next page

fehrest page

back page

بارالها! تو ضعف و بيچارگى ما را خود مى دانى ، تو نازكى پوست و گوشت ما را مى بينى ، ما را با آن عذاب چه چاره است ؟!
خدايا! بندگان تو از تو هستند و به تو متعلقند، همه بندگانند و تو خداى آنانى ، با خدايى خود با آنان رفتار فرما، نه با بدى آنان . تو ما را خلق فرمودى و نعمتهاى غير متناهيه مرحمت كردى بدون آن كه خدمتى كرده باشيم ، نعمتهاى تو همه ابتدائى است ، نه استحقاقى .
بارالها! تو خود را به رحمت و رحمانيت به ما معرفى فرمودى ، و ما تو را به فضل و رحمت شناختيم . تو فرمودى در كتاب بزرگ خود: ((ان الله يغفر الذنوب جميعا)).(637) چشم داشت ما به رحمتهاى تو است ، و از خود و كرده هاى خود مايوسيم . ما چه هستيم كه با عمل ، به درگاه تو بيائيم .
و حمل الزاد اقبح كل شى ء
اذا كان الوفود على الكريم (638)
عذاب و عقاب ما بر بزرگى و عظمت تو افزايشى نمى دهد، و رحمت و رافت به بندگان در سعه رحمت تو نقصى وارد نمى كند. شيوه تو احسان است و عادت تو كرم است . گو كه ما از شدت جهل و بى حيائى ، به ستيزه برخاستيم ، و نافرمانى چنين خداى رؤ وفى كرديم ، لكن رحمت تو بسته به معصيت و اطاعت مخلوق نيست .
خدايا! با فضل و رحمتت با ما رفتار فرما، و ما را بسيئات اعمال و رذائل اخلاق ما، مگير ((انك انت ارحم الراحمين )).
و فى الكافى ، عن ابى عبدالله قال : قال ابو جعفر:((العز رداء الله و الكبر ازاره ، فمن تناول شيئا منه اكبه الله فى نار جهنم )).(639)
و عن ابى جعفر و ابى عبدالله قالا: ((لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر)).(640)
و عن عقاب الاعمال ، عن ابى جعفر قال : ((الكبر مطايا النار)).(641)
و عنه ، باسناده قال : قال رسول الله : اكثر اهل جهنم المتكبرون (642)

فصل هفتم : در بيان آنكه تواضع از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و تكبر از جنود جهل و از لوازم فطرت محجوبه است
يكى از فطرتهائى كه تمام عائله بشرى بر آن مخمورند به طورى كه در تمام افراد اين نوع ، احدى را برخلاف آن نتوان يافت ، تواضع و فروتنى و تعظيم ، پيش عظيم و برگ است . قلب انسانى اگر عظمت و بزرگى كسى را ادراك كرد، ناچار و از روى جبلت و فطرت ، (بدون اعمال رويه ) از او تعظيم كند، و در پيشگاه او سر كوچكى فرو آورد، و متواضع و فروتن شود. و به تبع اين تواضع و فروتنى براى آن بزرگ ، براى توابع و بستگان او نيز متواضع شود به طور تبع و بستگى .
و چون فطرت متواضع پيش عظيم مطلق و بزرگ به تمام معنى و تمام حقيقت است ، از اين جهت اگر براى او احتجاب و اختمار در طبيعت و احكام طبيعت رخ ندهد، تعظيم و تواضع استقلالى او براى حق تعالى - جلت عظمته - است كه عظيم على الاطلاق است ، و تمام بزرگيها و عظمتها و جلال و جمالها، ظلّ عظمت و جلال و جمال او است .
پس انسان ، به حسب فطرت اصليه غير محجوبه به احكام طبيعت ، براى حق تعالى بالذات و براى مظاهر جمال و جلال او بالعرض ، متواضع است . و تواضع براى بندگان عين تواضع از حق است .
و از اين تواضع كه روى فطرت اصليه ظهور كند، دست تصرف نفس و شيطان كوتاه است . از اين جهت ، اين تواضع براى خود و خودخواهى نيست ، و از طمع و چشم داشت براى استفاده ، منزه و مبرى است .
صاحب اين فطرت غير محجوبه ، در عين حال كه براى جميع مخلوقات تواضع كند، جز براى حق تعالى تواضع نكند، و وجهه قلبش جز به ذات مقدس حق تعالى نيست . و اين تكثير، عين توحيد و اين توجه به خلق ، عين توجه به حق است . و چون اين خلق از سرچشمه معرفت و محبت است ، خود عين معرفت الله و محبت الله است .
صاحب اين فطرت ، از احدى از مخلوقات ، تملق و چاپلوسى نكند، زيرا كه مبدء تملق ، خودخواهى و احتجاب از حق است ، پس به وضوح پيوست كه تواضع از حق و خلق ، از لوازم فطرت مخموره است . و از اين جا معلوم شود كه تكبر و تملق ، هر دو از فطرت محجوبه است ، زيرا انسان كه به حجابهاى نفسانيه محجوب شد و خودبينى و خودخواهى بر او حكومت كرد، اين خودبينى مبدا شود كه براى خود كمالات بسيارى ثابت كند، و از مبدا كمالات غافل شود، و ديگران را كوچك شمارد اگر چشم طمع مادى پيش آنها نداشته باشد، و بزرگ شمارد اگر اين طمع را به آنها داشته باشد، پس تكبر كند بر زيردستان و تملق گويد از اهل دنيا و آنان كه مورد طمع او است . پس همان فطرت كه مركب سير او، الى الله است و به واسطه آن براى حق و خلق تواضع كند، چون احتجاب براى آن رخ داد، مركب سير او، به سوى شيطان و طبيعت شود و به واسطه آن به مردم تكبر كند و گاهى از آنها تملق گويد.
مقصد نوزدهم : در توده و ضد آن است كه تسرّع است
فصل اول : در بيان آنكه تؤ ده و تسرّع از صفات ظاهره و باطنه است :
((تؤ ده )) چون همزه به معنى تثبت در امر است ، و به معنى رزانت و تانى است ،(643) و به معنى طمانينه در حركت است . و ((تسرع )) در مقابل همه اينها است .(644)
و رزانت و تانى از صفات نفسانيه است كه آثار آن در ظاهر نيز طمانينه و نقل در حركت است .
اگر رزانت و وقار در قلب حاصل شد، رزانت در راى و عقايد نيز حاصل شود و از آن ، رزانت در كردار و گفتار نيز حاصل آيد، چنانچه شتابزدگى و تسرع نيز از قلب سرايت به ظاهر كند.
و چنين نيست كه جنود عقل و جهل اختصاص به صفات باطنه داشته باشد - چنانچه از تامل در حديث شريف معلوم شود -، بلكه به طور ظاهر و باطن و اوليت و آخريت ، جميع خيرات از جنود عقل است ، چه خيرات باطنه يا ظاهر، و جميع شرور از جنود جهل است ، چه شرور ظاهره يا باطنه . و نسبت ظاهر به باطن - چنانچه در حكمت متعاليه مقرر شده - نسبت مباين به مباين نيست ، بلكه نسبت كمال و نقص و وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است (645)، بلكه خود تعبير به ظاهريت و باطنيت شايد از همه تعبيرات بهتر باشد.
اخلاق نفسانيه ، ظهور حقايق و سراير باطنيه روحيه است ، چنانچه اعمال ظاهريه ، ظهور ملكات و اخلاق نفسانيه است . و از شدت اتصال و وحدت مقامات نفسانيه ، تمام احكام باطن به ظاهر و ظاهر به باطن سرايت كند.از اين جهت در شريعت مطهره به حفظ ظاهر و صورت ، خيلى اهميت داده شده است ، حتى در كيفيت نشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو كردن دستوراتى داده شده ، زيرا از تمام اعمال ظاهريه ، در نفس و روح وديعه هائى گذاشته مى شود كه روح به واسطه آنها تغييرات كلى حاصل مى كند. اگر انسان در راه رفتن شتابزدگى كند، در روح او نيز توليد شتابزدگى شود، چنانچه روح شتابزده نيز ظاهر را شتابزده كند. و همين طور انسان اگر در اعمال ظاهريه ، وقار و سكينه و طمانينه را اعمال كند - گرچه با تكلف و به خودبندى - كم كم در باطن روح ، اين ملكه شريفه طمانينه و تثبت حاصل شود. و اين ملكه شريفه ، مبدا بسيارى از خيرات و كمالاتست .
فصل دوم : دربيان مقصود از تؤ ده و تسرع :
ظاهر اين است كه مراد از ((تؤ ده )) در حديث شريف - به مناسبت مقابله با ((تسرع )) - تانى باشد، و آن عبارت از اعتدال قوه غضبيه است كه حد افراط آن تسرع است ، چنانچه بعضى محققين بزرگ گفته اند، و سكونت نفس را از فروع شجاعت شمرده اند.(646)
و شايد مراد از آن ، تثبت بود كه آن نيز از اعتدال قوه غضب است ، و از فروع شجاعت است ، و آن عبارت از آن است كه نفس در تحمل شدايد و پيش آمدهاى گوناگون عالم ، خوددار باشد و بزودى از ميدان در نرود، و سبك بارى و سهل انگارى نكند، و خفت و تندى به خرج ندهد، و اين اعم است از پيش آمدهاى اخلاقى و روحى يا پيش آمدهاى طبيعى و جسمانى .
نفسى كه داراى ثبات باشد، از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود، و در مقابل ناگوارها پابرجا بايستد، و از طمانينه و ثبات او كاسته نگردد. و شايد آيه شريفه ((فاستقم كما امرت و من تاب معك ))(647) اشارت به اين مقام نفس باشد.
و البته تحصيل چنين روحى در جامعه ، از مهمترين امور است ، و در عين حال از مشكل ترين كارها است . و از اين جهت در روايت است كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود: ((سوره هود مرا پير كرد براى اين آيه ))(648). و اين آيه با آن كه در سوره شورى (649) نيز هست ، اختصاص به سوره هود شايد براى ذيل آن باشد كه مى فرمايد: ((و من تاب معك ))، در سوره شورى اين ذيل را ندارد. و از اين جهت كه تحصيل استقامت در امت ، امرى است مشكل و سخت ، آيه اين سوره را ذكر فرمود.
بالجمله ، ثبات و پابرجا بودن در امور، اسباب پافشارى در معركه هاى جنگى شود كه انسان به واسطه ناملايمات و شدايد، از جنگ روگردان نگردد، و در ذب از نواميس الهى لغزش براى او رخ ندهد، چنانچه در ناملايمات روحيه نيز لغزش نكند و طمانينه و ثبات نفس را از دست ندهد.
و به عكس ، ((تسرع )) يكى از ملكات ناهنجار است كه انسان به واسطه آن در هيچ چيز قرار نگيرد، و بزودى سبك مغزى و تهى بارى كند و انگاره كارها را از دست بدهد، نه در پيش آمدهاى روحى خوددار باشد، و نه در شدايد جسمى پايدارى كند. و از اين خلق ناهنجار، مفاسد بسيار فردى و اجتماعى در مدينه فاضله رخ دهد. و انسان اگر داراى چنين روحى باشد، چه بسا كه به واسطه پيش آمدهاى كوچكى خود را ببازد و از وظايف الهيه و روحانيه چشم پوشى كند، و چه بسا كه نفس و شيطان بر او غلبه كنند و او را از راه حق منصرف كنند، و ايمان او دستخوش آنان گردد، و شعار دين و مذهبى و شرفى خود را يكسره از دست بدهد.
طمانينه نفس و ثبات قدم است كه انسان را در مقابل حزب شيطان نگهدارى كند، و بر لشكرهاى جهل و شيطنت غلبه دهد.
طمانينه نفس و ثبات است كه انسان را بر قوه غضب و شهوت چيره كند، و در پيشگاه آنها تسليم نشود، بلكه تمام قواى باطنى و ظاهرى را در تحت اطاعت روح درآورد.
ثبات و پايدارى است كه انسان را در پيش آمدهاى ناگوار عالم و فشارهاى روحى و جسمى ، چون سدى آهنين پابرجا نگاه دارد، و نگذارد لغزش و سستى در انسان رخ دهد. حفظ قوه ايمان و دين با طمانينه نفس و سكونت روح ، بسهلى و آسانى ميسر است ، و تا دم آخرين ، انسان را در مقابل بادهاى تند عالم محفوظ كند.
طمانينه نفس و ثبات قدم ، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در انسان رخنه كند، و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمانينه نفس ، خود يك ملت واحده است كه اگر سيلهاى اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد، او چون كوه آهنين در مقابل همه چيز ايستادگى كند و از تنهائى وحشت نكند.
انسان با ثبات و طمانينه مى تواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هيچ مرحله از زندگانى مادى و روحانى براى او لعزشى و خطائى دست ندهد.
بزرگان دين با اين قوه بزرگ روحانى در مقابل ميليونها جمعيت جاهل زشتخو قيام مى كردند و به خود خيال لغزشى راه نمى دادند. اين روح بزرگ در انبياء عظام است كه يك تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه يك جهان ، قيام و نهضت مى كنند، و از تنهائى خود و زيادى جمعيتهاى مخالف هيچ خوف و وحشتى به خود راه ندهند، و بر همه پندارهاى بيخردانه چيزه شوند، و تمام عادات واطوار جهانيان را پايمال كنند و آنها را به رنگ خود درآورند اين روح ثبات با طمانينه است كه جمعيتهاى كم را در مقابل گروه هاى انبوه حفظ مى كند، و بر ممالك بزرگ عالم با عده و عده معدود مسلط و چيره مى كند.
خداى تعالى در قرآن شريف به اين قوه طمانينه و ثبات ، اهميت شايان داده و فرموده : ((بيست نفر اينان بر دويست نفر ديگران غالب و چيره مى شوند))(650) و همين طور هم شد.(651)
فصل سوم : در بيان آنكه تانى و تثبت از فطريات مخموره و از جنود عقل است ، و تسرع و شتابزدگى و بى ثباتى و بى قرارى از جنود جهل و ابليس و از فطريات محجوبه است :
ما پيش از اين ذكر كرديم كه انسان به حسب فطرت اوليه كه حق تعالى او را به آن مخمر فرموده ، عاشق كمال مطلق و متنفر از نقص است ، و اگر توجه به نقص كند و محبت غير كمال مطلق در او پيدا شود، از احتجاب فطرت است .(652) از اين جهت ، توجه به خود و خودخواهى و پيروى از شهوات و مقاصد حيوانى و تبيعيت از شيطان واهمه داخلى و شيطان بزرگ خارجى ، بر خلاف فطرت اوليه او است . و شك نيست كه تمام عجله ها و شتابزدگيها و بى ثباتيها و بى قراريها، از خوف نرسيدن به مآرب نفسانيه و لذات و شهوات حيوانيه يا فقدان مقاصد حيوانى است .
قلبى كه در آن نور توحيد و معرفت كمال مطلق تابيده شده باشد، داراى طمانينه و ثبات و تانى و قرار است . دلى كه نورانى به معرفت حق - جل و علا - شده باشد، مجارى امور را به قدرت او مى داند، و خود و جديت و حركت و سكون خود و همه موجودات را از او مى داند، و زمام امر موجودات را به دست خود آنها نمى داند. چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.
و به عكس ، دلى كه از معرفت محتجب و در حجابهاى خودبينى و شهوات و لذات حيوانى اندر است ، از فوت لذات حيوانى خوفناك است . چنين شخصى طمانينه قلب را از دست داده و در كارها با عجله و شتابزدگى اقدام مى كند.
اهل معرفت گويند: دعا بر سه گونه است :
يكى ، دعاى از روى استعجال ، و آن دعاى عامه است . اينان چون اسير مقاصد نفسانيه هستند، در دعا نيز شتابزده هستند كه مبادا مقاصد دنياوى يا حيوانى از آنها فوت شود.
ديگر، دعاى از روى احتمال ، و اين دعاى ارباب حكمت است . اينان نيز پابند مقاصد خويشند و احتمال مى دهند دعا در جريان امور قضائى دخالت داشته باشد و قضاى حق تعالى مقيد به دعا باشد؛ از اين جهت دعا كنند.
سوم ، دعاى از روى امتثال است ، و اين دعاى اصحب معارف است . آنان از اسارت نفس بيرون آمدند، و براى آمال نفسانيه و لذات خويشتن لب به دعا نگشايند.
من گروهى مى شناسم ز اوليا
كه زبانشان بسته باشد از دعا(653)
اينان دعا را براى امتثال امر خدا مى كنند. چون دعا خلوت با حق و مخاطبه با محبوب مطلق است ، قيام به آن كنند(654)
حقا كه انسان اگر به نور معرفت قلبش منور باشد و مانند ما اسير سلسله هاى شهوات و زندان طبيعت نباشد، هرگز مخاطبه با حق تعالى و توجه و ذكر او را وسيله چيز ديگر قرار نمى دهد.
اولياء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالى است ، و او و مذاكره و خلوت با او را وسيله خودپرستى و خودخواهى نمى كنند؛ بلكه هر چه بخواهند براى آن است كه باب مراوده با دوست را مفتوح كنند.
در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد(655)
ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را فداى لذات نفسانيه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاها است كه اگر دل ما حظى از معرفت داشت و جلوه اى از محبت در آن حاصل بود، بايد از خجلت بميريم ، و سر شرمسارى را تا قيامت بر زير افكنيم . آنان اگر چيزى بخواهند، چون كرامت دوست است ، مى خواهند.
ببين محب حقيقى و مجذوب مطلق ، على بن ابى طالب - سلام الله عليه - چه مى گويد! در دعاى كميل مى گويد فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى ، صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك . وهبنى يا الهى ، صبرت على حرّنارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك (656)
اين دوست حقيقى از فراق ، خوفناك است و روزگار وصال را مى خواهد و مى جويد.
بشنو از نى چون حكايت مى كند
از جدائى ها شكايت مى كند(657)
تا آنكه مى گويد:
هر كسى او باز ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش (658)
افتتاح اين كتاب بزرگ از لسان فطرت است ، و نيز نظرش به نعمتهاى خدا از آن جهت است كه دار كرامت حق است . على بن ابى طالب ، سر حلقه عشاق خدا، بهشت را براى بهشت نمى خواهد؛ چون دار كرامت است مى خواهد. ما بيچاره ها هر چه مى خواهيم براى خود مى خواهيم ؛ خدا را هم براى خود مى خواهيم . عشاق جمال ازل ، هر چه مى خواهند نه چون جاى خورد و خوراك حيوانى . ما حيوانات چراگاه بهشت و مراتع آن را مى خواهيم و در بهشت هم بيش از آن مقامى نداريم . آنان بهشت و هر چه هست براى دوست مى خواهند، و همه چيز را وسيله براى دوست و معرفت و انقطاع به كوى او قرار مى دهند.
بارالها! ما را از اين غفلت و خودخواهى نجات ده ، و دل ما را از اين اسارت به شهوات و انغمار در لذات بيرون آور.
پروردگارا! حجاب خودخواهى و خودبينى ، ما را از وصول به بارگاه تو باز داشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده تو خود اين حجاب را به دست قدرت خود بردار.
بينى و بينك انيى ينازعنى
فارفع بلطفك انيى من البين (659)
مقصد بيستم : در حلم است و ضد آن كه سفه است
فصل اول : در بيان معنى حلم و سفه :
حلم از شعب اعتدال قوه غضب است . و آن عبارت از ملكه اى است كه نفس را به واسطه آن طمانينه حاصل شود كه به زودى و بى موقع ، هيجان قوه غضب او نشود، و اگر بر خلاف ميل نفسانى او چيزى رخ دهد و به او مكروه يا ناگوارى رسد، از حوصله بيرون نرود و گسيخته لجام نشود.
و در مقابل آن ، ((سفه )) به فتح فاء است از سفه از باب علم يعلم ، يقال : سفه الرجل ؛ اى عدم حلمه و صفه الجهل حلمه ؛ اى اطاشه و(660) اخفه . طيش و خفت و سبكى ، در مقابل آن سكونت و بردبارى است و آن ملكه اى است كه به واسطه آن نفس از حوصله بيرون رود و با ناملايمات سازگار نباشد، و بدون ميزان و از روى جهالت افسار گسيخه شود، و غضبش به جوش آيد و خوددار نباشد، و اين از شعب افراط قوه غضب است .
و شايد سفاهت ، در اصل ، همان سبك مغزى و جهالت و خفت عقل باشد(661) و چون كسى كه متمكن از حفظ قوه غضبيه نيست جاهل و سبك مغز و خفيف العقل است ، از خلاف حلم به سفاهت تعبير شده است ؛ نه آن كه جوهرا معناى سفه ضد حلم باشد. و اين گرچه مخالف ظاهر قول لغويين است ، لكن موافق اعتبار و ريشه لغت است . و در هر صورت در مقصد ما مدخليتى ندارد، و تحقيق آن از وظيفه اين اوراق خارج است و چندان هم مورد اهميت نيست .
فصل دوم : در بيان ثمرات قوه غضبيه :
بدان كه قوه غضبيه اگر در تحت تصرف عقل و شرع تربيت شود، يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى و بالاترين كمك كارها به راه سعادت است ، و با قوه غضبت حفظ نظام جهان و حفظ بقاى شخص و نوع شود، و مدخليتى بزرگ در تشكيل مدينه فاضله دارد. با اين قوه شريفه انسان و حيوان حفظ بقاء خود و نوع خود كند، و از ناملايمات طبيعت دفاع كند، و خود را از زوال و فنا نجات دهد. و اگر اين قوه در انسان نبود، از بسيارى از كمالات و ترقيات باز مى ماند و حفظ نظام عائله نمى كرد و از مدينه فاضله مدافعه و ذب نمى نمود.
حكماء و دانشمندان براى خروج از حد نقص و تفيط آن ، دستوراتى داده و خود براى تهييج آن به كارهائى فوق العاده اقدام مى كردند؛ چنانچه از بعضى معروف است كه براى خروج از تفريط آن ، در مواقع خوفناك مى رفت و نفس را در مخاطرات مى انداخت ، و در موقع تلاطم كشتى سوار آن مى شد تا آن كه خوف و سستى را نفس دور كند(662). گرچه اين نحو معالجات ، زياده روى و افراط است ، لكن اصل علاج براى بيدار كردن قوه غضب در صورت سستى و فتور آن لازم است ؛ زيرا كه از سستى آن خلل عظيم بر نظام جمعيت و حكومت مدينه فاضله لازم آيد، و خطرهاى بزرگ بز زندگانى فردى و اجتماعى رخ دهد، و عيبهاى بزرگ مترتب بر خمودى اين قوه شريفه شود؛ از قبيل ضعف و سستى و تنبلى ، طمع و كم صبرى و قلت ثبات و فرار از جنگ و فرو نشستن از از اقدام در موقع ضرورت ، و ترك نمودن امر به معروف و نهى از منكر، و تن در دادن به ننگ و عار و ذلت و مسكنت .
خداوند عالم اين قوه شريفه را در انسان عبث و بيهوده خلق نفرموده ، آن را سرمايه سعادت دنيا و سرافرازى و بزرگى قرار داده ، و سرچشمه سعادتهاى آن جهان مقرر داشته .
فرو نشستن از اقدام ، و سستى نمودن از امر به معروف و نهى از منكر، و جلوگيرى ننمودن از ظلم ستمكاران ، حلم نيست ، بلكه خمود است كه يكى از ملكات رذيله و صفات ناهنجار است .
خداى تعالى در آيات شريفه قرآنيه از مؤ منين به ((اشداء على الكفار رحماء بينهم ))(663) تعبير فرموده ، و مجاهدين و شجاعان در معركه جنگها را بر بازنشستگان و خمودان تفضيل داده ، و درجات آنها را در پيشگاه عظمت خود بزرگ شمرده (664) و از پافشارى در ميدان جنگها قدردانى فرموده ،: و آنها را به اقدام در معركه ها و پيشرفت در جنگها تحريص و ترغيب فرموده (665)؛ و تمام اينها در سايه قوه شريفه غضب انجام گيرد، و با خمودى و سستى آن ، انسان از تمام اين فضايل محروم شود، و به ذلت و خوارى و پستى و اسارت تن در دهد، و از انجام وظايف انسانى و دينى باز نشيند از اين جهت اگر در كسى اين قوه خامد و خاموش باشد، بايد به معالجه آن پردازد و علاج علمى و عملى آن كند تا نفس در حال اعتدال در آيد.
فصل سوم : در بيان خطرات انحراف قوه غضبيه :
زيادروى و افراط در غضب كه بيشتر مردم به آن دچارند، و در اين حديث شريف از آن تعبير به ((سفه )) شده است ، از رذائل اخلاق و ذمائم اوصاف است كه انسان را به هلاكت مى كشاند، و چه بسا كه مايه شقاوت دنيا و آخرت انسان گردد.
انسانى كه اين قوه در او از حد اعتدال خارج است ، و به حد افراط و غلبه مايل است ، چه بسا كه موجب هلاكت خود شود و دين و دنياى خود را به باد فنا دهد.
در كافى شريف ، از حضرت صادق حديث كند كه پيغمبر فرمود: ((غضب فاسد كند ايمان را، آنچنان كه سركه فاسد كند عسل را)).(666)
چه بسا كه اين قوه كه چون سگ عقور است ، در حال شدت ، اختيار را از دست انسان بگيرد و سركشى آغاز كند و انسان را به هتك نواميس محترمه و قتل نفوس مؤ منين وادار كند. و چه بسا كه ظلمت آن ، نور ايمان را خاموش كند و اين آتش افروخته شده ، تمام عقايد حقه و انوار معرفت و ايمان را بسوزاند، و مبدا هزاران جهالت و سفاهت شود كه در تمام عمر، انسان نتواند جبران آن كند.
خطر اين قوه از ساير قوى بيشتر است ؛ زيرا كه اين قوه با سرعت برق گاهى كارهاى بسيار بزرگ خانمان سوز كند، و با يك دقيقه انسان را از از تمام هستى و سعادت دنيا و آخرت ساقط كند.
حكما گويند: ((مثل انسان در حال فوران غضب ، مثل غارى است كه در آن آتش افروزند، و در آن شعله هاى آتش و دودها محتقن و محبوس شود و در هم پيچيده گردد، و از شدت فوران آن ، سخت نفير و صدا كند. خاموش نمودن چنين آتش سوزان درهم پيچيده اى سخت مشكل است ؛ زيرا كه هر چه براى خاموش نمودن آن ، در دهنه آن ريزند، آن را بلع كند و جزء خود نمايد؛ چنانچه آبها را به صورت آتش در آورد و بر اشتعال خود به واسطه آنها بيفزايد)).(667)
از اين جهت ، انسان در اين حال كه حال سفاهت و جهالت و سبعيت است ، كور و كر شود از رشد و هدايت ، و موعظه و پند در مزاج او بعكس نتيجه دهد، و بر اشتعال نائره غضب او بيفزايد و بقراط حكيم گفته كه : ((من از كشتى كه دچار بادها و طوفانهاى سخت شود و در امواج دريا متلاطم شود و در لجه ها و كوهاى دريائى گرفتار گردد، اميدوارترم از شخص غضبناك در حال اشتعال و بر افروختگى غضب او؛ زيرا كه كشتى را در اين حال كشتيبانان با حيله ها مى توانند از هلاك نجات دهند، لكن براى نفس در اين حال اميد حيله نيست ))(668)؛ زيرا هر چه حيله به خرج برى و مواعظ و نصايح به كاربندى و در پيش او فروتنى و زارى كنى ، بر اشتعال و مايه او افزايش حاصل شود.
و در حديث شريف ، از حضرت باقر العلوم - سلام الله عليه - نقل كند كه : ((اين غضب يك پاره افروخته آتشى است از شيطان در قلب پسر آدم افروخته شود)).(669)
و شايد همين آتش افروخته كه در قلب انسانى به دست شيطان افروخته شود، صورتش در آن عالم - كه عالم بروز سراير و كشف حقايق است - صورت نار الله الموقدة # التى تطلع على الافئدة (670) باشد، و باطنش حقيقت آتش غضب الهى باشد كه بالاترين و سوزنده ترين آتشها است ، و از باطن قلب بروز كند و رو به ظاهر ملك بدن آيد؛ چنانچه آتش اعمال - كه از جهنم اعمال است - از ظاهر رو به باطن رود.
و انسان در ميان اين دو آتش باطنى و ظاهرى در فشارهائى است كه كوهاى اين عالم ، طاقت لحظه اى از آن را ندارند.
احاطه نار جهنم به انسان ، همچون احاطه هائى كه در اين عالم به نظر ما مى رسد نيست ؛ زيرا كه اينجا (احاطه هاى سطحى است ؛ يعنى سطوح به سطوح احاطه دارند، لكن تماسى بين بواطن نيست . نار الهى احاطه به ظاهر و باطن و عمق و سطح دارد و احاطه آن ، ظهور احاطه قيومى است كه به تمام موجودات به يك نحوه احاطه دارد. آتش خدائى چنانچه جسم را به ظاهر و باطن مى سوزاند، روح و قلب را هم مى سوزاند، و چنين آتش در اين عالم تصور ندارد. همه آتشهاى اين عالم از حد ظاهر بالا نمى روند و به باطن انسان نمى رسند، لكن آنجا باطن را سخت تر مى سوزاند و احاطه به باطن بيشتر دارد از احاطه به ظاهر.
و اگر صورت غضب در نفس تمكن پيدا كند و ملكه باطنه انسان گردد و حكم مملكت در تحت تصرف نفس ‍ سبعى در آيد و صورت اخيره انسانى صورت سبع شود، در عالم برزخ و قيامت ، انسان به صورت سبع محشور شود. و ناچار سبع برزخى و ملكوتى با سباع ملكى و دنيائى فرق بسيار دارد؛ چنانچه سبعيت انسان نيز با سبعيت هاى ديگر حيوانات بسيار فرق دارد.
و در حديث است كه پيغمبر فرمود: ((بعضى از مردم به صورتهائى محشور شوند كه ميمونها و خنزيرها پيش آنها نيكو است ))(671) چنان كه انسان در افق كمال و جمال در صف اعلاى وجود واقع است و هيچ يك از موجودات ، هم ترازوى او نيستند در جانب نقص و زشتى و اتصاف به صفات رذيله نيز، هيچ يك از موجودات هم ترازوى او نيستند؛ چنان كه خداوند درباره او فرموده : ((اولئك كالا نعام بل هم اضل ))(672) و درباره قلوب آنها فرموده است : ((فهى كالحجارة او اشد قسوة ))(673). و از اين رذيله و ملكه خبيثه چه بسا شود كه فسادهاى ديگر نيز بروز كند و مبدا بسيارى از اخلاق و اعمال بلكه عقايد خبيثه گردد.
پس بر انسان بيدار كه ايمان به عالم آخرت دارد، لازم است كه با هر حيله و رياضتى است ، خود را علاج كند و از اين رذيله خبيثه قلب را پاك و پاكيزه كند كه اگر با اين ملكه - خداى نخواسته - از اين عالم بيرون رود، تا شفاعت شافعين آمده است نصيب او شود، در سختى ها و فشارها و آتشها و عقابهائى خواهد واقع شد كه ممكن است به قدر طول عمر دنيا طولانى شود تا ممكن شود در تحت شفاعت واقع شود؛ زيرا كه شفاع در آن عالم امرى جزافى نيست ، و از روى تناسب بين شافع و مشفوع له است .
از اين جهت ، كسانى كه از نور توحيد و ولايت بى بهره اند ممكن نيست به نور شفاعت نائل شوند واهل معاصى نيز اگر كدورت معاصى آنها را زياد فرا گرفته باشد، ممكن است پس از مدتهاى مديدى به شفاعت نايل شوند.
از پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه فرموده : ((من ذخيره كردم شفاعت خود را براى اهل گناهان كبيره )).(674)
و شيخ عارف كامل ، شاه آبادى - دام ظلّه - مى فرمود: ((اين كه تعبير به ذخيره فرموده است ، براى آن است كه شفاعت آخرين وسيله است ، و ممكن است پس از زمانهاى زياد توسّل به آن وسيله شود؛ چنانچه ذخيره را در وقت بيچارگى و در آخر امر مورد استفاده قرار مى دهند)). اگر اين مطلب را احتمال هم دهيم ، براى ما كفايت مى كند كه از اين خواب غفلت و غرور شيطانى بر خيزيم ، و به فكر اصلاح نفس برآئيم ، و خود را با انوار اطاعت و مودّت اولياء - عليهم السلام - متناسب با آنها كنيم تا مورد شفاعت آنها شويم ، و نور شفاعت آنها با نورانيّت اطاعت ما شفع شود، و جذبه روحانيت آنها ما را مجذوب كند، و اللّه الهادى .
فصل چهارم : در بيان علاج غضب در حال فواران آن :
بايد دانست كه انسان بايد در حال سكونت نفس كه آتش سوزنده غضب فروزان نيست و اشتعال و لهيب آن چشم (و) گوش انسان را نبسته و نور عقل او را خاموش نكرده ، در صدد اصلاح آن بر آيد؛ زيرا كه در وقت اشتعال آن ، علاج آن ممكن نيست . لكن براى اطفاى نائره سوزان آن نيز در وقت اشتعال ، علاجهاى موقّتى هست كه اگر خود انسان ، بكلّى ديوانه و بى ادراك نشده باشد، بايد به آن اقدام كند كه جلوگيرى از شدّت و ثورت آن شود.
و علاج در اين موقع ، به آن است كه موجبات انصراف نفس را فراهم كند، و خود ملتفت حال خود شود كه در اوّل پيدايش مقدمات آن براى خود تغيير حال تحصيل كند، و تا بكلّى عنان گسيخته نشده ، خود چاره خود را كند. اگر بتواند از آن محلّى كه اسباب غضب در آن مهيّا مى شود، بيرون رود و خود (را) به كارهائى متفرق وادار كند. و اگر نمى تواند خارج شود، در همان جا خود را به تغيير حال وا دارد؛ اگر ايستاده است ، بنشيند و اگر نشسته است ، بخوابد و نفس را سرگرم به كارهاى مخالف اسباب غضب كند.
در روايت كافى براى علاج فرموده است : ((اگر از غضب - كه جمره شيطان است - يكى از شماها ترسيد، خود را به زمين بچسباند (يعنى از جاى خود حركت نكند)؛ زيرا كه پليدى شيطان مى رود در اين هنگام )).(675)
و نيز از حضرت باقر نقل شده كه : ((اگر كسى غضب كرد به قومى ، در صورتى كه ايستاده است ، فورا بنشيند كه رجز شيطانى از او مى رود، و اگر به خويشاوندش غضب كرد، جلو برود و او را مس كند؛ كه رحم وقتى مس شد، ساكن مى شود)).(676)
و از طرق عامه منقول است كه : ((پيغمبر - صلى الله عليه و آله - وقتى غضب مى فرمود، اگر ايستاده بود، مى نشست و اگر نشسته بود، به پشت مى خوابيد؛ غضبش ساكن مى شد)).(677)
و اگر غضب انسان سركشى كرد و عنان را از انسان گرفت و شدت و اشتعال پيدا كرد، ديگران بايد او را علاج كنند. در اين صورت ، خيلى صعب العلاج است و با پند موعظت كار از پيش نمى رود؛ ناچار اين جا بايد با تخويف و ترساندن يا حاضر شدن اشخاصى كه از آنها حشمت مى برد (علاج كنند)؛ زيرا غضب در پيشگاه آنان كه در نظر انسان بزرگ و صاحب حشمتند، اشتعال ظاهرى پيدا نكند و محتقن در باطن شود، و توليد حزن در باطن كند.
و گاه شود به واسطه اين احتقان غيظ، انسان دچار امراض مهلكه شود. از اين جهت ، واگذار كردن صاحب غضب را در اين حال به حال خود و منصرف نمودن آن را با حيله هاى عملى اصلح است و در عين حال كار بسيار مشكلى است .
فصل پنجم : در علاج اساسى سفه و افراط غضب به علاج اسباب مهيجه آن :
و آنها بسيار است كه ما اكتفا مى كنيم به يكى از مهمات آن كه سمت اساس و بنيان ساير اسباب را دارد.
يكى از مهمات اسباب مهيجه آن ، مزاحمت نمودن با يكى از مطلوبات نفسانيه او است ؛ چنانچه سگها چون اجتماع كنند بر سر يك جيفه مردارى ، چون مزاحمت در پيش آيد، غضب آنها فوران كند و جنگ و جنجال بر پا شود. از حضرت مولى الموالى ، على بن ابى طالب - عليه السلام - منقول است كه فرمودند: ((دنيا جيفه است و طالبش سگها هستند))(678) و اين از بهترين تشبيهات است ؛ زيرا تكالب بين ابناء دنيا بر سر اين جيفه گنديده است .
از اين جهت ، اساس و ام الامراض را بايد حب دنيا كه راس تمام خطيئات است ، دانست . و چون حب دنيا در دل متمكن شد، به مجرد آن كه با يكى از شؤ ون دنياوى مزاحمتى حاصل شد، قوه غضب فوران كند و عنان اختيار را از دست بگيرد و متملك نفس نشود و انسان را از جاده شريعت و عقل خارج كند.
پس علاج اساسى اين قوه به قلع ماده آن است كه آن حب دنيا است . و اگر انسان نفس را از اين حب تطهير كند، به شؤ ون دنيائى سهل انگارى كند، و از فقدان جاه و مال و منصب و رياست ، طمانينه نفس را از دست ندهد، و حقيقت حلم و بردبارى و طمانينه نفس در انسان پيدا شود، و قرار و ثبات نفس روزافزون شود.
و براى قلع اين ماده - كه مايه تمام مفاسد است - انسان هر چه رياضت بكشد، بجا و بموقع است ، و الحق ارزش دارد. و براى قلع آن ، تفكر در احوال گذشتگان و تفكر در قصص قرآنيه بهترين علاج است . عبرت گرفتن از احوال اشخاصى كه داراى سلطنتها و عظمتها و مال و منالها بودند و استفاده از آنها در چند روز محدودى كرده و براى مدتهاى غير متناهى حسرت آن را به گور بردند، و وزْر و بال آن شامل حالشان شد، براى انسان بيدار بهترين سرمشق است .
انسان عاقل بايد مقدار زندگانى خود را در دنيا و احتياج خود را به ساز و برگ آن با مقدار زندگانى خود در آخرت و احتياج به ساز و برگ آنجا مقايسه كند، آن گاه جديت خود را در تحصيل ساز و برگ اين زندگانى و آن زندگانى ، تجزيه و پخش كند؛ ببيند بايد براى صد سال فرضى چه مقدار تهيه كند، و براى زندگانى ابدى - كه آخر ندارد - چه اندازه تهيه كند، آن گاه ببيند كه در آن عالم با چه حسرتها و ندامتها مواجه مى شود ((و العصر # ان الانسان لفى خسر)).(679)
به خدا قسم كه انسان خسارتش به قدرى است كه اگر اطلاع بر آن حقيقتا پيدا كند، آرام و قرار نخواهد گرفت ؛ تمام سرمايه هاى سعادت خود را از دست داده سهل است ، در راه تحصيل شقاوت خرج نموده و با عرق جبين و كد يمين براى خود، جهنم و آتش تهيه كرده . براى احتياج چند ساله به زندگانى دنيا، تمام اوقات خود را كه بايد صرف تحصيل زندگانى ابدى كند، از دست داده و دلبستگى به جائى پيدا كرده كه پس از چند روزى از دست خواهد داد، و به بجز حسرت و ندامت چيزى عايدش نشود.
خليل آسا در علم اليقين زن
نداى لا احب الافلين زن
انسان اگر قدرى در حال اولياء - عليه السلام - كه معلمين عملى بشر هستند، دقت كند، در مى يابد خسران خود را.
خدايا! ما در خوابيم و عمر خود را از دست در راههاى بيهوده داديم . تو خود، ما را از اين خواب گران برانگيز، و چشم ما را به راه راست بينا كن ، و دل ما را از اين دارالغرور منسلخ كن ، و ما را از غير خودت كور كن ، و به جمال جميل خود دل ما را روشنى ده انك ذو فضل عظيم .
فصل ششم : در بيان تحصيل ملكه حلم است :
بايد دانست كه انسان مادامى كه در اين دنيا است ، به واسطه آن كه در تحت تغيرات و تصرفات واقع است ، تبديل هر ملكه اى به ملكه اى مى تواند بكند. و اينكه مى گويند: ((فلان خلق ، فطرى و جبلى است و قابل تغيير نيست (680) كلامى است بى اساس و پايه علم ندارد.
و اين مطلب ، علاوه بر آن كه برهانى است در فلسفه (681)، و وجدانى نيز هست ، شاهد بزرگش آن است كه در شريعت مطهره ، تمام اخلاق فاسده مورد نهى واقع شده است و براى علاج آنها دستور داده شده ، و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و براى تحصيل آنها نيز دستور رسيده است . پس انسان مادامى كه حيات دنياوى را از دست نداده ، بايد قدر آن را بداند و در تحصيل ملكات فاضله كه اساس سعادت بر آنها نهاده شده ، بايد كوشش كند و با هر رياضتى است ، پس از قلع ملكات خبيثه از نفس ، در تحصيل مقابلات آنها كه جنود عقل و رحمان است ، بايد جان فشانى كند و خوددار از آن نباشد. و نبايد به نداشتن اخلاق فاسده فقط، قانع شود؛ زيرا قلع ماده فساد مقدمه براى اصلاح و تكميل نفس است .
و آنچه بيشتر مورد نظر است حصول كمالات روحانيه است كه مايه سعادت انسانى است و مقدمه كمال تام توحيدى است ؛ چنانچه تقوى ، خود نيز منظور استقلالى نيست . و مثل تخليه نفس از ملكات خبيثه ، مثل تقوى است اگر مرتبه عملى تقوى را ملحوظ داريم همان طور كه تقوا براى تنزيه از تلويث است و اين تنزيه مقدمه تكميل عمل است ، همان طور تنزيه از ملكات خبيثه - كه يك مرتبه از تقوى است در صورتى كه معناى عام او را ملحوظ داريم - مقدمه كمالات روحانى است كه ملكات حسنه فاضله است ؛ چنانچه مرتبه كامله از تقوى - كه ترك غير حق است ، و تنزيه از شرك به تمام معانى آن است - مقدمه حصول توحيد و اقبال به حق است . و اين ، منظور اصلى از خلقت است ؛ چنانچه در حديث قدسى به آن اشاره شده : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف .(682)

next page

fehrest page

back page