menu pagenext page


نام كتاب: تفسير سوره حمد

اثر: امام خمينى (س)

مقدمه‏

تفسير قرآن، يكى از علومى است كه همراه با علم قرائات، تجويد و تاريخ قرآن سابقه آن تا عصر پيغمبر (ص) كشيده مى‏شود. از ديرباز تا كنون كوششهاى گسترده و طاقتفرسايى پيرامون تفسير انجام پذيرفته و مى‏پذيرد و هر يك از عالمان و انديشمندان به فراخور توان خويش در اين راه كوشيده و تفاسير متعددى را به رشته تحرير درآورده‏اند.

در تفاسير مختلف؛ مباحث ادبى، اختلاف قرائت، شأن نزول آيات، بيان آيات، شرح آيات الاحكام، بحثهاى اخلاقى، كلامى، عرفانى، حكمى، اجتماعى و سياسى ديده مى‏شود. هر يك از مفسّرين در اثر خود يك يا چند باب از مباحث فوق را آورده‏اند. آنها به تناسب دركى كه از تفسير داشته و بر اساس سوابق علمى و تخصص خود كوشش كرده‏اند، پرده از روى اسرار اين كتاب الهى بردارند؛ چون در حقيقت تفسير به معناى برداشتن پرده از آيات الهى است. حضرت امام مى‏فرمايند: به طور كلى معنى تفسير كتاب، آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد؛ و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف، كه به شهادت خداى تعالى، كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيّت است، بايد مفسّر در هر قصّه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايى به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيّت را به متعلّم بفهماند. مفسّر وقتى مقصد از نزول را به ما فهماند، مفسّر است، نه سبب نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است.(1)

امام با اين بينش و انديشه كوشيده‏اند تا مقاصد قرآن را در آثار و سخنان خود بيان كنند و راهى براى تربيت نفوس فراهم آورند. به همين دليل ايشان به تناسب از روشهاى مختلف تفسير، سود جسته و در برخى از آن روشها، گوى سبقت از ديگران ربوده‏اند. حضرت امام تلاش كرده‏اند تا با رفع حجاب از اسرار قرآن، مقاصد آن را براى جويندگان حقيقت روشن نمايند.

روح قرآن و الهام از اين صحيفه نورانى و مائده آسمانى در سراسر تأليفات و سخنان و اعمال ايشان بارز و آشكار است؛ امّا آثار خاص امام در پيرامون فهم قرآن را مى‏توان به چند دسته تقسيم كرد: تفسير كامل تعدادى از سوره‏هاى قرآن، تفسير آيات الاحكام در آثار فقهى و اصولى، تفسير برخى از آيات به طور پراكنده و به تناسب مباحث، تطبيق و استشهاد به آيات قرآن در موارد مختلف در زمينه‏هاى عرفانى و اخلاقى و سياسى و اجتماعى.

مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (س) بنا به رسالتى كه بر عهده دارد، مصمّم است تمامى آثار تفسيرى و قرآنى حضرت امام را به علاوه ديدگاههاى ايشان راجع به قرآن، به صورت مجموعه‏هاى منظم و منسجمى منتشر سازد؛ و تفسير سوره حمد اوّلين اثر از اين مجموعه‏هاست كه در اختيار علاقه‏مندان قرار مى‏گيرد.

روش تفسيرى امام در مواردى كه يك سوره را به طور كامل تفسير كرده‏اند، روش عرفانى و تربيتى است؛ زيرا ايشان قرآن را دربردارنده معارف و مربّى انسان مى‏دانند. اين روش در برخى از آثار گذشتگان نيز ديده مى‏شود كه آثار تفسيرى خود را به روش حكمى و عرفانى و اخلاقى نگاشته‏اند؛ مانند تأويلات القرآن عبد الرزاق كاشانى، كشف الاسرار ميبدى، تفسير سوره فاتحه و اعجاز البيان فى تأويل القرآن اثر صدر الدين قونوى و تفسير القرآن الكريم اثر صدر المتألّهين شيرازى.

تفسير امام بر فاتحة الكتاب مشحون از نكات دقيق و لطافتهاى عرفانى است كه اين اثر را در جايگاهى برتر و بالاتر از يك اثر مقتبس از ديگران قرار مى‏دهد، اين روح بزرگ قرآن‏شناس زمان ماست كه اين حقايق را دريافت كرده و به خامه قلم و بيان درآورده است و مقايسه بين تفسير امام پيرامون سوره حمد با ديگر آثار مفسران اهل نظر و عرفان، اين حقيقت را بر اهل معرفت آشكار مى‏سازد كه مجال شرح و بسط آن نيست.

با توجه به جايگاه و اهميّت آثار امام در زمينه قرآن، در قدم اوّل مجموعه آثار ايشان را در تفسير سوره حمد چنانكه اشاره شد، در اين رساله گرد آورده‏ايم؛ و همچنين به اين دليل كه آنچه تا كنون به عنوان تفسير حمد از حضرت امام انتشار يافته و شهرت گرفته است، فقط دروس تفسيرى ايشان است كه در سال 1358 افاضه فرموده‏اند، و اين دروس فقط بحث بسم اللَّه الرحمن الرحيم و الحمد را آن هم نه به كمال در بردارد؛ لذا بسيارى از افراد گمان كرده‏اند كه تمامى اثر امام در پيرامون سوره حمد به همين اندازه است. كتاب حاضر در جهت اصلاح چنين برداشتى، در چهار بخش تنظيم يافته است تا مجموعه كاملى از آثار امام در پيرامون حمد در اختيار جويندگان معارف قرآنى قرار گرفته باشد.

بخش اوّل، تفسير موجزى است از سوره حمد كه در كتاب گرانسنگ سرّ الصلاة به مناسبت بحث قرائت آمده است، اين اثر در سال 1358 ه. ق. (1318 ش.) نگاشته شده است.

بخش دوّم، تفسيرى است كه مى‏توان آن را تفصيل و تبيين تفسير حمد كتاب سرّ الصلاة دانست كه در سال 1361 ه. ق. (1321 ه. ش.) به مناسبت بحث قرائت در كتاب آداب الصلاة نگاشته‏اند.

بخش سوّم، مجموعه پنج جلسه درس تفسير ايشان است كه در سال 1358 شمسى از تلويزيون جمهورى اسلامى ايران پخش گرديد و با بيمارى حضرت امام و مخالفتهاى برخى از مقدسين كه مخالف طرح اين نوع سخنان بودند براى هميشه تعطيل گرديد و طالبان و تشنگان معارف را از آن محروم كرد. اين بخش با نهايت وسواس ويرايش شده، تا تغييرى در كلام ايشان به وجود نيايد و به همين دليل از تغيير لحن گفتارى به نوشتارى نيز استفاده نكرده‏ايم، فقط در جهت فهم بهتر عبارات ايشان، برخى تغييرات و اضافات را انجام داده‏ايم كه از آن گريزى نبود.

بخش چهارم، فرازهاى پراكنده‏اى است كه در معنى بسم اللَّه و ديگر فقرات سوره حمد در آثار مكتوب و شفاهى ايشان وجود داشته است.

لازم است اشاره شود پاره‏اى از مطالب اين قسمت از آثار مكتوب امام به زبان عربى انتخاب شده، و به لحاظ حفظ امانت، عين متن عربى آن آورده شده است و ترجمه فارسى آن كه توسط تنظيم كنندگان اين مجموعه صورت گرفته در پاورقى آمده است. ناگفته نماند برخى از موارد اين قسمت جنبه تطبيق و يادآورى و پند و موعظه دارد و از تفسير به معناى مرسوم آن خارج است؛ ولى درج آن، به جامعيت مورد نظر كمك مى‏نمايد.

در تنظيم اين اثر نيز مانند ديگر آثار منتشره از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام كوشيده‏ايم حواشى حضرت امام (با ستاره مشخص شده)، پاورقى، ترجمه متون عربى و فهارس لازم آورده شود تا محققين و صاحبنظران ارجمند با سهولت بيشترى از اين مجموعه بهره‏مند شوند.

اميد است پرتو انوار پر فروغ اين هدايتگر ناس، روشنى‏بخش دلهاى طالبان اسلام ناب گردد و روح مطهر اين مفسر فرزانه در جوار قرب الهى، آرام و مطمئن، شاهد جلوه‏هاى روزافزون حضور قرآن در صحنه حيات پر عزت مسلمين باشد.

- مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س)

بخش اول تفسير سوره حمد از كتاب سر الصلاة

در اشاره اجماليه به بعض اسرار سوره حمد

بدان كه اهل معرفت بسم اللَّه هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند؛ و از اين جهت در نظرى بسم اللَّه هر سوره را معنايى غير از سوره ديگر است؛ بلكه بسم اللَّه هر قائلى در هر قول و فعلى با بسم اللَّه ديگرش فرق دارد؛ و بيان اين مطلب به وجه اجمال آن است كه به تحقيق پيوسته كه تمام دار تحقّق، از غاية القصواى عقول مهيمه قادسه تا منتهى النّهايه صف نعال عالم هيولى و طبيعت، ظهور حضرت اسم اللَّه اعظم است و مظهر تجلّى مشيّت مطلقه است كه امّ اسماء فعليّه است؛ چنانچه گفته‏اند: ظَهَرَ الْوُجُودُ بِبسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم.(2)

پس، اگر كثرت مظاهر و تعيّنات را ملاحظه كنيم، هر اسمى عبارت از ظهور آن فعل يا قولى است كه در تِلوِ آن واقع شود؛ و سالك الى اللَّه اوّل قدم سيرش آن است كه به قلب خود بفهماند كه به اسم اللَّه همه تعيناتْ ظاهر است؛ بلكه همه، خود اسم اللَّه هستند و در اين مشاهده اسماء مختلف شوند و سعه و ضيق و احاطه و لا احاطه هر اسمى تابع مظهر است و تبع مرآتى است كه در آن ظهور كرده؛ و اسم اللَّه گرچه به حسب اصل تحقّق، مقدّم بر مظاهر است و مقوّم و قيّوم آنهاست، ولى به حسب تعيّن، متأخر از آنهاست، چنانچه در محل خود مقرر است؛ و چون سالك اسقاط اضافات و رفض تعيّنات نمود و به سرّ توحيد فعلى رسيد، تمام سور و اقوال و افعال را يك بسم اللَّه است و معنى همه يكى است.

و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنيّه اسمى جامعتر و محيطتر از بسم اللَّه در سوره مباركه حمد نيست؛ چنانچه از حديث مشهور منسوب به مولى الموالى نيز ظاهر شود؛ زيرا كه متعلق آن محيطتر از ساير متعلّقات است؛ چنانچه اهل معارف گويند الحمد اشاره به عوالم غيبيّه عقليّه است، كه صرف حمد و محامد اللَّه هستند و لسان حمد آنها لسان ذات است؛ و رَبِّ الْعلَمِين اشاره به ظهور اسم اللَّه در مرآت طبيعت است به مناسبت مقام ربوبيّت، كه ارجاع از نقص به كمال و از مُلك به ملكوت است و آن مختصّ به جوهر عالم مُلك است؛ و رحمانيّت و رحيميّت از صفات خاصه ربوبيّت است؛ و ملِك يَومِ الدّين اشاره به رجوع مطلق و قيامت كبراست.

و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوه احدى بر قلب عارف در طلوع آفتاب يوم القيامة تجلى كرد، سالك را حضور مطلق دست دهد؛ پس به مخاطبه حضوريّه در محفل انس و مقام قدس به إيّاك نعبد و إيّاك نستعين گويا شود؛ و چون به خود آيد از جذبه احدى و صحو بعد المحو حاصل آيد، مقام هدايت خود و مصاحبين خود را در اين سير الى اللَّه طلب كند.

پس، سوره حمد جميع سلسله وجود است عيناً و علماً و تحققاً و سلوكاً و محواً و صحواً و ارشاداً و هدايتاً؛ و اسم مظهر آن، اسم اللَّه اعظم و مشيّت مطلقه است: فهو مفتاحُ الكتابِ و مختامُه و فاتحتُه و خِتامُه؛ چنانچه اسم اللَّه ظهور و بطون و مفتاح و مختم است: اللَّهُ نُورُ السَّموَت وَ الْأَرْضِ (3).

پس، تفسير اين سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنين است: به ظهور اسم اللَّه، كه مقام مشيّت مطلقه و اسم اعظم الهى است و داراى مقام مشيّت رحمانيّه، كه بسط وجود مطلق است و مشيّت رحيميّه، كه بسط كمال وجود است، عالم حمد مطلق و اصل محامد- كه از حضرت تعيّن اوّل غيبى تا نهايت افق عالم مثال و برزخ اول است- للَّه، يعنى براى مقام اسم جامع كه اللَّه است، ثابت است و از براى اوست مقام ربوبيّت و تربيت عالمين، كه مقام سوائيّت و ظهور طبيعت است.

و اين مقام ربوبيّت ظاهر است به رحمانيّت و رحيميّت ربوبيّه، كه در موادّ مستعدّه بسط فيض كند به رحمانيّت؛ و در مهد هيولى به ظهور رحيميّت تربيت آنها كند و به مقام خاصّ خود رساند؛ و آن ملِك يَومِ الدّين است كه به قبضه مالكيّت، جميع ذرّات وجود را قبض كند و ارجاع به مقام غيب نمايد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ‏(4). و اين تمام دايره وجود است كه در بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم به طريق اجمال مذكور است و در حمد به طريق تفصيل؛ و تا ملِك يَومِ الدّين خالص براى حق است، چنانچه در حديث است.(5)

و چون بنده سالك الى اللَّه به مِرقاتِ اقْرَأْ وَ ارْقَ (6). و عارج به معراجِ الصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤمِن مشاهده رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقّق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيّت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد: إيّاك نعبد و إيّاك نستعين؛ و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع انوار جزئيّه است و عبادت و توجه آن، توجه دار تحقّق است، به صيغه جمع ادا كند: سَبَّحْنا فَسَبّحَتِ الْمَلائكَةُ وَ قَدَّسْنا فَقَدَّسَتِ المَلائكةُ وَ لَوْلانا ما سَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ ... الخ‏(7).

پس، چون سالك خود و انيّت و انانيّت خود را يكسره تقديم ذات مقدس كرد و هر چه جز حق را محو و مَحق كرد، عنايت ازلى از مقام غيب احدى به فيض اقدس شامل او گردد و او را به خود آرد و صحو بعد المحو براى او دست دهد و ارجاع به مملكت خويش شود به وجود حقانى؛ و چون در كثرت واقع شود، از فراق و نفاق بيمناك شود و هدايت خود را، كه هدايت مطلقه است (چه كه ساير موجودات از اوراق و اغصان شجره مباركه انسان كامل است) به صراط مستقيم انسانيّت- كه سير الى الاسم الجامع و رجوع به حضرت اسم اللَّه اعظم است- كه از حدّ افراط و تفريط كه مغضوبٌ عليهم و ضالين است خارج است، طلب كند؛ و يا آنكه هدايت به مقام برزخيّت را، كه مقام عدم غلبه وحدت بر كثرت و كثرت بر وحدت است و حد وسط بين احتجاب از وحدت به حجاب كثرت است، كه مرتبه مغضوب عليهم است؛ و احتجاب از كثرت به وحدت است، كه مقام ضالّين و متحيرين در جلال كبرياست، طلب كند.

وصل:

رُوِى فِى التَّوحيد عَنِ الرِّضا- عَلَيْهِ السَّلامُ- حينَ سُئِلَ عَنْ تَفْسيرِ الْبِسْمِلَةِ، قالَ: مَعْنى قَوْلِ الْقائِل بسم اللَّه اىْ أَسِمُ عَلى نَفْسى سِمَةً مِنْ سِماتِ اللَّه وَ هِىَ الْعِبادَة. قالَ الرّاوي فَقُلْتُ لَهُ: مَا السِّمَةُ؟ قالَ: الْعَلامَة(8).

و از اين حديث شريف ظاهر شود كه سالك بايد متحقّق به مقام اسم اللَّه شود در عبادت؛ و تحقّق به اين مقامْ حقيقت عبوديّت، كه فناى در حضرت ربوبيّت است، مى‏باشد؛ و تا در حجاب انيّت و انانيّت است در لباس عبوديّت نيست، بلكه خودخواه و خودپرست است و معبود او هواهاى نفسانيّه اوست: أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَويهُ‏(9). و نظر او نظر ابليس لعين است كه در حجاب انانيّت، خود و آدم- عليه السلام- را ديد و خود را بر او تفضيل داد: خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ‏(10) گفت و از ساحت قدس مقرّبين درگاه مطرود شد. پس، گوينده بسم اللَّه اگر نفس خود را به سمة اللَّه و علامة اللَّه متصف كرد و خود به مقام اسميّت رسيد و نظرش نظر آدم- عليه السلام- شد كه عالم تحقّق را- كه خود نيز خلاصه آن بود- اسم اللَّه ديد: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا(11). در اين حال، تسميه او تسميه حقيقيّه است و متحقّق به مقام عبادت است؛ كه القاى خودى و خودپرستى و تعلّق به عزّ قدس و انقطاع الى اللَّه است؛ چنانچه در ذيل حديث رزام از حضرت امام جعفر صادق است كه مى‏فرمايد: يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ إلَيْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَد ... الخ (12).

و چون سالك را مقام اسميّت دست داد، خود را مستغرق در الوهيّت بيند: الْعُبُوديةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة؛ (13) پس، خود را اسم اللَّه و علامة اللَّه و فانى فى اللَّه بيند و ساير موجودات را نيز چنين بيند؛ و اگر ولىّ كامل باشد، متحقّق به اسم مطلق شود و براى او تحقّق به عبوديّت مطلقه دست دهد و عبد اللَّه حقيقى شود.

و تواند بود كه تعبير به عبد در آيه شريفه سُبْحنَ الَّذِى أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏(14) براى آن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبوديّت و فقر است و رفض غبار انيّت و خودى و استقلال است؛ و شهادت به رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت به عبوديّت است چه كه عبوديّت مِرقاتِ رسالت است؛ و در نماز، كه معراج مؤمنين و مظهر معراج نبوّت است، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم اللَّه، كه حقيقت عبوديّت است: فَسُبْحانَ الَّذى أسْرى بِنَبِيِّهِ بِمِرْقاةِ الْعُبُودِيَّةِ الْمُطْلَقَة(15) و او را به قدم عبوديّتْ به افق احديّت جذب فرمود و از كشور مُلك و ملكوت و مملكت جبروت و لاهوت رهانيد؛ و ساير بندگان را كه مستظلّ به ظلّ آن نور پاكند به سمه‏اى از سمات اللَّه و مرقات تحقّق به اسم اللَّه، كه باطن آن عبوديّت است، به معراج قرب رساند.

و چون سالكْ دايره وجود را اسم اللَّه ديد، به قدر قدم سلوك تواند وارد در فاتحه كتاب اللَّه و مفتاح كنز اللَّه گردد؛ پس همه اثنيه و محامد را به حق- به مقام اسم جامع- ارجاع كند و براى موجودى از موجودات، فضايل و فواضلى نبيند، چه كه اثبات فضيلت و كمال براى موجودى جز حق منافات با رؤيت اسميّت دارد؛ و اگر بسم اللَّه را به حقيقت گفته، الحمد للَّه را نيز تواند به حقيقت گفت؛ و اگر در حجاب خلق، چون ابليس، از مقام اسم محجوب شد، محامد را نيز به حق نتواند رجوع دهد؛ و تا در پرده انانيّت است، از عبوديّت و اسميّت محجوب است؛ و تا از اين مقام محروم است به مقام حامديّت نرسد؛ و اگر با قدم عبوديّت و حقيقت اسميّت به مقام حامديّت رسيد، صفت حامديّت را نيز براى حقّ ثابت داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببيند؛ پس تا خود را حامد و حقّ را محمود ديد، حامد حقّ نيست، بلكه حامد حق و خلق، بلكه حامد خود فقط مى‏باشد و از حق و حمد او محجوب است؛ و چون به مقام حامديّت رسيد، أَنْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِكَ‏(16) گويد؛ و از حجاب حامديّت، كه مقرون به دعوى و ملازم با اثبات محموديّت است، خارج شود؛ پس مقاله عبد سالك در اين مقام چنين شود: بِاسْمِهِ الْحَمْدُ لَهُ مِنْهُ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْحَمْد(17) و اين نتيجه قرب نوافل است كه در حديث شريف اشاره‏اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد: فَإذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَه ...

الخ.(18)

رَبِّ الْعلَمِين: اگر عالمين صور اسما كه اعيان ثابته است باشد، ربوبيّت ذاتيّه خواهد بود و راجع به مقام الوهيّت ذاتيّه، كه اسم اللَّه اعظم است، مى‏باشد؛ زيرا كه اعيان ثابته به تجلّى ذاتى در مقام واحديّت به تبع اسم جامع كه به تجلّى فيض اقدس متعيّن است تحقّق علمى پيدا كردند و معنى ربوبيّت در آن مقام مقدس، تجلّى به مقام الوهيّت است كه بدان تجلّى، جميع اسما متعيّن شوند و عين ثابت انسان كامل اولًا، و ديگر اعيان در ظل آن، متعيّن شوند؛ و رحمانيت و رحيميت اظهار همان اعيان است از غيب هويّت تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداع فطرت، عشق و محبتِ كمالِ مطلق است در خميره آنها، كه بدان فطرت عشقيّه سايقه و جذبه قهريه مالكيه، كه ناصيه آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق كه استغراق در بحر كمال واحديّت است، نايل شوند: أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُور(19).

پس، با اين طريقه غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشّاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گرچه خود آنها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند؛ و اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى اللَّه به قدم معرفت آن را خرق كند؛ و تا بدين مقام نرسد، حق ندارد كه إيّاك نعبد گويد، يعنى لا نَطْلُبُ الّا إيّاك؛ و جوينده غير تو نيستيم و خواهنده جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همه امور بجز از تو نجوييم. همه ما سلسله موجودات و ذرّات كائنات، از ادنى مرتبه سفل ماده تا اعلا مرتبه غيب اعيان ثابته، حق طلب و حق جو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّموَتِ وَ الْأَرْضِ‏(20).

و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شراشرِ اجزاى وجوديه خود، از قواى ملكيّه تا سراير غيبيّه و جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشّق و محبت را نمايد، از حق استعانت وصول طلبد و هدايت به صراط مستقيم را- كه صراط ربّ الانسان است: إِنَّ رَبِّى عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم؛(21) و آن صراط منعم عليهم از انبياى كمل و صدّيقين است كه عبارت از رجوع عين ثابت به مقام اللَّه و فناى در آن است نه فناى در اسماى ديگر كه در حد قصور يا تقصير است- طلب كند. چنانچه منسوب به رسول اكرم است كه فرموده: كانَ أخى مُوسى‏ عَيْنُهُ الْيُمْنى‏ عَمْياءَ وَ أخى عيسى‏ عَيْنُهُ الْيُسْرى‏ عَمْياءَ وَ أَنَا ذُو الْعَيْنَين‏(22). جناب موسى را كثرتْ غلبه بر وحدت داشت، و جناب عيسى را وحدت غالب بر كثرت بود؛ و رسول ختمى را مقام برزخيّت كبرا، كه حدّ وسط و صراط مستقيم است، بود.

تا اينجا تفسير سوره بنا بر آن بود كه عالمين حضرات اعيان باشد؛ و اگر عالمين حضرات اسماى ذاتيّه يا اسماى صفتيّه يا اسماى فعليّه يا عوالم مجرّده يا عوالم ماديه يا هر دو يا جميع باشد، تفسير سوره فرق مى‏كند.

چنانچه اگر اسم اللَّه در آيه شريفه بسم اللَّه ... غير از مقام مشيّتْ مقام ديگر باشد از اسماى ذاتيّه و غير آن يا اعيان ثابته يا اعيان موجوده يا عوالم غيبيه و شهادتيه يا انسان كامل، نيز تفسير جميع سوره فرق مى‏كند؛ و همين طور اگر اللَّه الوهيّت ذاتيّه يا ظهوريّه باشد و رحمن و رحيم در بسمله صفت براى اسم باشد يا براى اللَّه، تفسير سوره شريفه فرق مى‏كند. چنانچه اگر باء در بسمله براى استعانت يا ملابست، يا متعلّق به ظَهَرَ باشد، يا متعلق به خود سوره، يا به هر يك از اجزاى آن باشد، فرقها حاصل شود. چنانچه نيز، به حسب مقامات قرّاء، از وقوع در حجاب كثرت يا غلبه وحدت يا صحو بعد المحو و يا مقامات ديگر كه سابقاً ذكر شد، تفسير سوره را بايد فرق گذاشت؛ و احاطه به جميع آنها و به تفسير حقيقى قرآن، كه كلام جامع الهى است، از طوق امثال نويسنده خارج است: إنَّما يَعْرِفُ الْقُرآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‏(23)؛ و آنچه ذكر شد على سبيل الاحتمال بود. و اللَّه الهادى.

بخش دوم تفسير سوره حمد از كتاب آداب الصلاة

در بيان اجمالى از تفسير سوره مباركه حمد، و درآن شمه‏اى از آداب تحميد و قرائت است.

بدان كه علما را اختلاف است در متعلق باء در بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم؛ و هر كس به حسب مشرب خود از علم و عرفان براى آن متعلَّقى ذكر نموده؛ چنانچه علماى ادب از ماده ابتداء يا استعانت مثلًا اشتقاقى نموده و تقدير گرفته‏اند؛ و اينكه در بعض روايات نيز وارد است كه بسم اللَّه أىْ، أستَعينُ‏(24)، يا بر وفق مذاق عامّه است، چنانچه در روايات بسيار شايع است و اختلاف احاديث بسيارى به همين معنى محمول است و لهذا در همين باب نيز در بسم اللَّه حضرت رضا- عليه السلام- فرموده: أىْ، أسِمُ [على ]نَفْسى سِمَةً مِنْ سِماتِ اللَّه‏(25). و يا آنكه مقصود از استعانت لطيفتر از آن است كه عامّه ادراك مى‏كنند كه در آن سرّ توحيد به نحو ادقّ است.

و بعض اهل معرفت آن را متعلّق به ظَهَرَ گرفته و گفته: أىْ، ظَهَرَ الْوُجُودُ بِبِسْمِ اللَّه‏(26). و اين به حسب مسلك اهل معرفت و اصحاب سلوك و عرفان است كه همه موجودات و ذرّات كائنات و عوالم غيب و شهادت را به تجلّى اسم جامع الهى، يعنى اسم اعظم ظاهر دانند.

بنا بر اين اسم- كه به معنى نشانه و علامت است يا به معنى علوّ و ارتفاع است- عبارت از تجلّى فعلى انبساطى حق- كه آن را فيض منبسط و اضافه اشراقيّه گويند- مى‏باشد؛ زيرا كه به حسب اين مسلك تمام دار تحقّق، از عقول مجرّده گرفته تا اخيره مراتب وجود، تعيّنات اين فيض و تنزلات اين لطيفه است؛ و در آيات شريفه الهيّه و احاديث كريمه اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السلام- مؤيّد اين مسلك بسيار است؛ چنانچه در حديث شريف كافى فرمايد: خداوند خلق فرمود مشيّت را به نفسها، پس خلق فرمود اشياء را به مشيّت(27). و از براى اين حديث شريف هر كس به حسب مسلك خود توجيهى نموده؛ و ظاهرتر از همه آن است كه مطابق مى‏شود با اين مسلك؛ و آن اين است كه مراد از مشيّت، مشيّت فعليّه است كه عبارت از فيض منبسط است؛ و مراد از اشياء مراتب وجود است كه تعيّنات و تنزّلات اين لطيفه است. پس، معنى حديث چنين شود كه خداى تعالى مشيّت فعليّه را، كه ظلّ مشيّت ذاتيّه قديمه است، بنفسها و بى‏واسطه خلق فرموده؛ و ديگر موجودات عالم غيب و شهادت را به تبع آن خلق فرموده؛ و سيّد محقّق داماد (28)- قدّس سرّه- با مقام تحقيق و تدقيقى كه دارد از اين حديث شريف توجيه عجيبى فرموده‏(29). چنانچه توجيه مرحوم فيض (30) - رحمه اللَّه- نيز بعيد از صواب است (31).

بالجمله، اسم عبارت است از نفس تجلّى فعلى كه به آن، همه‏دار تحقّق، متحقّق است؛ و اطلاق اسم بر امور عينيّه در لسان خدا و رسول و اهل بيت عصمت- عليهم السلام- بسيار است؛ چنانچه اسماى حسنا را فرمودند ما هستيم‏(32). و در ادعيه شريفه وَ بِاسْمِكَ الَّذى تَجَلَّيْتَ عَلى فُلان بسيار است.(33)

و محتمل است كه بسم اللَّه در هر سوره متعلق به خود آن سوره باشد؛ مثلًا بسم اللَّه سوره مباركه حمد متعلق به حمد است؛ و اين مطابق ذوق عرفانى و مسلك اهل معرفت است؛ زيرا كه اشاره به آن است كه حمد حامدان و ثناى ثناجويان نيز به قيّوميّت اسم اللَّه است. بنا بر اين تسميه در مقدمه جميع اقوال و اعمال- كه يكى از مستحبّات شرعيه است- براى تذكّر آن است كه هر قول و عملى كه از انسان صادر مى‏شود به قيّوميّت اسم الهى است؛ زيرا كه جميع ذرّات وجودْ تعيّن اسم اللَّه و به اعتبارى خود آنها اسماء اللَّه هستند؛ و بنا بر اين احتمال، معنى بسم اللَّه در نظر كثرت، در هر سوره و هر قول و فعلى مختلف است؛ و فقها گفته‏اند بسم اللَّه براى هر سوره تعيين بايد شود؛ و اگر براى يك سوره بسم اللَّه گفته شد، سوره ديگر را با آن نتوان ابتدا كرد(34)؛ و آن مطابق مسلك فقهى نيز خالى از وجه نيست و مطابق اين تحقيق وجيه است؛ و به نظر اضمحلال كثرات در حضرت اسم اللَّه اعظم، براى تمام بسم اللَّه ها يك معناست.

چنانچه اين دو نظر در مراتب وجود و منازل غيب و شهود نيز هست:

در نظر كثرت و رؤيت تعيّنات، موجودات متكثّر و مراتب وجود و تعيّنات عالمْ اسماى مختلفه رحمانيّه و رحيميّه و قهريّه و لطفيّه است؛ و در نظر اضمحلال كثرات و انمحاى انوار وجوديّه در نور ازلى فيض مقدّس، جز از فيض مقدّس و اسم جامع الهى اثر و خبرى نيست؛ و همين دو نظر در اسما و صفات الهيّه نيز هست: به نظر اول، حضرت واحديّتْ مقام كثرت اسما و صفات، و جميع كثرات از آن حضرت است؛ و به نظر ثانى، جز از حضرت اسم اللَّه الاعظم اسم و رسمى نيست؛ و اين دو نظر، حكيمانه و با قدم فكر است؛ و اگر نظر، عارفانه شد به فتح ابواب قلب و با قدم سلوك و رياضات قلبيّه، حق تعالى با تجليات فعليّه و اسميّه و ذاتيّه گاهى به نعت كثرت و گاهى به نعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلّى كند؛ و اشاره به اين تجلّيات در قرآن شريف شده است گاهى صراحتاً، مثل قوله تعالى:

فَلَمَّا تَجَلَّى‏ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَى‏ صَعِقًا؛ (35) و گاهى اشارتاً، مثل مشاهدات ابراهيم و رسول خدا- صلّى اللَّه عليه است؛ و در اخبار و ادعيه معصومين (ع) اشاره به آن بسيار است؛ خصوصاً در دعاى عظيم الشأن سمات كه منكران را جرأت انكار سند و متن آن نيست و مقبول عامّه و خاصّه و عارف و عامى است؛ و در آن دعاى شريف مضمونهاى عاليمقام و معارف بسيار است كه شميم آن قلب عارف را بيخود كند و نسيم آن نفخه الهيّه در جان سالك دمد؛ چنانچه فرمايد: وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ فَجَعَلْتَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً، وَ بِمَجْدِكَ الَّذى ظَهَرَ عَلى‏ طُورِ سَيْناءَ فَكَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَكَ وَ رَسولَكَ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ- عَلَيْهِ السَّلامُ- و بِطَلْعَتِكَ فى ساعيرَ و ظُهوُرِكَ فى جَبَلِ فاران‏(36).

بالجمله، سالك الى اللَّه بايد به قلب خود در وقت تسميه بفهماند كه تمام موجودات ظاهره و باطنه و تمام عوالم غيب و شهادت، در تحت تربيت اسماء اللَّه، بلكه به ظهور اسماء اللَّه ظاهرند؛ و جميع حركات و سكنات او و تمام عالم به قيّوميّت اسم اللَّه الاعظم است؛ پس، محامد او از براى حق و عبادت و اطاعت و توحيد و اخلاص او همه به قيّوميّت اسم اللَّه است؛ و چون اين مقام و لطيفه الهيّه در قلب او محكم و مستقر شد به واسطه تذكر شديد كه غايت عبادات است- چنانچه خداى تعالى در خلوت انس و محفل قدس به كليم خود موسى بن عمران فرمود: إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى،(37) غايت اقامه صلاة را ذكر خود قرار داد- پس، بعد از تذكّر شديد، راه ديگر از معارف به قلب عارف باز شود و جذب به عالم وحدت شود تا آنكه لسان حال و قلبش آن شود كه بِاللَّه الْحَمْدُ للَّه‏(38) و أَنْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك و أعُوذُ بِكَ مِنْكَ‏(39).

اين اجمالى از سرّ تعلّق باء بسم اللَّه، و شمّه‏اى از معارفى كه از آن استفاده شود؛ و اما اسرار باء و نقطه تحت الباء، كه در باطن، مقام ولايت علوى است و مقام جمع الجمع قرآنى است، پس، آن مجالى واسعتر مى‏خواهد.

و اما حقيقة الاسم، پس، از براى آن، مقام غيبى و غيب الغيبى و سرّى و سرّ السرّي است؛ و مقام ظهور و ظهور الظّهورى؛ و چون اسمْ علامت حق و فانى در ذات مقدّس است، پس، هر اسمى كه به افق وحدت نزديكتر و از عالم كثرت بعيدتر باشد، در اسميّت كاملتر است؛ و اتمّ الأسماء، اسمى است كه از كثرات حتى كثرت علمى، مبرّا باشد؛ و آن تجلّى غيبى احدى احمدى است در حضرت ذات به مقام فيض اقدس كه شايد اشاره به آن باشد كريمه شريفه أَوْ أَدْنَى‏(40)؛ و پس از آن، تجلّى به حضرت اسم اللَّه الاعظم است در حضرت واحديت؛ و پس از آن، تجلّى به فيض مقدس است؛ و پس از آن، تجليات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الى اخيرة دار التّحقّق؛ و نگارنده در رساله مصباح الهداية (41) و رساله شرح دعاى سحر(42) تفصيل اين اجمال را داده‏ام.

و اللَّه مقام ظهور به فيض مقدّس است اگر مراد از اسم تعيّنات وجوديّه باشد؛ و اطلاق اللَّه به آن از جهت اتّحاد ظاهر و مظهر و فناى اسم در مسمّى بى‏اشكال است؛ و شايد كريمه اللَّهُ نُورُ السَّموتِ و الْأَرْضِ (43) و كريمه هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلهٌ‏(44) اشاره به همين مقام و شاهد اين اطلاق باشد؛ و مقام واحديّت و جمع اسما، و به عبارت ديگر مقام اسم اعظم است اگر مقصود از اسم، مقام تجلّى به فيض مقدّس باشد؛ و اين شايد ظاهرتر از ساير احتمالات باشد؛ و مقام ذات يا مقام فيض اقدس است اگر مقصود از اسم، اسم اعظم باشد؛ و مقام رحمن و رحيم به حسب اين احتمالات فرق مى‏كند؛ چنانچه واضح است.

و رحمن و رحيم ممكن است صفت براى اسم باشند و ممكن است صفت براى اللَّه باشند؛ و مناسبتر آن است كه صفت اسم باشند؛ زيرا كه آنها در تحميد صفت اللَّه هستند؛ و بنا بر اين از احتمال تكرار مصون مى‏شود. گرچه اگر صفت اللَّه باشند نيز توجيه دارد؛ و در تكرار نيز نكته بلاغت هست؛ و اگر صفت اسم گرفتيم، تأييد كند كه مراد از اسم اسماى عينيه است، زيرا كه متّصف به صفات رحمانيّه و رحيميّه نيست مگر اسماى عينيّه. پس، اگر مراد از اسم اسم ذاتى و تجلّى به مقام جمعى باشد، رحمانيّت و رحيميّت از صفات ذاتيه است كه در تجليّات به مقام واحديّت براى حضرت اسم اللَّه ثابت است و رحمت رحمانيّه و رحيميّه فعليّه از تنزّلات و مظاهر آنهاست؛ و اگر مراد از اسم تجلّى جمعى فعلى باشد كه مقام مشيّت است، رحمانيّت و رحيميّت از صفات فعلند. پس، رحمت رحمانيّه بسط اصل وجود است؛ و اين عامّ است براى تمام موجودات ولى از صفات خاصّه حق است، زيرا كه در بسط اصل وجود از براى حق تعالى شريكى نيست و ديگر موجودات از رحمت ايجادى دستشان كوتاه است: و لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجوُدِ الّا اللَّه و لا الهَ فى دارِ التَّحَقُّقِ الّا اللَّه.

و اما رحمت رحيميّه كه هدايت هاديان طريق نيز از رشحات آن است، مخصوص سعدا و فطرتهاى علّيّين هست؛ ولى از صفات عامّه است كه ديگر موجودات را از آن حظّ و نصيبى هست؛ گرچه در سابق اشاره به آن شد كه رحمت رحيميّه نيز از رحمتهاى عامّه است؛ و عدم شمول اشقيا را از جهت نقصان آنهاست نه تحديد رحمت؛ و لهذا هدايت و دعوت براى جميع عائله بشرى است. چنانچه قرآن شريف دلالت بر آن دارد.(45)و نيز به نظرى، رحمت رحيميّه مختص به حق تعالى است و ديگرى را در آن شركت نيست و در روايات شريفه به حسب اختلاف نظر و اعتبار، بيان رحمت رحيميّه را مختلف فرموده‏اند. گاهى فرموده‏اند: إِنَّ الرَّحْمنَ اسْمٌ خاصٌّ لِصِفَةٍ عامَّةٍ؛ وَ الرَّحيمَ اسمٌ عامٌ لِصِفَةٍ خاصةٍ؛ (46) و فرموده‏اند: الرَّحْمنُ بِجَميعِ خَلْقِهِ وَ الرَّحيمُ بالْمُؤْمِن‏ينَ خاصَّة؛(47) و فرموده‏اند: يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ رَحيمَ الآخرَة؛(48) و فرموده‏اند: يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ رَحيمَهُما.(49)

تحقيق عرفانى‏

علماى ادب گفته‏اند رحمن و رحيم مشتق از رحمت و براى مبالغه است؛ ولى در رحمن مبالغه بيشتر از رحيم است و قياس اقتضا مى‏كرد كه رحيم بر رحمن مقدم باشد؛ ولى چون رحمن به منزله علَم شخص و اطلاق بر ديگر موجودات نمى‏شود، از اين جهت مقدم شده است؛ و بعضى هر دو را به معنى واحد گرفته و تكرار آن را محض تأكيد دانسته‏اند؛ و ذوق عرفانى، كه قرآن نيز به اعلا مراتب آن نازل شده است، مقتضى آن است كه رحمن بر رحيم مقدم باشد، زيرا كه قرآن شريف نزد اصحاب قلوب، نازله تجلّيات الهيّه و صورت كتبيّه اسماى حسناى ربوبيّه است؛ و چون اسم رحمن محيطترين اسماى الهيّه است پس از اسم اعظم، و به تحقق پيوسته است نزد اصحاب معرفت كه تجلّى به اسماى محيطه مقدّم است بر تجلّى به اسماى محاطه، و هر اسم كه محيطتر است تجلّى به آن نيز مقدّم است، از اين جهت، اول تجلّى در حضرت واحديّت، تجلّى به اسم اللَّه الاعظم است؛ و پس از آن، تجلّى به مقام رحمانيّت؛ و تجلّى به رحيميّت پس از تجلّى به رحمانيّت است؛ و همين طور در تجلّى ظهورى فعلى نيز تجلّى به مقام مشيت، كه اسم اعظم است در اين مشهد و ظهور اسم اعظم ذاتى است، مقدّم بر همه تجلّيات است؛ و تجلّى به مقام رحمانيّت كه احاطه بر جميع موجودات عالم غيب و شهادت دارد- و اشاره به آن است: رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ‏ءٍ(50) - مقدم است بر ساير تجلّيات؛ و اشاره به آن است: سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه (51) به بعض وجوه.

بالجمله، چون بسم اللَّه به حسب باطن و روحْ صورت تجلّيات فعليّه است و به حسب سرّ و سرّ السّرّ صورت تجلّيات اسمائيّه بلكه ذاتيّه است، و تجلّيات مذكوره به مقام اللَّه اولًا و به مقام الرّحمن پس از آن و به مقام الرّحيم پس از آن است، بايد صورت لفظيّه و كتبيّه نيز چنين باشد تا مطابق نظام الهى و ربّانى باشد؛ و اما رحمن و رحيم در سوره مباركه حمد كه متأخّر از رَبِّ الْعلَمِين است، شايد براى آن باشد كه در بسم اللَّه نظر به ظهور وجود از مكامن غيب وجود است؛ و در سوره شريفه نظر به رجوع و بطون است؛ و در اين احتمال اشكالى است؛ و شايد براى اشارت به احاطه رحمت رحمانيّه و رحيميّه باشد؛ و شايد نكته ديگرى داشته باشد. در هر صورت، اين نكته كه ذكر شد در بسم اللَّه حقيق به تصديق است؛ و شايد از بركات رحمت رحيميّه باشد در قلب اين ناچيز. و لهُ الْحَمْدُ عَلى‏ ما أَنْعَم.

بحث و تحصيل‏

علماى ظاهر گفته‏اند كه رحمن و رحيم مشتق از رحمت هستند و در آنها عطوفت و رقّت مأخوذ است.

و از ابن عباس- رضى اللَّه عنه- روايت شده كه: إِنَّهُما اسْمانِ رَقيقانِ احَدُهُما ارَقُّ مِنَ الآْخَرِ: فَالرَّحمنُ الرَّقيقُ و الرَّحيمُ الْعَطُوفُ عَلى عِبادِهِ بِالرِّزْقِ وَ النِّعَمِ؛(52) و چون عطوفت و رقّت را انفعالى لازم است، از اين جهت در اطلاق آنها بر ذات مقدّس تأويل و توجيه قائل شده و آن را مجاز دانند.

و بعضيها در مطلق اين نحو از اوصاف از قبيل خُذِ الْغاياتِ وَ اتْرُكِ الْمَبادى‏(53) قائل شده‏اند- كه اطلاق اينها بر حق، به لحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادى و اوصاف است. پس، معنى رحيم و رحمن در حق، يعنى كسى كه معامله رحمت مى‏كند با بندگان، بلكه معتزله جميع اوصاف حق را چنين دانسته‏اند يا نزديك به اين؛ و بنا بر اين، اطلاق آنها بر حق نيز مجاز است؛ و در هر صورت، مجاز بودن بعيد است؛ خصوصاً در رحمن كه بنا بر اين امرِ عجيبى بايد ملتزم شد؛ و آن اين است كه اين كلمه وضع شده براى معنايى كه استعمال در آن جايز نيست و نمى‏شود؛ و در حقيقت اين مجاز بلاحقيقت است. تَأَمَّل؛ و اهل تحقيق در جواب اين گونه اشكالات گفته‏اند: الفاظ موضوع است از براى معانى عامّه و حقايق مطلقه. پس بنا بر اين، تقيّد به عطوفت و رقّتْ داخل در موضوع لهِ لفظِ رحمت نيست و از اذهان عاميّه اين تقيّد تراشيده شده، و الّا در اصل وضع دخالت ندارد؛ و اين مطلب به حسب ظاهر بعيد از تحقيق است؛ زيرا معلوم است كه واضع نيز يكى از همين اشخاص معمولى بوده و معانى مجرّده و حقايق مطلقه را در حين وضع در نظر نگرفته. بلى، اگر واضع، حق تعالى يا انبيا باشند به وحى و الهام الهى، از براى اين مطلب وجهى است؛ ولى آن نيز ثابت نيست. بالجمله، ظاهر اين كلام مخدوش است؛ ولى مقصود اهل تحقيق نيز معلوم نيست اين ظاهر باشد؛ بلكه ممكن است در بيان اين مطلب چنين گفت كه واضع لغات گرچه در حين وضع، معانى مطلقه مجرّده را در نظر نگرفته است، ولى آنچه كه از الفاظ در ازاى آن وضع شده، همان معانى مجرّده مطلقه است. مثلًا لفظ نور را كه مى‏خواسته وضع كند، آنچه در نظر واضع از انوار مى‏آمده، اگر چه همين انوار حسّيّه عَرَضيّه بوده- به واسطه آنكه ماوراى اين انوار را نمى‏فهميده- ولى آنچه را كه لفظ نور در ازاى او واقع شده، همان جهت نوريّت او بوده، نه جهت اختلاط نور با ظلمت؛ كه اگر از او سؤال مى‏كردند كه اين انوار عَرَضيّه محدوده نور صِرف نيستند، بلكه نور مختلط به ظلمت و فتور است، آيا لفظ نور در ازاى همان جهت نوريّت اوست يا در ازاى نوريّت و ظلمانيّت آن است؟ بالضروره، جواب آن بود كه در مقابل همان جهت نوريّت است و جهت ظلمت به هيچ وجه دخيل در موضوع له نيست. چنانچه همه مى‏دانيم كه واضع كه لفظ نار را وضع كرده، در حين وضع جز نارهاى دنيايى در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به اين حقيقت شده، همين نارهاى دنيايى بوده و از نار آخرت و نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ(54) غافل بوده- خصوصاً اگر واضع غير معتقد به عالم ديگر بوده- مع ذلك اين وسيله انتقال، اسباب تقييد در حقيقت نمى‏شود؛ بلكه نار در ازاى همان جهت ناريّت واقع شده. نه آنكه مى‏گوييم واضع خود تجريد كرده معانى را، تا امر مستغرب بعيدى باشد؛ بلكه مى‏گوييم الفاظ در مقابل همان جهات معانى- بى‏تقييد به قيد- واقع شده؛ بنا بر اين هيچ جهت استبعادى در كار نيست؛ و هر چه معنى از غرايب و اجانب خالى باشد، به حقيقت نزديكتر است و از شائبه مجازيّت بعيدتر مى‏باشد. مثلًا كلمه نور كه موضوع است از براى آن جهت ظاهريّت بالذّات و مظهريّت للغير، گرچه اطلاقش به اين انوار عَرَضيّه دنياويّه خالى از حقيقت نيست- زيرا كه در اطلاق، به آنها جهت محدوديّت و اختلاط به ظلمت منظور نيست و همان ظهور ذاتى و مظهريّت در نظر است- ولى اطلاق آن بر انوار ملكوتيّه، كه ظهورشان كاملتر و به افق ذاتيّت نزديكتر است و مظهريّتشان بيشتر است- كمّيّتاً و كيفيّتاً- و اختلاطشان به ظلمت و نقص كمتر است، به حقيقت نزديكتر است؛ و اطلاقش بر انوار جبروتيّه به همين بيان نزديكتر به حقيقت است؛ و اطلاقش بر ذات مقدس حق- جلّ و علا- كه نور الانوار و خالص از همه جهاتِ ظلمت است و صرف نور و نور صرف مى‏باشد، حقيقت محض و خالص است. بلكه توان گفت كه اگر نور وضع شده باشد براى ظاهر بذاته و مظهر لغيره اطلاق آن بر غير حق تعالى در نظر عقول جزئيّه حقيقت است؛ و امّا نزد عقول مؤيّده و اصحاب معرفت مَجاز است، و فقط اطلاقش بر حق تعالى حقيقت است؛ و همين طور جميع الفاظى كه براى معانى كماليّه، يعنى امورى كه از سنخ وجود و كمال است، موضوع است.

بنا بر اين، مى‏گوييم كه در رحمن و رحيم و عطوف و رئوف و امثال آنها يك جهت كمال و تمام است، و يك جهت انفعال و نقص؛ و اين الفاظ در ازاى همان جهت كماليّه كه اصل آن حقيقت است، موضوع است؛ و اما جهات انفعاليّه كه از لوازم نشئه و اجانب و غرايب حقيقت است كه بعد از تنزّل اين حقايق در بقاع امكانيّه و عوالم نازله دنياويّه با آنها متلازم و متشابك شده است- چون ظلمت كه با نور در نشئه نازله مختلط گرديده- دخالتى در معنى موضوع له ندارد. پس، اطلاق آن بر موجودى كه صرف جهت كمال را واجد و از جهات انفعال و نقص مبرّاست، صرف حقيقت است و حقيقت صرف؛ و اين مطلب با اين بيان علاوه بر آنكه با ذوق اهل معرفت نزديك است، با وجدان اهل ظاهر نيز متناسب است.

پس بنا بر اين، معلوم شد كه مطلق اين نحو اوصاف كمال كه از تنزّل در بعض نشئات متلازم و مختلط با امرى ديگر شده‏اند- كه ذات مقدس حقّ- جلّت عظمته- از آن مبرّاست- اطلاقشان به حق تعالى مجاز نيست. و اللَّه الهادى.

قولُهُ: الحمد للَّه، يعنى جميع انواع ستايشها مختصّ به ذات مقدّس الوهيّت است. بدان اى عزيز كه در تحت اين كلمه شريفه، سرّ توحيد خاصّ بلكه اخصّ خواصّ است؛ و اختصاص همه محامد از جميع حامدان به حق تعالى، به حسب برهان نزد اصحاب حكمت و ائمّه فلسفه عاليه، واضح و آشكار است؛ زيرا كه به برهان پيوسته كه تمام دار تحقّق ظلّ منبسط و فيض مبسوط حضرت حق است؛ و تمام نعم ظاهره و باطنه، از هر منعم باشد به حسب ظاهر و در انظار عامه، از حق تعالى- جلّ و علا- است و احدى از موجودات را شركت در آن نيست، حتى شركت اعدادى نيز نزد اهل فلسفه عاميّه است نه فلسفه عاليه؛ پس چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است و منعمى جز حق در دار تحقق نيست، جميع محامد مختص اوست؛ و نيز جمال و جميلى جز جمال او و او نيست، پس مدايح نيز به او رجوع كند.

و به بيان ديگر، هر حمد و مدحى كه از هر حامد و مادحى است، در ازاى آن جهت نعمت و كمال است؛ و محل و مورد نعمت و كمال كه آن را تنقيص و تحديد نموده، به هيچ وجه مدخليّت در ثنا و ستايش ندارد؛ بلكه منافى و مضادّ است؛ پس جميع محامد و مدايح به حظّ ربوبيّت، كه كمال و جمال است، رجوع كند، نه به حظّ مخلوق كه نقص و تحديد است.

و به بيان ديگر، از فطرتهاى الهيّه، كه جميع خلق بر آن مفطورند، ثناى كامل و شكر و حمد منعم است؛ و نيز از فطرتهاى الهيّه تنفّر از نقص و ناقص و منقص نعمت است؛ و چون نعمت مطلقه خالصه از شوب هر نقصى و جمال و كمال تامّ تمام مبرا از هر نقصى مختصّ به حق است و ديگر موجودات نِعم مطلقه و جمال مطلق را تنقيص و تحديد كنند نه تزييد و تأييد، پس فطرت همه مردم، ثناجو و ستايش گوى ذات مقدس اويند و از ديگر موجودات متنفّرند، مگر آن وجودهايى كه به حسب سير در ممالك كمال و شهرهاى عشق، فانى در ذات ذو الجلال شدند، كه عشق و محبت به آنها و ثنا و ستايش آنها عين عشق به حق و ستايش اوست.


menu pagenext page