previos pagemenu pagenext page

الهام عرشى‏

بدان كه در باب عرش و حَمَله آن اختلافاتى است؛ و در ظواهر اخبار شريفه نيز اختلاف است، گرچه به حسب باطن اختلافى در كار نيست؛ چون در نظر عرفانى و طريق برهانى عرش بر معانى بسيارى اطلاق شود:

يكى از معانى آن- كه نديدم در لسان قوم- حضرت واحديّت است، كه مستواى فيض اقدس است و حَمَلَه آن چهار اسم از امّهات اسما كه اول و آخر و ظاهر و باطن است.

و ديگر- كه باز در لسان قوم نديدم- فيض مقدّس است كه مستواى اسم اعظم است و حامل آن رحمن و رحيم و ربّ و مالك است.

و يكى از اطلاقات آن، جمله ما سوى اللَّه است، كه حامل آن چهار مَلَك است: اسرافيل و جبرائيل و ميكائيل و عزرائيل.

و يكى ديگر جسم كلّ است، كه حامل آن چهار ملك است كه صور ارباب انواع است؛ و در روايت كافى اشاره به آن وارد شده.

و گاهى اطلاق بر علم شده، كه شايد مراد از علم علم فعلى حق باشد كه مقام ولايت كبراست و حمله آن چهار نفر از اولياى كمّل است در امم سالفه: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى- على نبيّنا و آله و عليهم السلام- و چهار نفر از كمّل است در اين امّت: رسول ختمى و امير المؤمنين و الحسن و الحسين- عليهم السلام.

و چون اين مقدمه دانسته شد، بدان كه در سوره شريفه حمد پس از اسم اللَّه كه اشاره به ذات است، اين چهار اسم شريف كه ربّ و رحمن و رحيم و مالك است اختصاص به ذكر داده شده، ممكن است براى اين باشد كه اين چهار اسم شريف حامل عرش وحدانيّت هستند به حسب باطن؛ و مظاهر آنها چهار ملك مقرّب حق هستند كه حامل عرش تحقّق هستند. پس اسم مبارك ربّ باطن ميكائيل است كه به مظهريّت ربّ موكّل ارزاق و مربّى دار وجود است؛ و اسم شريف رحمن باطن اسرافيل است كه منشى ارواح و نافخ صُور و باسط ارواح و صُوَر است؛ چنانچه بسط وجود به اسم رحمن است؛ و اسم شريف رحيم باطن جبرائيل است كه موكّل بر تعليم و تكميل موجودات است؛ و اسم شريف مالك باطن عزرائيل است كه موكّل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است. پس سوره شريفه تا ملِك يَومِ الدّين مشتمل بر عرش وحدانيت و عرش تحقّق است و مشير به حوامل آن مى‏باشد. پس تمام دايره وجود و تجلّيات غيب و شهود، كه قرآن شريف ترجمان آن است تا اينجاى از اين سوره مذكور است؛ و همين معنى جمعاً در بسم اللَّه كه اسم اعظم است موجود است؛ و در باء كه مقام سببيّت مى‏باشد و نقطه كه سرّ سببيّت است، موجود است؛ و على- عليه السلام- سرّ ولايت و سببيّت است، پس اوست نقطه تحت الباء(91)؛ يعنى نقطه تحت الباء، ترجمان سرّ ولايت است تَأَمَّلْ- وجه تأمّل اشكالى است كه در حديث است؛ و اللَّه العالم.

تنبيهٌ عرفانىٌ‏

شايد در تقديم ربّ و ذكر رحمن و رحيم پس از آن، و تأخير مالك، اشاره‏اى لطيفه باشد به كيفيّت سلوك انسانى از نشئه ملكيّه دنياويّه تا فناى كلّى يا تا مقام حضور نزد مالك الملوك. پس سالك تا در مبادى سير است، در تحت تربيت تدريجى رَبِّ الْعلَمِين است؛ زيرا خود نيز از عالميان، و سلوكش در تحت تصرّف زمان و تدريج است؛ و چون به قدم سلوك از عالم طبيعتِ متصرّم منسلخ شد، مرتبه اسماى محيطه كه به عالم- كه جنبه سوائيّت در او غالب است- فقط تعلّق ندارد، در قلب او تجلّى كند؛ و چون اسم شريف رحمن را در بين اسماى محيطه مزيد اختصاصى است، آن مذكور گرديده؛ و چون رحمن ظهور رحمت و مرتبه بسط مطلق است، مقدّم شده بر رحيم كه به افق بطون نزديكتر است؛ پس در سلوك عرفانى، اول اسماى ظاهره تجلّى كند؛ پس از آن، اسماى باطنه؛ چون سير سالك من الكثرة الى الوحدة مى‏باشد، تا منتهى مى‏شود به اسماى باطنه محضه كه اسم مالك از آنهاست. پس در تجلّى به مالكيّت، كثرات عالم غيب و شهادت مضمحل شود و فناى كلّى و حضور مطلق دست دهد؛ و چون از حجب كثرت به ظهور وحدت و سلطنت الهيّه تخلّص يافت و به مشاهده حضوريّه نايل گرديد، مخاطبه حضوريه كند و إيّاك نعبد گويد. پس، تمام دايره سير سايرين نيز در سوره شريفه مذكور است؛ از آخرين حجب عالم طبيعت تا رفع جميع حجب ظلمانيّه و نورانيّه و دست دادن حضور مطلق؛ و اين حضور، قيامت كبراى سالك و قيام ساعت اوست؛ و شايد در آيه شريفه فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّموتِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ‏(92) مقصود از مستثنى اين نوع از اهل سلوك باشد كه براى آنها قبل از نفخ صور كلّى، صعق و محو حاصل شده؛ و شايد يكى از محتملات فرمايش رسول خدا كه فرمودند: أَنَا وَ السّاعَةُ كَهاتَيْن‏(93)- و جمع فرمودند بين دو سبّابه شريفه خود- همين معنى باشد.

تنبيه ادبى‏

در تفاسير متداوله كه ديديم، يا از آنها نقل شده، دين را به معناى جزا و حساب دانسته‏اند و در كتب لغت نيز به اين معنى ذكر شده و به قول شعراى عرب، استشهاد شده، مثل قول شاعر: وَ اعْلَمْ بِانَّكَ ما تَدينُ تُدانُ؛ و قول منسوب به شهل بن ربيعة: وَ لَم يَبْقَ سِوَى العُدْوانِ، دِنّاهُمْ كَما دانُوا(94)؛ و گفته‏اند ديّان كه از اسماى الهيّه است، نيز به همين معنى است؛ و شايد مراد از دين، شريعت حقّه باشد و چون در روز قيامت آثار دين ظاهر گردد و حقايق دينيّه از پرده بيرون افتد، از اين جهت آن روز را روز دين بايد گفت؛ چنانچه امروز روز دنيا است، زيرا كه روز ظهور آثار دنياست و صورت حقيقيّه دين، ظاهر نيست و اين شبيه قول خداى تعالى است كه مى‏فرمايد: وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ‏(95)؛ و آن ايّامى است كه حق تعالى به قهر و سلطنت با قومى رفتار كند؛ و روز قيامت هم يوم اللَّه است و هم يوم الدّين است؛ زيرا كه روز ظهور سلطنت الهيّه و روز بروز حقيقت دين خداست.

قوله تعالى: إيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَسْتَعين؛ بدان اى عزيز كه چون بنده سالك در طريق معرفت، تمام محامد و مدايح را مختص به ذات مقدّس حق دانست و قبض و بسط وجود را از او دانست و ازمّه امور را در اول و آخر و مبدأ و منتهى به يد مالكيّت او دانست و توحيد ذات و افعال در قلبش تجلّى نمود، حصر عبادت و استعانت را به حق كند و جميع دار تحقّق را طوعاً و كرهاً خاضع ذات مقدّس بيند و در دار تحقّق قادرى نبيند تا اعانت را به او نسبت دهد؛ و اينكه بعضى از اهل ظاهر گفته‏اند حصر عبادت حقيقى است و حصر استعانت حقيقى نيست- زيرا كه استعانت به غير حق نيز مى‏شود؛ و در قرآن شريف نيز فرمايد: تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى‏(96)؛ و مى‏فرمايد: اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ و الصَّلَوةِ(97)؛ و نيز معلوم است بالضّرورة كه سيره نبىّ اكرم و ائمّه هدى- عليهم السلام- و اصحاب آنها و مسلمين بر استعانت از غير حق بوده، در غالب امور مباحه، مثل استعانت به دابّه و خادم و زوجه و رفيق و رسول و اجير و غير ذلك- كلامى است با اسلوب اهل ظاهر؛ و اما كسى كه از توحيد فعلى حق تعالى اطلاع دارد و نظام وجود را صورت فاعليّت حق تعالى مى‏بيند و لا مُؤَثِّرَ فى الوُجُود را يا برهاناً يا عياناً يافته، با چشم بصيرت و قلب نورانى حصر استعانت را نيز حصر حقيقى داند و اعانت ديگر موجودات را صورت اعانت حق داند؛ و بنا به گفته اينها، اختصاص محامد به حق تعالى نيز وجهى ندارد؛ زيرا كه براى ديگر موجودات- بنا بر اين مسلك- تصرّفات و اختيارات و جمال و كمالى است كه لايق مدح و حمدند؛ بلكه احيا و اماته و رزق و خلقْ ديگر امور مشترك بين حقّ و خلق است؛ و اين امور در نظر اهل اللَّه شرك، و در روايات از اين امور به شرك خفى تعبير شده؛ چنانچه اداره انگشترى براى ياد ماندن چيزى، از شرك خفى محسوب شده است.

بالجمله، إيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَسْتَعين از متفرّعات الحمد للَّه است، كه اشاره به توحيد حقيقى است و كسى كه حقيقت توحيد در قلب او جلوه ننموده و قلب را از مطلق شرك پاك ننموده، إيّاك نَعْبُد او حقيقت ندارد و حصر عبادت و استعانت را به حق نتواند نمود و خدابين و خداخواه نخواهد بود؛ و چون توحيد در قلب جلوه نمود، به اندازه جلوه آن، از موجودات منصرف و به عزّ قدس حقّ متعلّق شود تا آنجا كه مشاهده كند كه به اسم اللَّه إيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَسْتَعينُ واقع شود؛ و بعضى از حقايقِ أَنْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك‏(98) در قلب تجلى كند.

تنبيه اشراقى‏

از بيانات اين رساله معلوم شده است نكته عدول از غيبت به خطاب؛ و اين گرچه خود يكى از محسّنات كلام و مزيّتهاى بلاغت است كه در كلام فصحا و بلغا بسيار و موجب حسن كلام، و خود التفات از حالى به حالى رفع سئامت از مخاطب كند و نشاطى تازه به روح او بخشد، ولى چون نماز معراج وصول به حضرت قدس و مرقات حصول مقام انس است، در اين سوره شريفه دستور اين ترقّى روحانى و مسافرت عرفانى را مى‏دهد؛ و چون بنده در اول سلوك الى اللَّه در حجب ظلمانيّه عالم طبع و نورانيّه عالم غيب محبوس و محجوب است و سفر الى اللَّه خروج از اين حجب است به قدم سلوك معنوى، و در حقيقت مهاجرت الى اللَّه رجوع از بيت نفس و بيت خلق است الى اللَّه و ترك كثرات و رفض غبار غيريّت و حصول توحيدات و غيبت از خلق و حضور لدى الرّب است؛ و چون در آيه شريفه ملِك يَومِ الدّين كثرات را منطوى در تحت سطوع نور مالكيّت و قاهريّت ديد، حالت محو از كثرت و حضور در حضرت دست دهد و با مخاطبه حضوريّه و مشاهده جمال و جلال، تقديم عبوديّت كند و خداخواهى و خدابينى خود را به محضر قدس و محفل انس برساند.

و شايد نكته اينكه با ضمير ايّاكَ تأديه اين مقصد را مى‏كند، براى آن باشد كه اين ضمير راجع به ذات است مضمحلًا فيه الكثرات؛ پس سالك را ممكن است در اين مقام حالت توحيد ذاتى دست دهد و از كثرت اسما و صفات نيز منصرف و وجهه قلبْ حضرت ذات بى‏حجب كثرات شود؛ و اين، آن كمال توحيد است كه امام موحّدان و سرحلقه عارفان و پيشواى عاشقان و سرسلسله مجذوبان و محبوبان، امير المؤمنين- صلوات اللَّه عليه و اولاده المعصومين- فرمايد: و كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصّفاتِ عَنْه‏(99) ؛ زيرا كه صفت را وجهه غيريّت و كثرت است؛ و اين توجّه به كثرت- و لو كثرت اسمايى- از سراير توحيد و حقايق تجريد بعيد است؛ و لهذا شايد سرّ خطيئه آدم- عليه السلام- توجّه به كثرت اسمايى است كه روحِ شجره منهيّه است.

تحقيق عرفانى‏

بدان كه اهل ظاهر در نكته ذكر نعبد و نستعين به صيغه متكلّم مع الغير، با آنكه عابد واحد است، نكاتى گفته‏اند.

از آن جمله آنكه عابد را حيله‏اى شرعيّه به نظر رسيده كه به وسيله آن، عبادتش مقبول درگاه حق تعالى افتد؛ و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق، كه از جمله آنهاست كمّل از اوليا كه حق تعالى عبادت آنها را قبول مى‏فرمايد، تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله عبادت او نيز ضمناً قبول شود؛ زيرا كه از عادتِ كريم نيست كه تبعّض صفقه كند.

و از آن جمله آنكه چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده، از اين جهت به لفظ جمع ادا شده؛ و ما در سرّ جملى اذان و اقامه، نكته‏اى گفتيم كه از آن، كشف اين سرّ تا اندازه‏اى مى‏شود؛ و آن، آن است كه اذان اعلان قواى ملكيّه و ملكوتيّه سالك است براى حضور در محضر؛ و اقامه بپاداشتن آنهاست در حضور؛ و چون سالك قواى ملكيّه و ملكوتيّه خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پيشواى آنهاست به سمت امامت به پاى خاست فَقَدْ قامَت الصلاة و الْمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعة(100)، پس نعبد و نستعين و اهدنا، تمام به واسطه اين جمعيت حاضره در محضر قدس است؛ و در روايات و ادعيه صادره از اهل بيت عصمت و طهارت، كه سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به اين معنى شده است.

و وجه ديگر كه به نظر نويسنده مى‏رسد، آن است كه چون سالك در الحمد للَّه جميع محامد و اثنيه را از هر حامد و ثناجويى در ملك و ملكوت، مقصور و مخصوص به ذات مقدّس حق نمود؛ و نيز در مدارك ائمّه برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دايره وجود- بِمُلْكِها وَ مَلَكوتِها وَ قَضِّها وَ قَضيضِها- حيات شعورى ادراكى حيوانى بل انسانى دارند و حامد و مسبِّحِ حق تعالى از روى استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات- خصوصاً نوع انسانى- خضوع در پيشگاه مقدّس كامل و جميل على الاطلاق ثبت، و ناصيه آنها در آستانه قدسش بر خاك است، چنانچه در قرآن شريف فرمايد: وَ إِن مِّن شَىْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (101)؛ و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين كه مشحون از اين لطيفه الهيّه است، مؤيّد برهان حكمى متين است، پس چون سالك الى اللَّه به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهده عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست دريابد كه جميع ذرّات وجود و سكنه غيب و شهود عابدِ معبودِ على الاطلاق و پديدآرنده خود را طلبكارند؛ پس با صيغه جمع اظهار كند كه جميع موجودات در همه حركات و سكنات خود، عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.

تنبيهٌ و نكتةٌ

بدان كه در وجه تقديم إيّاكَ نَعْبُدُ بر إيّاكَ نَسْتَعين، با آنكه به حسب قاعده بايد استعانت در عبادت مقدّم بر خود عبادت باشد، گفته‏اند كه عبادت بر استعانت مقدّم شده، نه بر اعانت؛ و گاهى اعانت بى‏استعانت شود؛ و نيز چون اين دو به هم مرتبط هستند، در تقديم و تأخير فرقى نكند، كَما يُقالُ: قَضيْتَ حَقّى فَأَحْسَنْتَ الَىَّ و احْسَنْتَ الىَّ فَقَضَيْتَ حَقّى‏(102)؛ و نيز استعانت براى عبادتِ مستأنفه است نه عبادت واقعه؛ و برودت اين وجوه بر ارباب ذوق پوشيده نيست.

و شايد نكته آن باشد كه حصر استعانت به حق تعالى به حسب مقام سلوك الى اللَّه متأخّر است از حصر عبادت؛ چنانچه واضح است كه بسيارى از موحّدين در عبادت و حاصرين عبادت را به حق، در استعانت مشركند و حصر استعانت به حق نكنند؛ چنانچه از بعض ارباب تفسير نقل نموديم كه حصر استعانتْ حقيقى نيست. پس حصر در عبادت، به معنى متعارف، از اوايل مقامات موحّدين است؛ و حصر استعانت ترك غير حق است مطلقاً.

و پوشيده نباشد كه مقصود از استعانت فقط استعانت در عبادت نيست؛ بلكه استعانت در مطلق امور است؛ و اين پس از رفض اسباب و ترك كثرات و اقبال تامّ على اللَّه است؛ و به عبارت ديگر، حصر عبادت حق خواهى و حق طلبى است و ترك طلب غير است؛ و حصر استعانت حق‏بينى و ترك رؤيت غير است؛ و ترك رؤيت غير، در مقامات عارفين و منازل سالكين، مؤخر از ترك طلب غير است.

فائدةٌ عرفانيةٌ

بدان اى عبد سالك، كه حصر عبادت و استعانت به حق نيز از مقامات موحّدين و مدارج كامله سالكين نيست؛ زيرا كه در آن دعوى است كه منافى با توحيد و تجريد است؛ بلكه رؤيت عبادت و عابد و معبود و مستعين و مستعانٌ به و استعانت، منافى با توحيد است؛ و در توحيد حقيقى كه به قلب سالك جلوه كند، اين كثرات مستهلك، و رؤيت اين امور مضمحل است. بلى، كسانى كه از جذبه غيبيّه به خود آمده و مقام صحو براى آنها حاصل شده، كثرت حجاب آنها نيست؛ زيرا كه مردم چند طايفه‏اند:

گروهى محجوبانند، چون ما بيچارگان فرورفته در حجب ظلمانى طبيعت.

و گروهى سالكانند، كه مسافر الى اللَّه و مهاجر به سوى بارگاه قدسند.

و گروهى واصلانند، كه از حجب كثرت خارج، و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند؛ و از براى آنها صعق كلى و محو مطلق حاصل شده.

و يك گروه راجعان الى الخلق هستند، كه سمت مكمِّليّت و هادويّت دارند؛ چون انبياى عظام و اوصياى آنها- عليهم السلام- و اين طايفه با آنكه در كثرتْ واقع، و به ارشاد خلق مشغولند، كثرتْ حجاب آنها نيست و از براى آنها مقام برزخيّت است.

بنا بر اين، إيّاك نعبد و إيّاك نستعين به حسب حالات اين طوايف فرق مى‏كند. پس، از ما محجوبان صرف ادّعا و صورت است. پس اگر تنبّه بر حجاب خود پيدا كنيم و نقصان خود را دريابيم، به هر اندازه‏اى كه از نقصان خود مطّلع شويم، عبادت ما نورانيت پيدا كند و مورد عنايت حق تعالى شود؛ و از سالكان به اندازه قدم سلوك نزديك به حقيقت است؛ و از واصلان نسبت به رؤيت حق حقيقت است؛ و نسبت به رؤيت كثرت صِرف صورت و جرى بر عادت است؛ و از كاملان صرف حقيقت است؛ پس نه آنها حجاب حقّى دارند و نه حجاب خلقى.

ايقاظٌ ايمانىٌ‏

بدان اى عزيز، كه ما تا در اين حجب غليظ عالم طبيعت هستيم و صرف وقت در تعمير دنيا و لذايذ آن مى‏كنيم و از حق تعالى و ذكر و فكر او غافل مى‏باشيم، تمام عبادات و اذكار و قرائات ما بى‏حقيقت است، نه در الحمد للَّه محامد را مى‏توانيم به حق منحصر كنيم، و نه در إيّاك نعبد و إيّاك نستعين راهى از حقيقت مى‏پوييم؛ بلكه با اين دعاوى بى‏مغز در محضر حق تعالى و ملائكه مقربين و انبياى مرسلين و اولياى معصومين، رسوا و سرشكسته هستيم. كسى كه زبان حال و قالش مشحون به مدح اهل دنياست، چطور الحمد للَّه گويد؟ و كسى كه وجهه قلبش طبيعى و بويى از الهيّت در آن نيست و اعتماد و اتكالش به خلق است، با چه زبان إيّاك نعبد و إيّاك نستعين گويد؟ پس اگر مرد اين ميدانى، دامن همّت به كمر زن و با شدّت تذكّر و تفكّر در عظمت حقّ و ذلّت و عجز و فقر مخلوق، در اوايل امر، اين حقايق و لطايف را- كه در خلال اين رساله مذكور شد- به قلب خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامّه قلبت برسد و با مدد غيبى، راهى به نماز اهل معرفت پيدا كنى؛ و اگر مرد اين ميدان نيستى، لا اقل نقص خود را نصب العين خود كن و به ذلّت و عجز خود توجّه كن، و از روى خجلت و شرمسارى قيام به امر كن و از دعوى عبوديّت حذر كن؛ و اين آيات شريفه را كه به لطايف آن متحقّق نيستى يا از زبان كمّل بخوان، و يا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشد كه اقلًا دعوى باطل و ادعاى كاذب نكنى.

فرع فقهى‏

بعضى از فقها قصد انشا را در مثل إيّاك نعبد و إيّاك نستعين، مثلًا جايز ندانسته‏اند، به گمان آنكه منافى با قرآنيّت و قرائت است؛ زيرا كه قرائت نقل كلام ديگرى است؛ و اين كلام را وجهى نيست؛ زيرا كه چنانچه ممكن است انسان به كلام خود مثلًا مدح كسى را كند، ممكن است به كلام ديگران مدح كند. مثلًا اگر با شعر حافظ مدح كسى را نموديم، صدق مى‏كند كه ما مدح كرديم و صدق مى‏كند كه شعر حافظ خوانديم. پس اگر با الحَمْدُ للَّه رَبِّ العلَمِين حقيقتاً تمام محامد را براى حق انشا نماييم و با إيّاك نعبد قصر عبادت را به حق انشا كنيم، صدق مى‏كند كه با كلام خدا حمد او را نموديم و با كلام خدا قصر عبادت نموديم؛ بلكه اگر كسى كلام را از معنى انشايى تجريد كند، مخالف احتياط است؛ اگر نگوييم قرائتش باطل است. بلى، اگر كسى معنى آن را نداند، لازم نيست ياد گيرد؛ بلكه قرائت صورت- بِما لَها مِنَ الْمَعْنى- كفايت مى‏كند.

و در روايات شريفه اشاره به اينكه قارى انشا مى‏كند دارد؛ چنانچه در حديث قدسى است كه مى‏فرمايد: فَاذا قالَ اى الْعَبْدُ فِى صَلاتِهِ: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، يَقُولُ اللَّه: ذَكَرَنِى عَبْدى. وَ اذا قال: الحمد للَّه، يَقُولُ اللَّه:

حَمَدَنى عَبْدى ...(103) الخ و تا انشا تسميه و حمد از طرف عبد نباشد، ذَكَرَنى و حَمَدنى معنى ندارد؛ و در احاديث معراج است كه مى‏فرمايد: الآن وَصَلْتَ، فَسَمِّ بِاسْمِى؛(104) و از حالاتى كه براى ائمّه هدى (ع) در ملِك يَومِ الدّين و إيّاك نعبد دست مى‏داد، و تكرار كردن بعضى از آنها اين آيات را، معلوم شود كه انشا مى‏نمودند، نه صرف قرائت بوده از قبيل اسْماعيلُ يَشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّه. (105)

و اختلاف مراتب نماز اهل اللَّه، يكى از مهماتش همين اختلاف مراتب قرائت آنهاست؛ چنانچه به شمّه [اى ]از آن سابقاً اشارت رفت؛ و اين متحقّق نشود مگر آنكه قارى منشى‏ء قرائت و اذكار باشد؛ و شواهد بر اين معنى بيش از اين است. بالجمله، جواز انشاى اين معانى با كلام الهى بى‏اشكال است.

فائدة

عبادت را اهل لغت به معناى غايت خضوع و تذلّل دانسته‏اند؛ و گفته‏اند چون عبادت اعلا مراتب خضوع است، پس لايق نيست مگر براى كسى كه اعلا مراتب وجود و كمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از اين جهت عبادتِ غير حق شرك است؛ و شايد عبادت- كه در فارسى به معناى پرستش و بندگى است- در حقيقتش بيش از اين معنى كه گفته‏اند مأخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع براى خالق و خداوند؛ و از اين جهت، اين طور از خضوع ملازم است با اتّخاذ معبود را اله و خداوند، يا نظير و شبيه و مظهر او، مثلًا؛ و از اين جهت، عبادتِ غير حق تعالى شرك و كفر است؛ و اما مطلق خضوع بدون اين اعتقاد يا تجزّم به اين معنى - و لو تكلّفاً- و لو به غايت خضوع برسد، اسباب كفر و شرك نمى‏شود؛ گرچه بعضى انواع آن حرام باشد، مثل پيشانى به خاك گذاشتن براى خضوع؛ و اين گرچه عبادت و پرستش نيست، ولى ممنوع است شرعاً على الظاهر. پس احتراماتى كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود مى‏كنند با اعتقاد به آنكه آنها بندگانى هستند كه در همه چيز محتاج به حق تعالى هستند- در اصل وجود و كمال آن- و عباد صالحى هستند كه با آنكه مالك نفع و ضرّ و موت و حيات خود نيستند، به واسطه عبوديّت، مقرّب درگاه و مورد عنايات حق تعالى و وسيله عطيّات اويند، به هيچ وجه شائبه شرك و كفر در آن نيست؛ و احترام خاصان خدا، احترام او و حبّ خاصان خدا، حبّ خداست.

و در بين طوايف اشْهِدُ باللَّه وَ كَفى‏ بِهِ شَهيداً طايفه [اى ]كه به بركت اهل بيت وحى و عصمت و خزّان علم و حكمت از جميع طوايف عائله بشرى در توحيد و تقديس و تنزيه حق تعالى ممتازند، طايفه شيعه اثنى عشرى است كه كتب اصول عقايد آنها، مثل كتاب شريف اصول كافى و كتاب شريف توحيد شيخ صدوق- رضوان اللَّه عليه- و خطب و ادعيه ائمّه معصومين آنها، كه در توحيد و تقديس حق- جلّ و علا- از آن معادن وحى و تنزيل صادر شده، شهادت بر آن مى‏دهد كه چنين علومى در بشر سابقه نداشته و حق تعالى را هيچ كس مثل آنها تقديس و تنزيه ننموده پس از كتاب مقدس وحى الهى و قرآن شريف كه به يد قدرت نگاشته شده.

مع ذلك كه شيعه در جميع امصار و اعصار از چنين ائمّه هداى معصومين منزّهين موحّدين، تبعيّت نمودند و به برهانهاى روشن آنها حق را شناخته و تنزيه و توحيد نمودند، بعضى از طوايف كه الحاد آنها از عقايد و كتب آنها معلوم است، باب طعن و لعن را بر اينها مفتوح، و به واسطه نصب باطنى كه داشته‏اند، تابعين اهل بيت عصمت را به شرك و كفر منسوب نمودند؛ و اين در بازار معرفت و حكمت گرچه ارزشى ندارد؛ ولى چون مفسده‏اش اين است كه مردم ناقص و عوام جاهل بيخبر را از معادن علم، دور [مى‏كند ]و به جهل و شقاوت سوق مى‏دهد، جنايت بزرگى است به نوع بشر كه جبران آن به هيچ وجه ممكن نيست؛ و از اين جهت است كه به حسب موازين عقليّه و شرعيّه، جنايت و گناه اين جمعيّت قاصر جاهل بيچاره، به گردن آن بى‏انصافهايى است كه براى منافع خيالى چند روزه، مانع از نشر معارف و احكام الهيّه شدند و باعث شقاوت و بدبختى نوع بشر گرديدند، و جميع زحمات حضرت خير البشر را ضايع و باطل نمودند، و باب خاندان وحى و تنزيل را به روى مردم بستند. اللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْناً وبيلًا وَ عَذِّبْهُمْ عذاباً أَليماً.

قوله تعالى: اهدِنا الصِّرطَ الْمُسْتَقيم ... الخ. بدان اى عزيز كه چون در سوره شريفه حمد اشاره به كيفيّت سلوك ارباب معرفت و ارتياض است و تا إيّاك نعبد، تمام كيفيت سلوك من الخلق الى الحقّ است، چنانچه سالك از تجلّيات افعاليّه به تجلّيات صفاتيّه و از آن به تجلّيات ذاتيّه ترقّى نمود و از حجب نورانيّه و ظلمانيّه خارج، و به مقام حضور و مشاهده واصل گرديد، پس مرتبه فناى تامّ حاصل، و استهلاك كلّى رخ داد؛ و چون سير الى اللَّه تمام شد به غروب افق عبوديّت و طلوع سلطنت مالكيّت در ملِك يَومِ الدّين؛ پس در منتهاى اين سلوك، حالت تمكّن و استقرارى رخ دهد و سالك به خود آيد و مقام صحو حاصل شود و توجه به مقام خود كند، و لكن به تبع توجّه به حق؛ به عكس حال رجوع الى اللَّه كه توجه به حق تَبَع توجّه به خلق بود؛ و به عبارت ديگر، در حال سلوك الى اللَّه در حجاب خلقى حق را مى‏ديد؛ و پس از رجوع از مرتبه فناى كلى كه در ملِك يَومِ الدّين حاصل شد، در نور حق خلق را مشاهده مى‏كند؛ و از اين جهت إيّاك نعبد گويد به تقديم ضمير ايّا و كاف خطاب بر ذات خود و عبادت خود؛ و چون اين حال را ممكن است ثباتى نباشد و لغزش در اين مقام نيز متصوّر است، ثبات و لزوم خود را از حق تعالى طلب كند به قوله اهدِنا- اىْ، الْزِمْنا- چنانچه تفسير شده است.

و بايد دانست كه اين مقام كه ذكر شد و اين تفسير كه بيان شد، براى كمّل از اهل معرفت است؛ كه مقام اول آنها آن است كه در مقام رجوع از سير الى اللَّه، حق تعالى حجاب آنها از خلق شود؛ و مقام كمال آنها حالت برزخيّت كبراست كه نه خلق حجاب حق شود- چون ما محجوبان- و نه حق حجاب خلق شود- چون واصلان مشتاق و فانيان مجذوب. پس صراط مستقيم آنها عبارت از اين حالت برزخيّت متوسّط بين النّشأتين است كه صراط حق است؛ و بنا بر اين مقصود از الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم همين كسانى هستند كه حق تعالى با تجلّى به فيض اقدس در حضرت علميّه تقدير استعداد آنها را فرموده، و پس از فناى كلّى آنها را به مملكت خود ارجاع نموده؛ و مَغْضوب عَلَيْهِم- بنا بر اين تفسير- محجوبان قبل از وصولند و ضالّين، فانيان در حضرتند.

و اما غير كمّل، پس اگر وارد سلوك نشده‏اند، اين امور درباره آنها صحّتى ندارد، و صراط آنها صراط ظاهر شريعت است؛ و از اين جهت تفسير شده است صراط مستقيم به دين و اسلام و امثال آن؛ و اگر از اهل سلوكند، مقصود از هدايت راهنمايى، و از صراط مستقيم نزديكتر راه وصول الى اللَّه است، كه آن راه رسول اللَّه و اهل بيت اوست؛ چنانچه تفسير شده است به رسول خدا و ائمه هدى و امير المؤمنين- عليهم الصلاة و السلام- و چنانچه در حديث است كه رسول خدا خطى مستقيم كشيدند و در اطراف آن خطوطى كشيدند و فرمودند: اين خط وسط مستقيم، از من است.(106) و شايد امّت وسط كه خداى تعالى فرموده: جَعَلْنكُمْ أُمَّةً وَسَطاً(107)، وسطيّت به قول مطلق و به جميع معانى باشد، كه از آن جمله وسطيّت معارف و كمالات روحيّه است كه مقام برزخيّت كبرا و وسطيّت عظماست؛ و لهذا اين مقام اختصاص دارد به كمّل از اولياء اللَّه؛ و از اين جهت، در روايت وارد شده كه مقصود از اين آيه، ائمه هدى- عليهم السلام- هستند؛ چنانچه حضرت باقر- عليه السلام- به يزيد بن معاويه عجلى مى‏فرمايد: ماييم امّت وسط، و ماييم شهداى خدا بر خلق.(108) و در روايت ديگر فرمايد: به سوى ما رجوع كند غالى و به ما ملحق شود مقصّر.(109) و در اين حديث اشاره به آنچه ذكر شد فرموده است.

تنبيه اشراقى و اشراق عرفانى‏

بدان اى طالب حقّ و حقيقت، كه حق تبارك و تعالى چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهود را به حسب حبّ ذاتى به معروفيّت در حضرت اسما و صفات فرموده، به مقتضاى حديث شريف كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً؛ فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اعْرَفَ‏(110) در فطرت تمام موجودات، حبّ ذاتى و عشق جبلّى ايداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبه الهيّه و آتش عشق ربّانى، متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مى‏باشند؛ و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آن نور، طريق وصول به مقصد و مقصود را دريابند؛ و اين نار و نور، يكى رفرف وصول، و يكى براق عروج است- و شايد براق و رفرف رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- رقيقه اين لطيفه و صورت متمثّله ملكيّه اين حقيقت بوده- و لهذا از بهشت، كه باطن اين عالم است، نازل شده.

و چون موجودات نازل شده‏اند در مراتب تعيّنات و محجوب شده‏اند از جمال جميل محبوب- جلّت عظمته- حق تعالى با اين نار و نور، آنها را از حجب تعيّنات ظلمانيّه و انّيّات نورانيّه با اسم مبارك هادى كه حقيقت اين رقايق است خارج كند، و به اقرب طرق به مقصد حقيقى و جوار محبوب خود برساند؛ پس آن نور هدايت حق تعالى، و آن نار توفيق الهى و سلوك به طريق اقرب صراط مستقيم است و حق تعالى بر آن صراط مستقيم است؛ و شايد اشاره به اين هدايت و اين سير و اين مقصد باشد آيه شريفه مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى‏ صِرطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ (111) چنانچه براى اهل معرفت ظاهر است.

و بايد دانست كه هر يك از موجودات را صراطى خاص به خود و نور و هدايتى مخصوص است: و الطُّرُقُ الَى اللَّه بِعَدَد أَنْفاسِ الْخَلايق؛(112) و چون در هر تعيّنْ حجابى است ظلمانى و در هر وجود و انّيّتْ حجابى است نورانى، و انسان مجمع تعيّنات و جامع وجودات است، محجوبترين موجودات است از حق تعالى؛ و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه كريمه ثُمَّ رَدَدْنهُ أَسْفَلَ سفِلِين؛(113) و از اين جهت، صراط انسان طولانيتر و ظلمانيتر صراطهاست؛ و نيز چون ربّ انسان حضرت اسم اللَّه اعظم است، كه ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماى متقابله نسبت به او على السّواء است، از براى خود انسان در منتهاى سير بايد مقام برزخيّت كبرا حاصل شود؛ و از اين جهت، صراط او ادقّ از همه صراطهاست.

تنبيه ايمانى‏

به طورى كه ذكر شد و معلوم گرديد، از براى هدايت به حسب انواع سير سايرين و مراتب سلوك سالكين الى اللَّه مقامات و مراتبى است؛ و ما به طريق اجمال اشاره به بعض مقامات آن مى‏كنيم تا در ضمن صراط مستقيم و صراط مفرِطين و صراط مفرِّطين كه مغضوب عليهم و ضالّين مى‏باشند، به حسب هر يك از مراتب معلوم گردد:

اول، نور هدايت فطرى است؛ چنانچه اشاره به آن در تنبيه سابق شد.

و در اين مرتبه از هدايت صراط مستقيم عبارت است از سلوك الى اللَّه بى‏احتجاب به حجب ملكى يا ملكوتى؛ و يا سلوك الى اللَّه بى‏احتجاب به حجب معاصى قالبيّه يا معاصى قلبيّه؛ يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب به حجب غلوّ و يا تقصير؛ و يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب به حجب نورانيه يا ظلمانيه؛ و يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب به حجب وحدت يا كثرت؛ و شايد يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ(114)، اشاره به اين مرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبه واحديّت به تجلّى به حضرات اعيان ثابته است، تقدير شده؛ و تفصيل آن از حوصله اين رساله، بلكه از نطاق تحرير و بيان خارج است؛ و هو سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّه وَ سَتْرٌ مِنْ سَتْرِ اللَّه‏(115).

دوم، هدايت به نور قرآن است؛ و در مقابل آن، غلوّ و تقصير از معرفت آن است، و يا وقوف به ظاهر و وقوف به باطن است؛ چنانچه بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيّه عاميّه و مفاهيم سوقيّه وضعيّه مى‏دانند؛ و به همين عقيده تفكّر و تدبّر در قرآن نكنند؛ و استفاده آنها از اين صحيفه نورانيّه كه متكفّل سعادات روحيّه و جسميّه و قلبيّه و قالبيّه است، منحصر به همان دستورات صوريّه ظاهريّه است؛ و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آنكه تدبّر و تذكّر آن لازم يا راجح است و از استناره به نور قرآن، فتح ابوابى از معرفت شود، پس پشت اندازند؛ گويى قرآن براى دعوت به دنيا و مستلذّات حيوانيّه و تأكيد مقام حيوانيت و شهوات بهيميّه نازل شده است.

و بعضى اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهاى صوريّه آن، كه دستور تأدّب به آداب محضر الهى و كيفيّت سلوك الى اللَّه است- و آنها غافل از آن هستند- منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس امّاره بالسّوء از ظاهر قرآن منحرف، و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبّث هستند؛ با آنكه راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است. پس، اين دو طايفه هر دو از جادّه اعتدال خارج، و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم، و به افراط و تفريط منسوبند؛ و عالم محقّق و عارف مدقّق بايد قيام به ظاهر و باطن كند و به ادبهاى صورى و معنوى متأدّب گردد؛ چنانچه ظاهر را به نور قرآن متنوّر مى‏كند، باطن را نيز به انوار معارف و توحيد و تجريد آن نورانى كند.

اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريّه ظاهريّه و يك مشت دستورات عمليّه و اخلاقيّه و عقايد عاميّه در باب توحيد و اسما و صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شريعت ختميه است، كه بايد اكمل از آن تصوّر نشود و الّا ختميّت آن در سنّت عدل محال خواهد بود. پس چون شريعتْ ختم شرايع و قرآنْ ختم كتب نازله و آخرين رابطه بين خالق و مخلوق است، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيّه، كه مقصد اصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله الهيه است، آخرين مراتب و منتهى النّهايه اوج كمال باشد، و الّا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آيد؛ و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح، كه با هفت دريا از روى اديان حقّه لكّه ننگش شسته نشود؛ و العياذ باللَّه.

و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى، جز تطهير ظاهر و باطن نيست؛ و بى‏تشبّث به صورت و ظاهر، به لُبّ و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبّس به لباس ظاهر شريعت، راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس در ترك ظاهرْ ابطال ظاهر و باطن شرايع است؛ و اين از تلبيسات شيطان جنّ و انس است؛ و ما شمّه [اى ]از اين مطلب را در كتاب شرح اربعين حديث‏(116) مذكور داشتيم.

سوم، هدايت به نور شريعت است.

چهارم، هدايت به نور اسلام است.

پنجم، هدايت به نور ايمان است.

ششم، هدايت به نور يقين است.

هفتم، هدايت به نور عرفان است.

هشتم، هدايت به نور محبّت است.

نهم، هدايت به نور ولايت است.

دهم، هدايت به نور تجريد و توحيد است.

و براى هر يك، دو طرف افراط و تفريط و غلوّ و تقصير است، كه تفصيل آن موجب تطويل است؛ و شايد اشاره به بعض آن يا تمام مراتب آن باشد حديث شريف كافى كه مى‏فرمايد: نَحْنُ، آلُ مُحَمَّدٍ، النَّمَطُ الْاوْسَطُ الَّذى لا يُدْرِكُنا الْغالى، وَ لا يَسْبِقُنا التّالى‏(117).

و فى الحديث النّبوي: خَيْرُ هذِهِ الامَّةِ النَّمَطُ الْاوْسَطُ يَلْحَقُ بِهِمُ التّالى وَ يَرْجِعُ الَيْهِمُ الْغالى‏(118).

previos pagemenu pagenext page