previos pagemenu pagenext page

و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه: لَمّا نَزَلَ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اجْعَلُوها فِى الرُّكُوع‏(237).

و اشاره‏اى به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلاة معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فَانْظُرْ الى‏ عَرْشي. قالَ رَسُولُ اللَّه: فَنَظَرْتُ الى‏ عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي و غُشِىَ عَلَىَّ فَالْهِمْتُ انْ قُلْتُ: سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه لِعِظَمِ ما رَأَيْتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِكَ، تَجَلَّى الْغَشْىُ عَنّى حَتّى قُلْتُها سَبْعاً الْهِمَ ذلِكَ فَرَجَعْتُ الى‏ نَفْسى كَما كانَتْ ... الخ.(238)

و از براى عرش اطلاقاتى است، كه در اين مقام ممكن است عرش وحدانيّت و عظمت مقام واحديّت و حضرت اسما و صفات، كه عرش الذات است، مراد باشد. و غشوه آن سرور ممكن است اشاره به مقام فناى در حضرت عظمت و القاى انانيّت باشد؛ چنانچه ذهاب نفس نيز مناسب با اين مقام است. و تسبيح و تعظيم و تحميد، بنا بر اين به لسان حق؛ و الهام آن ذات مقدس براى رؤيت اين عظمت و كبريا است در حضرت واحديّت و احديّت جمع اسما.

و بدان كه از براى واصلين به مقام قرب، در اول تجلّيات- گرچه تجلّيات حبيّه باشد- يك دهشت و هيمانى است كه قلوب صافيه آنها را متزلزل و مندك كند در تحت انوار تجلى عظمت؛ و اگر قلوب را استعداد و طاقت نباشد، در همان هيمان و دهشت تا آخر بمانند: انَّ اوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري‏(239). و در ملائكه نيز صنفى چنين يافت شود كه آنها را ملائكه مهيّمه گويند. و اگر استعداد قلوب كه از عطيات ابتدائيه فيض اقدس است زياد باشد، پس از اين حيرت و هميان و دهشت و وحشت و غلق و اضطراب و محو و غشيان و صعق و محق، كم كم حالت سكون و بيدارى و طمأنينه و صحو و هشيارى دست دهد؛ تا آنكه حالت صحو تام حاصل شود؛ و در اين مقام، كه مقام تمكين است، لايق تجلّيات عاليترى گردد. و همين طور، تجلّيات به مناسبت قلوب آنها واقع شود تا به منتهاى قرب و كمال واصل آيند.

و اگر از كمل باشند، حالت برزخيت كبرى براى آنها دست دهد. و آن الهام كه از حضرت غيب به قلب تقى نقى احمدى محمدى صلى اللَّه عليه و آله مى‏شد، شايد تجلّيات لطفيه بود براى تسكين آن نور پاك از آن غشوه تجلى به عظمت.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلام: لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للَّه رُكوُعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، الّا زَيَّنَهُ اللَّه تَعالى‏ بِنُورِ بَهائِهِ وَ اظَلَّهُ في ظِلالِ كِبْرِيائِهِ وَ كَساهُ كِسْوَةَ اصْفِيائِهِ. وَ الرُّكُوعُ اوَّلٌ وَ السُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ اتى‏ بِمَعْنَى اْلَاوَّلِ صَلُحَ لِلثّاني. وَ فِى الرُّكُوعِ ادَبٌ وَ فِى السُّجُودِ قُرْبٌ، وَ مَنْ لا يُحْسِنُ اْلَادَبَ لا يَصْلَحُ لِلْقُرْبِ. فَارْكَعْ رُكوعَ خاضِعٍ للَّه بِقَلْبِهِ مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ؛ خافِضٍ لَهُ بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ عَلى‏ ما يَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاكِعينَ. وَ حُكِىَ انَّ الرَّبيعَ اْبنَ خُثَيْمٍ كانَ يَسْهَرُ باللَّيْلِ الَى الْفَجْرِ في رَكْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَاذا هُوَ اصْبَحَ رَفَعَ [خ ل: تَزَفَّرَ ]وَ قال: آه، سَبَقَ الْمُخْلِصُونَ وَ قُطِعَ بِنا. وَ اسْتَوْفِ رُكُوعَكَ بِاسْتِواءِ ظَهْرِكَ، وَ انْحَطَّ عَنْ هِمَّتِكَ في الْقِيامِ بِخِدْمَتِهِ الّا بِعَوْنِهِ، وَ فِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّيْطانِ وَ خَدائِعِهِ وَ مَكائِدِهِ؛ فَانَّ اللَّه تَعالى‏ يَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ وَ يَهْديهِمْ الى‏ اصُولِ التَّواضُعِ وَ الْخُضُوعِ بِقَدْرِ اطّلاعِ عَظَمَتِهِ عَلى‏ سَرائِرِهِم‏(240).

در اين حديث شريف نيز اشاراتى است به بعض آنچه در ركوع ذكر شد چنانچه تزيين عبد به نور بهاء اللَّه ممكن است اشاره به تحقق مقام اسما و صفات به قدر حالات سالكين باشد؛ چه كه بهى از اسماى صفات است؛ چنانچه اظلال در ظلال كبريا افناى عبد است در تحت عظمت نور كبريائى؛ و تكسى به كسوه اصفياء شايد اشاره به بقاى بعد از اين فنا باشد؛ چه كه اصطفاء به حسب حضرت فيض اللَّه اقدس است و از نِعم و عطيّات ابتدائيّه است؛ چون كه مقام فناى عبوديّت در الوهيت، كه حقيقت ربوبيت و جوهره عبوديّت است، به سلوك حاصل شود؛ ولى اصطفاى حق و اكتساء به كسوه اصفياء، كه مقام تخلّع به خلعت نبوت است، از تحت سلوك عبوديّت خارج و در تحت اصطفاى ربوبيت داخل است. چنانچه اوّليّت ركوع و ثانويّت سجود و ارتباط صلاحيت دخول در منزل سجود به دخول در منزل ركوع و استيفاى حق آن نيز، تاكيد آنچه ذكر شد مى‏كند. چنانچه ادب قرب مطلق، كه در منزل سجود حاصل مى‏شود، به تحقق به حقيقت اسما و صفات و فناى در آن حضرت است.

و امّا قول آن حضرت: فَارْكَعْ تا آخر، دستور ادب ركوع است براى متوسطين از اهل سلوك. و آن به حسب اين حديث چند امر است:

يكى آنكه، سالك در جميعِ منزلِ ركوع قلبش خائف و خاشع و در تحت سلطان كبريا و عظمت به جميع اجزاء و اعضاء باطنه و ظاهره خفض جناح كند و از حرمان مقام راكعين و محروميت اين منزل شريف بيمناك باشد و خود را به هر حال يافت قاصر و مقصر شمارد، چنانچه از ربيع بن خثيم نقل فرموده، شايد عنايت ازلى و رحمت شامله حضرت حق جل و علا شامل حالش شود و تدارك نقايص را فرموده به شمه‏اى از ركوع اهل معرفت و اصحاب قلوب نايل آيد.

و ديگر آنكه، پشت خود را در حال ركوع مستوى كند و از اعوجاج سلطان نفس تبرى جويد و قدم بر سر همت و رؤيت آن نهد و آينه قلب خود را از زنگار همت خود و قدم انّيّت و انانيّت خويشتن بزدايد، كه تا خود را قائم به امر بيند و با قدم همت در آن درگاه قدم زند از فائده ركوع و مقام راكعين محروم است. و چون قدم بر فرق همت گذاشت، وارد در تحت عون الهى است- وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّه.

و ديگر آنكه از خطرات شيطانى و خدايع و مكائد آن، كه در اين مقام به حسب حال اهل سلوك فرق كند و در فناى اسمايى تلوينات از آن خطرات است، قلب را محافظت كند.

و بالجمله، تواضع در تحت سلطان كبريا و خضوع و تذلل، كه در هر مقامى به طورى در قلب سالك نمايش دارد، طريق هدايت و سلوك است. و هر چه نور عظمت و كبريا در قلب بيشتر تجلى كند و انوار تجلّيات غلبه كند بر سراير قلب، تواضع و خضوع و تذلل و عبوديّت افزون گردد. و اللَّه الهادى.

فصل دهم سرّ رفع رأس از ركوع

رفع رأس از ركوع انصراف از كثرات اسمائيه و فناى در صفات و تحديد و توقيف در آن مقامات است؛ زيرا كه آن نيز از حجب نوريه ما بين عبد و حق است، بلكه عين ثابت عبد در حضرات علميه نيز در اين مقام از حجب است- وَ كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْه‏(241).

پس سالك را چون در فناى صفاتى حالت صحو دست داد، توجه به قصور پيدا كند و از منزل ركوع، كه شهود كثرت اسمايى و نقصان در توحيد است، منصرف شود. و چون محامد ملائكة اللَّه را، بلكه جميع موجودات را، بشنود، به لسان حق گويد: سَمِعَ اللَّه لِمَنْ حَمِدَه.

پس چون مستقيم شد و اقامه صلب نمود از كثرات مطلقاً، لائق مقام قرب شود و متوجه مقام انس گردد.

فصل يازدهم در سرّ سجود است‏

و آن نزد اهل سرّ، سرّ تمام صلاة و تمام سرِّ صلاة است و آخرين منزل قرب و منتهى النهايه وصول است؛ بلكه آن را از مقامات و منازل نبايد شمرد. و از براى اصحاب آن، حال و وقتى است كه جميع اشارات از آن منقطع است و همه الْسُن از آن گنگ است و تمام بيانات از مقام آن كوتاه است و هر كس اشاره اى به آن كند از آن بى‏خبر است و آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد(242). و آنچه در اين مقام ذكر شده يا مى‏شود از ارباب احتجاب، بلكه خود از اسباب حجاب است.

قال العارفُ المحقّقُ الانصارى: وَ امّا التَّوحيدُ الثّالثُ فَهوَ تَوحيدٌ اخْتَصَّهُ اللَّه لِنفسِه و اسْتَحقَّه بِقَدْرِه. وَ أَلاحَ مِنْهُ لائِحاً الى‏ اسرارِ طائِفَةٍ مِن صَفْوَتِهِ، وَ اخْرَسَهُمْ مِن نَعْتِهِ وَ اعْجَزَهُمْ عَنْ بَثِّهِ؛ و الّذي يُشارُ بِهِ اليهِ عَلى‏ الْسُنِ المُشيرينَ انّه اسقاطُ الحَدَثِ وَ اثباتُ الْقِدَمِ على‏ انَّ هذا الرّمزَ في ذلك التّوحيدِ علّةٌ لا يَصِحُّ ذلكَ التّوحيدُ الّا بِاسْقاطِهِ. الى ان قال: فإنَّ ذلك التّوحيدَ يَزيدُهُ العِبارَةُ خِفاءً و الصّفةُ نُفُوراً و الْبَسْطُ صُعُوبةً. الى ان قال:

ما وَحَّدَ الْواحِدَ مِنْ واحِدٍ اذْ كُلُّ مَنْ وَحَّدَهُ جاحدٌ
تَوْحيدُ مَنْ يَنْطِقُ عَنْ نَعْتِهِ عارِيَةٌ ابْطَلَها الْواحِدُ
تَوْحيدُهُ ايَّاهُ تَوْحيدُهُ وَ نَعْتُ مَنْ يَنْعَتُهُ لاحِدٌ(243)

پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهى شود در مرتبه تحقق به مقام لا مقامى، كه اشاره به آن در مسلك اهل معرفت كلمه شريفه أَوْ أَدْنى‏ است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اى به آن مى‏كنيم، از وراء هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حق و حقيقت يكى از آنها كشف نشده. و با اين حال سستى و افسردگى و فتور و مردگى كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيرى هم نيست؛ مگر حق تعالى از خزائن كريمانه خود بذل رحمتى فرمايد و بسط عنايتى نمايد و نفخه حياتى به قلوب مرده ما دمد و بارقه ملكوتيه اى به دل افسرده ما بخشد، تا در بقيه عمر جبران ايام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.

بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات- حتى كثرت اسما و صفات- و فناى در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبرى است و نه از سلطان ربوبيت در قلوب اوليا اثرى؛ و حق تعالى خود در وجود عبد قائم به امر است: فَهُوَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ بَلْ لا سَمْعَ وَ لا بَصَرَ وَ لا سَماعَ وَ لا بَصيرَةَ؛ و الى‏ ذلِكَ الْمَقامِ تَنْقَطِعُ الْإشارَة(244).

و از براى آن، به حسب احوال علماى باللَّه مقامات و مراتبى است كه به طريق كلّى و اجمال:

يكى، مقام ادراك اين مقام است علماً و فكراً، به طريق تفكر و قدم برهان و علم. و اين مرتبه اصحاب حجاب اعظم است كه علما و حكما هستند.

دوم، مقام ايمان، و كمال آن اطمينان است. و اين مقام مؤمنين و ارباب يقين است.

سوم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است كه به نور مشاهده، فناى مطلق را مشاهده كنند و حضرت توحيد تام در قلب آنها تجلى كند.

چهارم، مقام اصحاب تحقق و كمل اوليا است كه متحقق به مقام وحدت صرف شوند و كثرت قابَ قوْسَين از ميان برخيزد و به هويت ذاتيه با جميع شئونات آن، مستهلك در عين جمع و متلاشى در نور قدم و مضمحل در احديّت و فانى در غيب هويت شوند. پس، محو مطلق دست دهد و صعق كلى حاصل آيد و فناى تام رخ دهد و غشوه تمام عارض شود و غبار عبوديّت از ميان برخيزد.

و شخص سالك اگر وعاء قلبش تنگ باشد و مقام قابليتش، كه به حسب تجلى به فيض اقدس در حضرت علميه عطا شده، ناقص باشد، در همان غشوه و محو كلى ازلًا و ابداً باقى ماند و به حال صحو برنگردد؛ و شايد انَّ اوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري‏(245) اشاره به اين طايفه از اهل اللَّه باشد. ولى اگر قلبش وسيع باشد و مورد تجلى فيض اقدس شده باشد، در اين حالت محو باقى نماند و از اين غشوه به تجلّيات لطفيه افاقه حاصل كند و حالت تمكين و طمأنينه براى او دست دهد و به حالت صحو بعد المحو برگردد؛ و در اين مقام، حق را به جميع شئون ظاهره و باطنه و لطفيه و قهريه مشاهده كند؛ و در عين وقوع در بحر غير متناهى وحدت، از تجلى به كسوه كثرت فانى نباشد؛ و در عين وقوع در حضرت كثرت، به هيچ وجه حجاب بين او و حضرت احديّت نباشد: نه خلق حجاب حق است براى او، مثل ما محجوبين و محرومين، و نه حق حجاب خلق است، مثل واصلين به فناى ربوبيت و فانين در حضرت احديّت.

و در اين مقام اسنى، سلوك سالك را به هيچ وجه اثرى نباشد و قدم عبوديّت بكلى منقطع است. و از اين جهت عارف معنوى اشاره‏اى به اين دو مقام فرموده آنجا كه گويد:

از عبادت مى‏توان اللَّه شد نى‏توات موسى‏ كليم اللَّه شد

در مصرع اول، اشاره به مقام اهل سلوك و اصحاب وصول فرموده، كه قدم عبوديّت را در آن مدخليت است. و در مصرع دوم، اشاره به حالت صحو بعد المحو نموده كه از افق عبوديّت بكلى خارج است. و در لسان بعض اهل معرفت اشاره به اين تجلّى فيض اقدس است كه مى‏گويد: همه از آخر مى‏ترسند و من از اول مى‏ترسم. و در احاديث شريفه اشارت به اين مقام بسيار است. و اين از اسرار بزرگ قدر است كه اصحاب آن را از كشف آن لب فرو بسته‏اند و اجازه اظهار نداده‏اند.

بالجمله، اصحاب صحو بعد المحو را حجابى از غيب و شهادت نباشد و وجود خود آنها وجود حقانى باشد و عالم را به وجود حقانى مشاهده كنند وَ ما رَأَيْتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَه‏(246) فرمايند. تجلّيات ذاتيه و اسمائيه و افعاليّه، هيچيك، آنها را از ديگرى محجوب نكند، بلكه در تجلّيات افعاليه تجلّيات ذاتيه و صفاتيه را نيز مشاهده كنند؛ چنانچه در تجلّيات ذاتيه تجلّيات افعاليه و صفاتيه، و در صفاتيه آن دو ديگر را شهود كنند. و اشاره به بعض آنچه ذكر كرديم فرموده در حديث صلاة معراج آنجا كه فرمايد پس از تماميت ركوع و بيان اسرار آن:

فَقال: ارْفَعْ رَأْسَكَ. فَرَفَعْتُ رَأْسي؛ فَنَظَرْتُ الى‏ شَيْ‏ءٍ ذَهَبَ مِنْهُ عَقْلي؛ فَاسْتَقْبَلْتُ الْأرْضَ بِوَجْهي و يَدي فَأُلْهِمْتُ انْ قُلْتُ: سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ لِعُلُوِّ ما رَأَيْتُ. فَقُلْتُها سَبْعاً، فَرَجَعَتْ الَىّ نَفْسي. كُلَّما قُلْتُ واحِدَةً مِنْها، تَجَلّى عَنِّى الْغَشْىُ. فَقَعَدْتُ فَصارَ السُّجُودُ فيهِ سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ. وَ صارَتِ الْقَعْدَةُ بَيْنَ السَّجْدَتَيْنِ اسْتِراحَةً مِنَ الْغَشْىِ وَ عُلُوِّ ما رَأَيْتُ. فَالْهَمَنى ربّي، عَزَّ وَ جَلَّ، وَ طالَبَتْني نَفْسي انْ ارْفَعَ رَأْسى؛ فَرَفَعْتُ فَنَظَرْتُ الى‏ ذلِكَ الْعُلُوِّ فَغُشِىَ عَلَىَّ، فَخَرَرْتُ لِوَجْهي وَ اسْتَقْبَلْتُ الْارْضَ بِوَجْهي وَ يَدي وَ قُلْتُ: سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ. فَقُلْتُها سَبْعاً؛ ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسي فَقَعَدْتُ قَبْلَ الْقِيامِ لِأثْنِىَ النَّظَرَ فِى الْعُلُوِّ. فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ صارَتْ سَجْدَتَيْنِ وَ رَكْعَةً. وَ مِنْ اجْلِ ذلِكَ صارَ الْقُعُودُ قَبْلَ الْقِيامِ قَعْدَةً خَفيفَةً ... الخ (247).

سبحان اللَّه؛ چه اسرارى در اين حديث شريف مودوع است كه زبان قلم را ياراى تقرير آن نيست و دست آمال بيان از آن كوتاه است. اين نور عظمت كه آن سرور در ركوع مشاهده فرمود و از خود بيخود شد، و آن چيزى كه آن جناب پس از منزل ركوع مشاهده فرمود- كه حتى از آن به عظمت هم تعبير نفرموده- آيا از اسماى ذاتيه بوده، يا تجلى بى‏پرده اسما بوده؟ و آيا تكرار نظر در علو براى تمكين بوده يا سرّ ديگرى داشته؟

و آيا الهام حق تعالى در حال غشوه و صعق آن سرور با چه اسمى بوده كه نتيجه آن، تسبيح و توصيف به علو كه اولين اسماى ذاتيه است كه حق براى خود اتخاذ فرموده، و تحميد، كه از لوازم تجلى به كثرت است، بوده؟ و اللَّه العالم.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلام: ما خَسِرَ وَ اللَّه مَنْ اتى‏ بِحَقيقَةِ السُّجُودِ وَ لَوْ كانَ فى الْعُمْرِ مَرَّةً واحِدَةً. وَ ما افْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّهِ فى مِثْلِ ذلِكَ الْحالِ تَشْبيهاً بِمُخادِعٍ نَفْسَه غافِلًا لاهِياً عَمّا اعَدَّهُ اللَّه لِلسّاجِدينَ مِنْ انْسِ العاجِلِ وَ راحَةِ الآْجِلِ. وَ لا بَعُدَ عَنِ اللَّه ابَداً مَنْ احْسَنَ تَقَرُّبَهُ في السُّجُودِ. وَ لا قَرُبَ الَيْهِ ابَداً مَنْ اساءَ ادَبَهُ وَ ضَيَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعَلُّقِ قَلْبِه بِسِواهُ فى حالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَواضِعٍ للَّه تَعالى‏ ذَليلٍ، عَلِمَ انَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرابٍ يَطَأُهُ الْخَلْقُ. وَ انَّهُ اتَّخَذَكَ مِنْ نُطْفَةٍ يَسْتَقْذِرُها كُلُّ احَدٍ؛ وَ كُوِّنَ وَ لَمْ يَكُنْ. وَ قَدْ جَعَلَ اللَّه مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُبِ الَيْهِ بِالْقَلْبِ وَ السِّرِّ وَ الرُّوحِ فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ بَعُدَ مِنْ غَيْرِهِ؛ أَ لا تَرى‏ في الظَّاهِرِ انَّهُ لا يَسْتَوي حالُ السُّجُودِ الّا بِالتَّواري عَنْ جَميعِ الْاشْياءِ وَ الاحْتِجابِ عَنْ كُلِّ ما تَراهُ الْعُيُونُ؟ كَذلِكَ امْرُ الْباطِنِ. فَمَنْ كانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً في صَلاتِهِ بِشَيْ‏ءٍ دُونَ اللَّه تَعالى‏، فَهُوَ قَريبٌ مِنْ ذلِكَ الشَّيْ‏ءِ بَعيدٌ عَنْ حَقيقَةِ ما ارادَ اللَّه مِنْهُ فى صَلاتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: ما جَعَلَ اللَّه لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ. وَ قالَ رَسُولُ اللَّه (ص): قالَ اللَّه تَعالى‏: لا اطّلِعُ عَلى‏ قَلْبِ عَبْدٍ فَاعْلَمُ فيهِ حُبَّ الْأخْلاصِ لِطاعَتي لِوَجْهي وَ ابْتِغاءِ مَرْضاتي، الّا لَوَلَّيْتُ تَقْويمَهُ وَ سِياسَتَهُ. وَ مَن اشْتَغَلَ بِغَيْري فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِءينَ بِنَفْسِهِ؛ وَ مَكْتُوبٌ اسْمُهُ في ديوانِ الْخاسِرين.(248)

در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل اللَّه را چون نماز ما مپندار.

حقيقت خلوت با حق ترك غير است، حتى نفس كه از بزرگترين اغيار و ضخيمترين حجب است. و انسان مادامى كه به خود مشغول است از حق غافل است، چه جاى آنكه با حق خلوت كند.

و اگر در يك سجده، در جميع ايام عمر، خلوت حقيقى حاصل شد، جبران خسارات بقيه عمر مى‏شود و عنايت حق از او دستگيرى مى‏كند و از دايره دعوت شيطان خارج مى‏شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريت و رفض انانيّت است قلب مشغول به غير باشد، در زمره منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مى‏برم به خداى تعالى از مكرهاى نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايى در محضر ربوبيت.

و آنچه براى ساجدين كرامت شده حلاوت انس با محبوب است در دنيا، كه براى اهلش از دنيا و آنچه در آن است بهتر است؛ و كشف حجابها و بذل الطاف خاصه است در آخرت كه قرة العين اوليا است.

اكنون كه ما بيچارگان و متحيران وادى ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستى از نماز اهل معرفت و سجود اصحاب قلوب محروميم، خوب است حالت قصور و تقصير خود و مذلت و خوارى خويش را در نظر داشته باشيم و به حال حرمان خود متأسف و به كيفيت احتجاب خود متلهّف باشيم و به حق تعالى از اين خسران و تسلط نفس و شيطان پناه بريم؛ شايد حالت اضطرارى دست دهد و آن ذات مقدس مضطرين را اجابت فرمايد:

امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء(249) پس با حال پريشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاك مذلت، كه اصل خلقت ما است، نهيم، و ياد از نشئات ذل و مسكنت خود كنيم و با لسان حال از حق تعالى كه ولى نعم است، جبران نقائص را طلب كنيم و عرض كنيم: بارالها، مادر حجابهاى ظلمانى عالم طبيعت و شركهاى بزرگ هواپرستى و خودخواهى واقعيم، و شيطان در رگ و پوست و خون ما تصرف دارد و سر تا پاى ما در تحت سلطنت شيطان است، و ما از دست اين دشمن قوى جز به پناه به ذات مقدس تو چاره‏اى نداريم، تو خود از ما دستگيرى كن و قلوب ما را به خود متوجه فرما. خداوندا، توجه ما به غير تو از روى استهزاء نيست؛ ما چه هستيم و كه هستيم كه در محضر قدس ملك الملوك على الاطلاق استكبار و استهزاء كنيم؛ ولى قصور ذاتى و نقص ما قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته؛ و اگر عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود تا ازل باقى هستيم و راه نجاتى نداريم.

بارالها، ما چه هستيم؛ داود نبى (ع) عرض كرد كه اگر عصمت تو نباشد، عصيان تو را خواهم كرد!

وصل: در حديث است كه: لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْاعْلى‏ قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اجْعَلُوها في سُجُودِكُمْ (250). و در حديث كافى است كه: اوّلْ اسمى را كه حق تعالى براى خود اتخاذ فرمود العلىّ و العظيم بود. و شايد اين، علوّ ذاتى، كه در حضرت اسماى ذاتيّه در مقام احديّت پيش خُلّص اهل معرفت است، باشد. و تسبيح در اين مقام عبارت است از تنزيه حق از كثرات اسمائيه. و مقام ربوبيت عبارت است از ربوبيت به فيض اقدس كه شيخ كبير اشاره به آن نموده آنجا كه فرمايد: وَ الْقابِلُ مِنْ فَيْضِهِ الْاقْدَس‏(251).

پس، حاصل ذكر سجود در مذاق اوليا، تسبيح از كثرت واحديّت و توجّه به ربوبيت ذاتيه كه حاصل تجلى به فيض اقدس است و پناه به اسم الاول العلي الاعلى؛ و تحميد و تسبيح و توصيف تمام به لسان ذات در حضرت احديّت به كسر آينه و مرآت واقع شود.

و طمأنينه در اين مقام تمكين اين حضرت است؛ چنانچه رفع رأس نيز تمكين و انس تجلّيات ديگر است.

و در سجده به ارضْ اشاره به حال تحقيق و مقام تحقق به جمع بين ظاهر و باطن و اول و آخر است- لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ‏(252).وَ هُوَ الَّذى فىِ السَّماءِ الهٌ وَ فِى الْارْضِ الهٌ (253). هُوَ الْاوَّلُ وَ الآْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ (254) و به سجده بر ترابْ تمام شد دايره كمال انسانى. و تمكين اين مقامْ تمام كمال انسان كامل است، و آن حقيقت معراج به جميع اسما و اعيان است؛ و سرّ صلاة حقيقى بر قلوب اصحاب قلب اينجا ظاهر شود؛ و سرّ ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، انَّ رَبّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم‏(255) پديدار آيد. و له الشُّكْرُ فِى الْاوّلِ وَ الآْخِر.

فصل دوازدهم در سرّ تشهد و سلام است‏

بدان كه چنانچه سجده بر تراب رجوع به كثرت است بى‏احتجاب از وحدت وضعاً و عملًا، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولًا و تذكراً. و لهذا در تشهّد اولًا شهادت به الوهيت و وحدانيت و نفى شريك در آن است، مشفوعاً به تحميد، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللَّه؛ و پس از آن، توجه به مقام عبوديّت ولى مطلق محمد صلى اللَّه عليه و آله، و مقام رسالت آن سرور است كه منطبق با تجلّيات ذاتيه و فعليه در مرآت كثرت است؛ و سلام بر آن سرور است؛ پس رجوع سالك است به خود و طلب سلامت است براى خود و بندگان صالح حق در رجوع از اين سفر پر خطر: وَ السَّلامُ عَلىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ امُوتُ وَ يَوْمَ ابْعَثُ حَيّا (256). و اين سلام يوم المبعث و رجوع از موت حقيقى است؛ و پس از آن، توجه به جميع ملائكة اللَّه و انبياى مرسلين و قواى ملكوتيه، كه در اين سفر همراه او بودند، نمايد و سلامت آنها را از حق تعالى تقاضا كند در اين رجوع از سفر روحانى؛ چنانچه در حديث صلاة معراج اشاره به آن فرموده آنجا كه فرمايد: ثُمَّ الْتَفَتُّ، فَاذا انَا بِصُفُوفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ و النَّبِيّينَ وَ الْمُرْسَلينَ، فَقالَ لى: يا مُحَمَّدُ، سَلِّمْ. فَقُلْتُ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهَ وَ بَرَكاتُهُ. فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، انّى انَا السَّلامُ وَ التَّحِيَّةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْبَرَكاتُ انْتَ وَ ذُرِّيَتُكَ؛ ثُمَّ امَرَنى رَبِّىَ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ انْ لا الْتَفِتَ يَساراً.(257)

و شايد امر حق تعالى و عزّ و جلّ به عدم التفات به يسار اشاره به عدم توجه به جنبه يلى الخلقى و جهات باطله مظلمه اشياء باشد؛ و بايد سالك توجه تام به جهات يمناى اشياء كه جهات نوريه ربيه است داشته باشد وَ اشْرَقَتِ الاْرضُ بِنُورِ رَبِّها(258).

و حقيقت سلامت در اين سفر معراجى، عبارت است از آنكه سالك از قدم نفس و انانيّت مبرى باشد؛ و اگر در اين مرحله سلامت شد، در مرحله بعد، كه به عنايت حق واقع شود، نيز سلامت خواهد بود. و آن سلامت عبارت است از توجه به يمين و عدم توجه به يسار كه اصل احتجاب و اعوجاج است.

وصل: عن مصباح الشريعة، قال الصادق عليه السلام: التَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى اللَّه تَعالى. فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِى السِّرِّ خاضِعاً لَهُ فِى الْفِعْلِ، كَما انَّكَ عَبْدٌ لَهُ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى. وَ صِلْ صِدْقَ لَسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَ امَرَكَ انْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَ لِسانِكَ وَ جَوارِحِكَ، وَ انْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتَكَ لَهُ بِرُبُوبِيَّتَهِ لَكَ، وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَ لا لَحْظٌ الّا بَقُدْرَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ، وَ هُمْ عاجِزُونَ عَنْ اتْيانِ اقَلَّ شَيْ‏ءٍ فى مَمْلَكَتِهِ الّا بِاذْنِهِ وَ ارادَتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهمُ الْخِيَرَةُ [مِنْ امْرِهِمْ ]سُبْحانَ اللَّه وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ. فَكُنْ عَبْداً شاكِراً بِالْفِعْلِ، كَما انَّكَ عَبْدٌ ذاكَرٌ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى‏. وَ صِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ؛ فَعَزَّ وَ جَلَّ انْ يَكُونَ ارادَةٌ وَ مَشِيَّةٌ لِاحَدٍ الّا بِسابِقِ ارادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ. فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ فِى الرِّضا بِحُكْمِهِ و بِالْعِبادَةِ في اداءِ اوامِرِهِ. وَ قَدْ امَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَاوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَ طاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَ شَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ. وَ انْظُرْ لا يَفُوتُكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ، فَتَحرِمَ عَن‏ فائِدَةِ صَلاتِهِ وَ امْرِهِ بِالْاسْتِغْفارِ لَكَ وَ الشَّفاعَةِ فيكَ انْ اتَيْتَ بِالْواجِبِ فِي الْاْمرِ وَ النَّهْىِ وَ السُّنَنِ وَ الآْدابِ؛ وَ تَعْلَمَ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ. (259)

در اين حديث شريف هم اشاره به حقيقت تشهّد و هم اشاره به آداب آن و هم اشاره به سرّ آن است؛ چنانچه فرمايد: تشهّد ثناى خداوند تعالى است.

و اين حقيقت تشهّد، بلكه جميع عبادات است؛ چنانچه سابق بر اين اشاره شد كه باب عبادات باب ثناى مقام ربوبيت است، هر يك به اسمى يا اسمايى.

و اما آداب آن، بلكه ادب جميع عبادات، عمده اش آن است كه در اين كلام شريف اشاره به آن شده كه مواظبت حالات قلبيه و سَرَيان عبوديّت در سرّ

باشد تا آنكه ادعاى بى‏مغز نباشد. و بايد انسان سالك جهد كند كه اذكار و دعاوى لسانى را به قلب رساند و قلب را متذكر و عابد كند كه اگر آن قيام به عبوديّت كرد، جميع قواى مملكت و جنود ظاهره و باطنه قيام به عبوديّت كنند. پس در اول امر، قلب متذكر به ذكر لسان است؛ و در آخر امر، زبان و ساير جوارح ترجمان قلبند.

پس از آن، در ذيل حديث، دستور تحصيل مقام شكر دهد؛ و پس از آن، مقام رضا را تلقين فرمايد، كه هر يك را بيان طولانى مى‏باشد كه اين مقام گنجايش آن را ندارد.

و از آداب مهمه تشهّد و سلام، كه خاتمه صلاة است، معرفت حرمت رسول اكرم ختمى صلى اللَّه عليه و آله است؛ كه بنده سالك بايد به قلب بفهماند كه اگر كشف تام آن سرور نبود، كسى را راه به عبوديّت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس، آن چنان كه در اول نماز رفيق و مصاحب راه معرفت و معراج حقيقت آن سرور و معصومين از ائمه طاهرين بودند، منتهاى سفر نيز بايد تذكر داشت كه آنها اولياى نعم و وسائل وصول اهل معرفت و وسايط نزول بركات و تجلّيات حضرت ربوبيت جلت عظمته، هستند: لَوْلاهُمْ ما عُبِدَ الرَّحْمنُ وَ ما عُرِفَ الرَّحْمن‏(260). و هر كس شمه‏اى از حقيقت ولايت و رسالت را بداند، خواهد دانست نسبت اوليا عليهم السلام به خلق چه نسبتى است. و ما بحمد اللَّه در رساله مصباح الهداية(261) شرحى از آن مذكور داشتيم.

و اما اشاره به سرّ تشهّد به طورى كه ذكر نموديم فرموده آنجا كه فرمايد:

وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ(262)... الخ . و اين اشاره لطيفه است به مقام تحقق به صحو بعد المحو كه كثراتْ حجاب جمال محبوب نباشند و قدرت و مشيت حق را نافذ و ظاهر در مرائى خَلقيّه بيند. و اين اذن كه در حديث شريف مذكور است اذن تكوينى و سرايت باطن به ظاهر است. و در اين مقام، سرّ قدر و حقيقت أمر بين الامرين در جميع مراحل ذاتيه و صفتيه و فعليه بر قلب سالك منكشف شود. و اين مختصر را گنجايش تفصيل نيست.

وصل آخر: عَنْ مَصْباحِ الشِّريعَةِ، قالَ الصَّادِقُ، عَليه السَّلامُ: مَعْنَى السَّلامِ فى دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ الْامانُ؛ اىْ، مَنْ ادّى‏ امْرَ اللَّه وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ (ص) خاشِعاً مَنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ اْلَامانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَ بَراءَةٌ مِنْ عَذابِ الاخِرَةِ. وَ السَّلامُ اسْمٌ مِنْ اسْماءِ اللَّه تَعالى‏، اوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِيَسْتَعْمِلوُا مَعْناهُ فىِ المُعامَلاتِ وَ الاماناتِ وَ الْاضافاتِ، وَ تَصْديقِ مُصاحَبَتِهِمْ فيما بَيْنَهُمْ وَ صِحَّةِ مُعاشَرَتِهِمْ. وَ اذا ارَدْتَ انْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَ تُؤَدِّىَ مَعْناهُ فَاتَّقِ اللَّه، وَ لْيَسْلَمْ مِنْكَ دينُكَ وَ قَلْبُكَ وَ عَقْلُكَ، وَ لا تُدَنِّسْها بِظُلْمَةِ المَعاصى؛ وَ لْتَسْلَمْ حَفَظَتُكَ، لا تُبْرِمَهُمْ وَ لا تُمِلَّهُمْ وَ تُوحِشَهُمْ مِنْكَ بِسُوءِ مُعامَلَتِكَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَديقُكَ ثُمَّ عَدُوُّكَ. فَانَّ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الْاقْرَبُ الَيْهِ فَالأَبْعَدُ اوْلى‏. وَ مَنْ لا يَضَعُ السَّلامَ مَواضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَ لا تَسْليمَ [خ ل: سلم 1 ]وَ كانَ كاذَبًا في سَلامِهِ وَ انْ افْشاهُ فِي الخَلْق.(263)

و در اين حديث شريف اشاره خفيه به سرّ سلام، و اشاره جليّه به ادب آن و تحقق به حقيقت آن فرمايد:

اما سرّ آن- چنانچه اشاره به آن شد- درخواست سلامت و امان است در رجوع از سفر؛ كه امان در نزد اوليا، عبارت است از عدم احتجاب از جمال محبوب به حجب كثرات كه اين خود اعلى مرتبه عذاب محبين است؛ چنانچه سيد اوليا عرض كند: الهى، وَ هَبْني صَبَرْتُ علَى‏ عَذابِكَ، فَكَيْفَ اصْبِرُ عَلى‏ فِراقِك.(264) و براى عاشق جمال حق عذابى اليم تر از سوز فراق نيست. پس، سلام نماز اوليا امان از بلاى حجب ظلمانيه دنيا و حجب نورانيه آخرت، كه هر يك عين عذاب اليم است، مى‏باشد.

و اما اشاره به تحقق به حقيقت آن، آنجا است كه فرمايد كه سلام اسمى از اسما اللَّه است و وديعه پيش خلق است. و اين بيان ظهور اسما است در مظاهر خلقيه. و تحقق به حقيقت اسما، عبارت است از خروج از ظلمات انانيّت و شهود حظ ربوبيت در مرآت ذات خويش. انسان تا در حجاب كثرت و تصرف شيطان است و قلب او مغصوب در دست عدو اللَّه است، حظ ربوبيت و مقام اسميت را در خود و در موجودات مشاهده نمى‏كند؛ و آن گاه كه حجاب برداشته شد، خود را به مظهريت اسما مشاهده مى‏كند. و از آن جمله، در رجوع از اين سفر روحانى با سلامت قلب و امان خاطر مراجعت مى‏كند و نظر او نسبت به موجودات نظر صفا و سلم شود و حقيقت اسم سلام را در جميع موجودات سارى بيند و با همه آنها با تحقق به حقيقت آن معاشرت كند و عالم را دار السلام و مظهر السلام مشاهده كند و دست تصرف خيانت خائنين را از جمال جميل على الاطلاق كوتاه بيند؛ پس سر تا پاى خود و عالم را در اسم السّلام مستغرق بيند، و در اين مرحله سرّى كامل از اسرار قدر دريابد. و اگر با قدم علمى و نظرى است، سرّ قول حكما را كه گويند: الوجودُ خيرٌ محض دريابد؛ و اگر از اصحاب معرفت و كشف است، به قدر سعه قلبش خيريت و سلامت و امان الهى در قلبش تجلى كند. و اللَّه العالم. و اما آداب آن محتاج به بيان نيست.

previos pagemenu pagenext page