دقيقترين دامهاى نفس ‍ است كه به واسطه آن انسان به دام بلا مبتلا و از راه هدايت و رشد گمراه و از وصول به نتيجه انسانيت و برخوردارى از ثمره شجره ولايت محروم و محجوب شود.
و چون انسان اين مطلب را دريافت و با عين انصاف و چشم بصيرت به اول و آخر امر خود نظر كرد، بر خود حتم و لازم شمارد كه حتى الامكان اين خار طريق را كه اسم آن محبت و رغبت به دنيا و مال و منال آن است از سر راه سلوك خود بردارد، و اين خطيئه مهلكه را كه راس هر خطيئه است (553) و ام هر مرض است از خانه قلب خود دور كند، و اين خانه را كه منزلگاه محبوب و محل تجلى مطلوب است از قذارت پاك ، و از جنود ابليس و شرك شيطان تطهير كند، و دست غاصبانه ديو پليد را از خانه خدا كوتاه و بتها را از طاق و رواق آن فرو ريزد تا صاحب خانه به منزل خود عنايت پيدا كند، و از جلوه هاى خود آن را روشنى دهد.
بار خدايا! ما در دامهاى پر پيچ و خم نفس و شيطان مبتلائيم ، و از اين دشمن قوى پنجه راه گزيزى نداريم ، و تاب مقاومت و جدال با او را نداريم ؛ از هر دامى گريزان شويم ، به دامهاى دقيقتر و محكمترى دچار شويم ، مگر لطف بى منتهى تو از ما دستگير كند و به سعادت و خير مطلق رساند و از اين چاه ظلمانى طبيعت و هوى برهاند.
يا سيدى ! ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البكاء.(554)
فصل ششم : در استشهاد به ادله نقليه ، در اين باب :
و آن بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد و ما به ذكر مختصرى از آن اكتفا كنيم .
قال الله تعالى : لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم (555)
و از حضرت سجاد - عليه السلام - در وسايل نقل شده كه زهد در يك آيه از كتاب خدا است ، و اين آيه شريفه را قرائت فرمودند.(556 )
و اين شاهد بر كلام سابق ماست كه زهد را از صفات نفسانيه ملازم با عمل گرفتيم ، نه نفس ترك . البته قلبى كه از محبت دنيا خالى باشد و اعراض از دنيا كند و منصرف از آن باشد، نه تاسف بر ادبار آن و نه فرحناكى بر اقبال آن مى كند
براى قلب زاهد يك حالت سهل انگارى و بى اعتنائى رخ دهد كه توجه به دنيا و زخارف آن نكند تا چه رسد كه از فوت آن تاسف و از اتيان آن فرح براى او رخ دهد.
و قال - تعالى شانه - فى وصف قارون فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحيود الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو خظ عظيم # و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون (557)
آنهائى كه به حيات دنيوى دلخوش كرده بودند و مقصود و مرادشان دنيا و زينت آن بود، چون قارون با زينتهاى او ديدند، ديگ آمال و آرزويشان به جوش آمد و حسرت زينت او را داشتند. ولى آنهائى كه صاحب علم بودند و از جانب حق تعالى به آنها علم به غيب عنايت شده بود، اعتناء به زينت دنيا و قارون نداشتند و طالب ثواب الله بودند، و مى ديدند كه با صبر و شكيبائى به آن ثوابها خواهند رسيد.
و اين آيه شريفه اشاره به مقام اول از زهد است . و محتمل است كه آيه شريفه راجع به مقام زهد هم نباشد، و ما اين آيه را به تبع بعض محققين از شراح حديث (558) ذكر كرديم .
و روى لما سئل رسول الله - صلى الله عليه و آله - عن معنى الشرح فى قوله تعالى : ((فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ))، و قيل : ما هذا الشرح ؟ قال : ان النور اذا دخل القلب انشرح له الصدر و انفسح . قيل : يا رسول الله ! و هل لذلك علامة ؟ قال : نعم التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله (559)
معلوم است تا قلب متوجه دار ظلمانى طبيعت و چاه تنگ تاريك دنيا است و در غلاف ملك و غل و بند اين عالم است ، تنگ و ظلمانى و تاريك است و قابل نور هدايت و جلوه جمال و جلال نيست . و هر قدر منصرف از دنيا و زخارف آن شود، شرح صدر براى او حاصل شود و قبول نور معنوى كند تا آن جا كه به كلى از دار غرور منصرف و متجافى و منخلع شود، پس لايق جلوه نور مطلق و جمال جميل شود. و شايد استعداد براى موت ، اعم از موت طبيعى حيوانى باشد. پس متعرض جميع مراتب زهد باشد.
چند روايت در باب زهد
فمنها عن محمد بن يعقوب - قدس سره - باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمة فى قبله ، و انطق بها لسانه ، و بصره عيوب الدنيا داءها و دواءها، و اخرجه من الدنيا سالما الى دار السلام (560)
از زهد در دنيا و اعراض از آن نور حكمت كه راهنماى طريق سعادت و وصول به مقام كمال انسانيت است ، در قلب ثابت و برقرار شود، و از قلب جريان به زبان پيدا كند، چنانچه در باب اخلاص نيز وارد است كه : ((كسى كه چهل روز براى خدا خالص شود، چشمه هاى حكمت از قلبش به زبانش جريان پيدا كند)).(561)
اخلاص نيز با زهد حقيقى در ترك آمال و مقاصد خود شريك است ، و حقيقت حكمت با ظلمت خود خواهى و خود بينى مضاد و منافر است ، و نيز تا محبت دنيا و زخارف آن در قلب است ، از عيوب آن محتجب است ؛ زيرا كه پرده محبت ضخيم ترين حجابها است ، چنانچه گفته اند: ((حب الشى يعمى و يصم )).(562)
تا محبت دنيا و رغبت به آن در قلب جايگزين است ، عيبهاى آن ، همه حسن مى نمايد و زشتيهاى آن جميل و جمال نمايش دهد. آن روزى خداى تعالى عيبهاى آن را به ما بفهماند، و درد و درمان را به ما ارائه دهد كه قلب را از محبت دنيا تهى و از سرخ و زرد آن اعراض كنيم . پس چون اين حجاب غليظ خرق شده ، عيبهائى كه به صورت خوبى و نيكوئى و جمال خود نمائى كرده بود، از پرده بيرون افتد و چون انسان درد و درمان را فهميد، راه سلوك بر او روشن شود و طريق اصلاح براى او آسان گردد.
و چون كه حب دنيا راس تمام خطايا است ، با زهد در دنيا سلامت نفس حاصل شود و اگر زهد حقيقى براى انسان دست (دهد)، به همه معنى سالم و بى عيب از دنيا به دار سلامت خارج شود؛ چون كه تمام عيبها از تعلقات حاصل شود، و چون تعلق به غير عز قدس نباشد، سلامت مطلقه رخ دهد.
و باسناده عن حفص بن غياث عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : سمعته يقول : جعل الخير كله فى بيت و جعل مفتاحه الزهد فى الدنيا. ثم قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله -: ((لا يجد الرجل حلاوة الايمان حتى لا يبالى من اكل الدنيا))، ثم قال ابو عبدالله - عليه السلام -: حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنيا .(563)
و از اين حديث معلوم شد كه رسيدن به خيرات و سعادات ، بى قطع علاقه از دنيا و زهد در آن ميسر نشود، و تعلق به دنيا و رغبت به آن ، اصل اصول شقاوت و احتجاب است . و نيز معلوم شود كه زهد مفتاح باب خيرات است ، و چنانچه سابق بر اين ذكر شد، خود زهد مقصود بالذات نيست ، چنانچه مفتاخ ، خود مقصود بالذات نيست ، بلكه براى فتح باب است . پس فتح باب سعادت و معرفت با زهد شود.
پس از آن ، حضرت صادق - عليه السلام - خود به طور اختصار، اول درجه زهد و اول درجه خيرات را بيان فرمود، و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - نقل فرمود كه حلاوت و شيرينى ايمان را كسى نمى يابد، مگر با زهد و عدم مبالات به امثال ماكولات اين دنيا، و تا از منزل حيوانى و بطن و فرج نگذرد، به مقام روحانى و منزل انسانى نخواهد رسيد.
ما اكنون كه در درجه حيوانات و منزل بهائم هستيم ، از حقيقت ايمان بلكه اسلام ، جز اسمى و حرفى نمى دانيم از اين معنى ، حلاوت و شيرينى ايمان را نمى فهميم . تا قلب ذائقه پيدا نكند، چشيدن حلاوت براى ان ميسور (نيست )؛ و تا در منزل حيوانيت است ، قلبى نيست تا ذائقه اى داشته باشدو باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام -: ان فى كتاب على - عليه السلام -: انما مثل الدنيا كمثل الحية ؛ ما الين مسها و فى جوفها السم الناقع ! يحذرها الرجل العاقل ، و يهوى اليها الصبى الجاهل (564)
اميرالمؤ منين - عليه السلام - كه عارف به مقامات روحانى و هادى طرق انسانيت است و باطن و ظاهر اشياء پيش او آشكارا و ظاهر است ، دنيا را از هر كسى بهتر مى شناسد. او مى داند كه دنيا ظاهرش فريبنده و لذت بخش است ، ولى در هر لذتى بازماندن از سعادتى است و فرو رفتن در مهالكى است كه غافل جاهل آن را نمى داند و باور نمى كند. طفلى كه جز ظاهر تميز چيزى نمى دهد، مارى خوش خط و خال را كه ببيند، با كمال عشق و اشتياق به سوى آن روان شود، و هر چه او را تحذير كنند، باورش نمى آيد.
بيچاره بر هلاك تن خويشتن عجول (565)
اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسمانى و صحف انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هيچ تاثيرى نكرده و نمى كند، و ظاهر خوش خط و خال آن و زينتها و زخارف آن ما را از زهر كشنده اى كه در باطن دارد غافل كرده ، روزى كشف باطن آن بر ما شود كه احتراز از مفاسد آن ممكن نباشد؛ زيرا كه صورت آن نقش باطن شده و فطرت پاك و پاكيزه آلوده به آن شده است ؛ همان طور كه طلا با مواد ديگر مخلوط شود كه تا آن را ذوب نكنند، نتوان خالص آن را بيرون آورد و طلاى خالص را به دست آورد. فطرت انسانى چون معدن طلا و نقره خالص است : الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة (566)
و در فطرت خالصه جز حب حق تعالى - كه كمال مطلق است - نيست ، و چون با محبت غير حق تعالى اختلاط پيدا كرد، از خلوص خارج شود. و بدتر و بالاتر اختلاط، آن است كه با محبت دنيا و طبيعت آميخته و آلوده شود؛ كه چون آميختگى و آلودگى دست داد، به كلى صفحه قلب را به حسب فطرت ، صافى بود، زنگار بگيرد و هيچ حقيقتى در او به آن طور كه هست ، نمايش پيدا نكند، بلكه يا اصلا از حقايق در آن نقشى واقع نشود، و يا به طور اعوجاج و انحراف واقع شود (فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله ).(567)
قلوب معوجه منحرفه كه مختلط با هواهاى نفسانيه و حب نفس و دنيا شده است ، تاويل كتاب شريف الهى و تاويل آيات تدويه ؛ بلكه تكوينيه را بر طبق هواهاى نفسانيه خود كنند، و اين تفسير به راى است كه تصرف شيطان و نفس در آن دخالت دارد، و اين تفسير باطل و حرام است .
تاويل كتاب الهى كه عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لب است ، به طور كمال ميسر نشود، مگر براى آنان كه خود آنها منحرف و معوج نباشند، و جز نور حق - تعالى شانه - در قلب آنها چيزى نباشد، و به مقام مشيت مطلقه و فناى مطلق كه مقام تاويل است ، رسيده باشند. و آن نيست مگر (براى ) رسول مكرم و خلفاى مقدس او - عليه الصلاة و السلام - كه آنها راسخان در علم و معرفتند(568)
و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم .(569)
و اين مطلب را تفصيلى سزا است كه اكنون از آن معذورم ، و الحمد لله اولا و آخرا.
مقصد شانزدهم : در رفق و ضد آن است كه خرق است
فصل اول : در بيان معنى رفق و خرق :
((رفق )) به كسر، ضد ((عنف )) است و به معنى مدارا و ملايمت است . يقال رفق رفقا به له و عليه : عامله بلطف ؛ و رفقه : اعانه و نفعه ؛ و رفق رفاقة : اى صار رفيقا.(570)
و رفيق را نيز به ملاحظه مداراة و ملايمت ، رفيق گويند. و ((رفق )) به معنى لين جانب است .(571)
و فى المجمع : ((الرفق بالكسر ضد الخرق ، و هو ان يحسن الرجل العمل .
و فى الحديث : ((اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا))(572) و معناه على ما قيل : اذا كان الرفق فى الامر غير نافع ، فعليك بالخرق - و هو العجلة -، و اذا كان الخرق -اى العجلة - غير نافع فعليك بالرفق ، و المراد بذلك ان يستعمل كل واحد من الرفق و الخرق فى موضعه ؛ فان الرفق اذا استعمل فى غير موضعه ، كان خرقا و الخرق اذا استعمل فى غير موضعه ، كان رفقا. و قريب من هذا قوله - عليه السلام -: ربما كان الدواء داء و الداء دواء(573) .(574) انتهى كلامه .

و معنى حديث شريف را با كمال وضوحش ، خيلى عجب است كه اين طور در هم پيچيده و تكلف به خرج داده ؛ زيرا كه معنى حديث آن است كه اگر وقتى شد كه رفق و مداراة اسباب خرق و زحمت شود، بايد مداراة را كنار گذاشت و خرق كرد كه آن عين مداراة است . مثلا اگر بريدن دست معيوب را كه بايد بريد، با مداراو ملايمت بريدن ، زحمت فراهم كند و اسباب خرق شود، بايد با عنف و عجله و شدت ، كار را انجام داد كه اين خرق ، عين رفق و مدارا است .
و خرق خرقا از باب تعب خلاف رفاقت و مدارا است . و خرق ، به معنى ضعف عقل و حمق و جهل و عنف و زجر و عجله آمده است (575). و فى الحديث : ((الخرق شوم و الرفق يمن )).(576)
و خرق جامه به معنى پاره كردن و تمزيق آن است (577). و خرق به معنى دهش و خاف ، و اخرق به معنى ادهش ‍ آمده (578) و ظاهر آن است كه نوعا معانى متعدده در لغات ، از يكديگر مؤ خوذ باشد و اصول همه ، به يك امر برگردد چنانچه از دقت در موارد استعمال معلوم شود.
فصل دوم : در بيان دخالت رفق در امور انسان :
بدان كه رفق و مدارا را در انجام امور مدخليت كامل است ، چه در باب معاشرت با خلق و انجام امور دنياوى ، و چه راجع به امور دينى و هدايت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهى از منكر، و چه راجع به رياضت نفس و سلوك الى الله تعالى .
و شايد اين كه در حديث شريف است كه ((رفق ميمنت دارد و خرق و عنف شوم است ))، اشاره به بعض ‍ اين امور باشد. مثلا در باب انجام امور دنياوى آن طور كه با رفق و مدارا ممكن است انسان تصرف در قلوب مردم كند و آنها را خاضع و رام كند، ممكن نيست با شدت و عنف ، موفق به امرى از امور شود. فرضا كه با شدت و سلطه ، كسى اطاعت از انسان كند؛ چون قلب او همراه نشود، از خيانت ، انسان مامون نخواهد شد. ولى رفق و دوستى ، دل را رام كند كه با رام شدن آن ، تمام قواى ظاهره و باطنه رام شود؛ و فتح قلوب از فتح ممالك بالاتر است .
خدمتهاى از روى صداقت و جانفشانيها، همه از فتح قلوب است . با فتح قلوب ، فتح ممالك نيز شود. فتوحات اسلاميه در اثر فتح قلوب نظامى اسلامى بود، والا با آن عده و عده ، اين پيشرفتها غير ممكن بود.
بالجمله رفق و مدارا در پيشرفت مقاصد، از هر چيز مؤ ثرتر است ، و چنانچه در مقاصد دنيايى چنين است ، در مقاصد دينى از قبيل ارشاد و هدايت مردم ، رفق و مدارا از مهمات است كه بدون آن ، اين مقصد شريف عملى نخواهد شد.
خداى تبارك و تعالى پس از آنكه حضرت موسى و هارون - عليهما السلام - را مامور فرمود كه پيش فرعون برود و او را دعوت و ارشاد كنند، از جمله دستوراتى كه به آنها مى دهد، مى فرمايد:اذهبا الى فرعون انه طغى # فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يغشى (579). دل سخت فرعون را - كه انانيتش به جائى رسيده بود كه به دعوى الوهيت برخاسته بود - باز با رفق و مدارا بهتر ميتوان به دست آورد. از اين جهت مى فرمايد: ((برويد پيش فرعون سركش ياغى ، و با او با نرمى و رفق سخن بگوييد، شايد اين سخن نرم او را متذكر خدا كند و از روز جزا بترسد)).
و اين دستور كلى است از براى هدايت كنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز ميكند. چنانچه خداى تعالى پيامبر بزرگ خودش را ستايش مى فرمايد كه ((تو بر خلق بزرگ هستى ))(580) البته براى چنين مقصد بزرگ ، خلق بزرگ لازم است كه قوه مقاومت با تمام ناملايمات را داشته باشد، و با هيچ چيز از ميدان ارشاد خلق ، در نرود.
بزرگتر زحمت و سخت ترين رنج و تعب هاديان راه حق ، معاشرت با جاهلان و دعوت بى خردان بوده و هست . و از اين جهت ، اينها بايد متصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشند و بايد قوه رفق و مدارا و حسن عشرت ، در آنها به طورى باشد كه با تمام جهالت جاهلان و بى خردان ، مقاومت كنند. زودرنجى و كدورت و امراض عصبى (581) به كلى با اين شغل شريف منافى است . شدت و عنف و عجله ، مخالف وظيفه هاديان الى الله است ، چنانچه در روايات شريفه اشاره به اين معنى بسيار است .(582)
در باب امر به معروف و نهى از منكر، يكى از مهمات ، همين رفق نمودن و مدارا كردن است .(583) ممكن است انسان مرتكب معصيت يا تارك واجبى را با شدت و عنف بخواهد جلوگيرى كند، كارش از معصيت كوچك به معاصى بزرگ يا به رده و كفر منتهى شود؛ در ذائقه انسان امر و نهى تلخ و ناگوار است و غضب و عصبيت را تحريك ميكند. آمر به معروف و ناهى از منكر بايد اين تلخى و ناگوارى را با شيرينى بيان و رفق و مدارا و حسن خلق ، جبران كند تا كلامش اثر كند و دل سخت معصيت كار را نرم و رام نمايد.
در روايت خصال شيخ صدوق - عليه الرحمة - كه حضرت خضر - عليه السلام - وقتى مى خواست از حضرت موسى - عليه السلام - مفارقت كند، آخر كلامش اين بود كه : ((سرزنش و تعيير مكن البته كسى را به گناهى . و محبوب ترين امور نزد خداى تعالى سه چيز است : ميانه روى و اقتصاد در وقت بى نيازى و دست بازى ، و ديگر عفو و بخشش در حال قدرت ، و سوم رفق و مدارا با بندگان خدا. و هيچ كس رفق نكند با كسى در دنيا مگر آنكه مرافقت كند خداى تعالى با او در آخرت . و راس حكمت ، ترس از خداى عزوجل است ))(584)
در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا با نفس ، از مهمات به شمار مى رود. و چه بسا كه سختگيرى بر نفس ، خصوصا در اوائل امر و خصوصا براى جوآنها، اسباب تنفر نفس از ارتياض و سلوك شود، و از زير بار حق فرار كند.
و خيلى اتفاق افتاده كه جوانهاى نورس بعد از چندى اشتغال شديد و مواظبت كامل در مستحبات ، به كلى منحرف شدند و لا يبالى به دين گرديدند. و در روايات شريفه اشاره به بسيارى از اين امور كه مذكور شد هست (585 ) و پس از اين - ان شاء الله - بعضى از آنها را مذكور مى داريم .
فصل سوم : در بيان آنكه رفق و مدارا از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و خرق و عنف از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محبوبه است :
و اين معنى محقق شود پس از آن كه معلوم شود كه رفق و مدارا و مصاحبت و رفاقت ، از جلوات رحمت رحمانيه و شؤ ون آن است . قلبى كه در آن جلوه رحمت افتاده باشد و به بندگان خدا با نظر رحمت و عطوفت بنگرد، البته چنين قلبى در تمام شؤ ون و مراحلى كه مذكور شد در فصل سابق ، با رفق و مدارا رفتار مى كند در معاشرت با نوع خود؛ بلكه در سلوك با غير نوع خود از حيوانات - كه در تحت اداره او هستند و او در آنها تصرف دارد-، و در خدام و عبيد و عشرت با آنها، و سلوك با ارحام و همسايگان خصوصا. و بالجمله ، با تمام اصناف مردم ، معاشرت با رفق و رحمت و عطوفت و رفاقت كند.
و همين طور در باب ارشاد و تعليم خلق و اجراء امر و نهى الهى ، رحمت و عطوفت آنها را دعوت به اين شغل شريف كند؛ و البته چيزى كه از پرتو نور رحمت رحمانيه پيدا شد، با رفاقت و مدارا انجام مى گيرد، و شدت و عنف و امثال آن از آن دور است .
و چون اين مقدمه واضح شد، معلوم شود كه رفق از فطريات مخموره است و از لوازم فطرت الله است ، زيرا كه تمام قلوب عائله بشرى به حسب فطرت ، مخمور به رحم است ، و عالم نقشه رحمت رحمانيه است . و از اين جهت ، اهل معرفت فرمايند: ((ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحيم ))(586). و رحمت رحمانيه و رحيميه مفتاح باب وجود است ، چنانچه مفتاح كتاب تدوين است .
و آن قلبى كه آلوده به بغض و عداوت با بندگان خدا باشد، و با عنف و خرق با آنها رفتار كند، از فطرت الهيه خارج ، و به واسطه آلودگى به دنيا و زخارف آن و آلودگى به حب نفس و خودخواهى و خودپسندى ، از اصل فطرت محتجب شده است .
و نيز لازم محبت به حق تعالى كه از فطريات اصليه است - چنانچه سابقا معلوم شد - محبت به آثار و خلايق است ، و لازمه محبت رفق و مدارا است . پس رفق از لوازم فطرت مخموره است و مقابل آن كه خرق است ، از احتجاب آن است .
فصل چهارم : در ذكر بعض از اخبار شريفه در اين باب و بيان اجمالى آنها
عن محمد بن يعقوب - رحمه الله - باسناده عن ابى جعفر - عليه السلام - قال : ان الله رفيق يحب الرفق ، و يعطى على الرفق ما لا يعطى على العنف (587)
چندين حديث به اين مضمون تقريبا وارد شده است .(588)
حق - تعالى شانه - در جميع امور، با مخلوق خود با رفق و مدارا رفتار فرمايد، حتى تشريع شرايع - چون هدايت طرق سعادت و كمال است - عين رفق است . چنانچه تاديب طاغيان و جعل حدود و تعزيرات ، كمال رفق و صلاح است ، چه كه ترك آن ، خرق و فساد است ، حتى براى مرتكب آن ،و اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا چنانچه در حديث است (589). بلكه نزد عالمان به غايات و مبادى ، تعذيب اخروى رفق است .(590) و اين كه مى فرمايد خداى تعالى عطا مى فرمايد بر رفق آنچه كه عطا نمى فرمايد بر عنف ، شاهد بر آن است كه در فصل دوم مشروحا ذكر كرديم .
چنانچه در حديث ديگر كافى شريف است كه راوى گويد: شنيدم از حضرت صادق - عليه السلام - مى گفت : ((كسى كه رفق و مدارا كند در كارش ، نايل شود به آنچه كه مى خواهد از مردم )).(591)
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) منقول است كه فرمود: ((همانا در رفق ، زيادت و بركت هست ، و كسى كه محروم شد از رفق ، محروم شد از خير)).(592)
و عن محمد بن يعقوب باسناده قال : قال ابو جعفر - عليه السلام -:من قسم له الرفق قسم له الايمان .(593)
و عن ابى جعفر - عليه السلام - قال :ان لكل شى ء قفلا، و قفل الايمان الرفق (594)

و اين دو حديث شريف ، دلالت كند بر آنچه سابق ذكر شد كه در رياضت نفس و سلوك الى الله ، يكى از مهمات ، مرافقت و مدارات با آن است . و چون مرافقت با نفس نمودى ، نفس انس و محبت با عبادات و طاعات پيدا كند، و به واسطه اين محبت و علقه ، انس و محبت با حق پيدا كند. و اين ، فتح باب معارف الهيه كه سرچشمه ايمان است ، مى باشد، چنانچه عنف و خرق ، گاهى سبب شود كه در ذائقه روح ، عبادت و عبوديت تلخ و ناگوار شود، و اين ، سبب اعراض قلب از حق شود. پس معلوم شد كه قفل ايمان رفق است ، و كسى ك نصيب آن رفق باشد، ايمان نيز نصيب او شود.
و عن محمد بن يعقوب باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - ما اصطحب اثنان الا كان اعظمهما اجرا و اجبهما الى الله ، ارفقهما بصاحبه .(595)
و باسناده عن عمر بن حنظلة عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : يا عمر! لا تحملوا على شيعتنا، و ارفقوا بهم ، فان الناس لا يحتملون ما تحملون . (596)

فرمود به عمر بن حنظله كه تحميل نكنيد بر شيعيان ما، و رفق و مدارا كنيد با آنها، زيرا كه مردم تحمل نمى توانند بكنند آنچه شما تحمل مى كنيد.
و اين حديث شريف ، دستور كلى است براى خواص ، زيرا كه مردم هم در تحمل علوم و معارف و هم در تحمل اعمال قلبيه و قالبيه مختلفند، و هر علمى را خصوصا در باب معارف ، نتوان افشا پيش هركس كرد، بلكه سراير توحيد و حقايق معارف ، از اسرارى است كه پيش اهلش بايد مكتوم و مخزون باشد. و نوع گمراهيها و اضلالها و تكفيرها از اين باب پيدا شده .
و اين كه مردم ، حتى علماء ظاهر، از علوم الهيه احتراز كنند و گرد معارف و حقايق نمى گردند، براى همين است كه بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق يا اصحاب علوم رسميه عرفانيه تهتك كردند، و مقاصد شريفه را با الفاظ زشت و قبيح بيان كردند، و از اصطلاح قرآن و حديث بيرون رفتند با آن كه همان مقاصد به طور اكمل در كتاب خدا و احاديث ائمه هدى - عليه السلام - موجود است ، ولى آنها به صورت بدى آن را جلوه دادند. از اين جهت ، اسباب تنفر طباع ظاهريين شده است . اينها نيز طاقت آن نداشتند كه لُب را از قشر و حقيقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا كنند، يكسره با اصل مطلب مخالف شدند.
و شايد اشاره به اين معنى باشد رواياتى كه ايمان را تسهيم نموده به هفت سهم (597 ) يا ده درجه (598) يا چهل و نه جزء(599)، و فرموده اند كسى (كه ) داراى يك سهم است ، نبايد دو سهم بر او تحميل كرد، و كسى كه داراى دو سهم است ، نبايد سه سهم بر او تحميل نمود(600)، و همين طور. و چون اختلاف درجات اعمال و طاقت و اشتياق بر آن غالبا از اختلاف درجات ايمان است ، از اين جهت در احاديث شريفه براى تقريب به ذهن ، مثلى ذكر فرمودند كه :

next page

fehrest page

back page