و اگر از وجود منبسط مقام بسط وجو را اراده كرده باشد، گرچه بامقام بحث موافق للتدوين و التكوين، و لكنه مخالف لظاهر كلامه.
و ما ذكره ايضاً صحيح باعتبار فناء المظهر فى الظاهر، فمقام الرحمانية هو مقام الإلهية بهذا النظر، كما قال اللَّه تعالى: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى(278)، و قال تعالى: الرَّحمنُ، عَلَّمَ الْقُرْءَانَ، خَلَقَ الْإنسنَ(279) و قال تعالى: وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ وحِدٌ لَّا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ. (280) - (281)
تناسب و با تدوين و تكوين توافق دارد، با ظاهر كلام وى مخالف است.
و اما آنچه را هم مذكور داشته، به اعتبار فناى مظهر در ظاهر درست تواند بود؛ كه مقام رحمانيت از اين نظر همان مقام الهيت است. آن طور كه خداوند فرمود، بگو بخوانيد الله را يا الرحمن را، هر كدام را كه بخوانيد اسماى نيك از آن اوست.
و فرمود: رحمن قرآن را آموخت و انسان را آفريد. و فرمود: و خدايتان يكى است، نيست خدايى جز او كه رحمن و رحيم است.
بدان كه رحمت و رأفت و عطوفت و امثال آن، كه از جلوههاى اسماى جماليه الهيه است، خداى تبارك و تعالى به حيوان مطلقاً و به انسان بالخصوص مرحمت فرموده، براى حفظ انواع حيوانيه و حفظ نوع و نظام عائله انسانى؛ و اين جلوه [اى ]از رحمت رحمانيه است كه نظام عالم وجود، مطلقاً بر پايه آن نهاده شده؛ و اگر اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود، رشته حيات فردى و اجتماعى گسيخته مىشد؛ و با اين رحمت و عطوفت، حيوان، حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان، حراست از عائله خود و سلطان عادل، حفظ مملكت خود مىكند. اگر اين رحمت و شفقت و رأفت نبود، هيچ مادرى تحمل مشقتها و زحمتهاى فوق العاده اولاد خود را نمىكرد؛ و اين جذبه رحمت و رأفت الهى است كه قلوب را به خود مجذوب نموده، و بالفطره حفظ نظام عالم را مىفرمايد. اين رحمت و رأفت است كه معلمين روحانى و انبياى عظام و اولياى كرام و علماى باللَّه را به آن مشقتها و زحمتها اندازد براى سعادت نوع خود، و خوشبختى دائمى عائله انسانى؛ بلكه نزول وحى الهى و كتاب شريف آسمانى، صورت رحمت و رأفت الهيه است در عالم ملك؛ بلكه تمام حدود و تعزيرات و قصاص و امثال آن، حقيقت رحمت و رأفت است كه در صورت غضب و انتقام جلوه نموده: وَ [لَكُمْ ]فِى الْقِصَاصِ حَيوةٌ يأُوْلِى الْأَلْببِ؛(282) بلكه جهنم، رحمتى است در صورت غضب، براى كسانى كه لياقت رسيدن به سعادت دارند، اگر تخليصاتى و تطهيراتى كه در جهنم مىشود نبود، هر گز روى سعادت را آن اشخاص نمىديدند. بالجمله، كسى كه قلب او از رأفت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد، او را بايد از مسلك اين جمعيّت خارج كرد و از حق دخول در عائله بشرى محروم نمود. اهل معرفت فرمايند: بسط بساط وجود، و كمال وجود، به اسم رحمن و رحيم است؛ و اين اسم شريف، از امهات اسماء، و اسماء محيطه واسعه است. چنانچه در كريمه الهيه است: وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ(283)؛ و فرمايد: رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْمًا(284)؛ و از اين جهت است كه در مفتاح كتاب الهى، اين دو اسم بزرگ، تابع اسم اعظم قرار داده شده است؛ اشاره به آنكه مفتاح وجود، حقيقت رحمت رحمانيه و رحيميه است و رحمت سابق بر غضب؛ و از اين باب اهل معرفت گويند:
ببِسْمِ اللَّه الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ ظهر الوجود(285).
اين اسم رحمت كه شعب آن رأفت و عطوفت و امثال آن از اسماى صفاتيه و افعاليه است، اسمى است كه حق تعالى بيشتر، خود را به آن معرفى فرموده و در هر يك از سور قرآنيه آن را تكرار فرموده، تا دلبستگى بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدس، روزافزون شود و دلبستگى به رحمت حق، منشأ تربيت نفوس و نرم شدن قلوب قاسيه شود. با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستى و مودت نمىتوان دل مردم را به دست آورد و آنها را از سركشى و طغيان بازداشت؛ و لهذا انبياى عظام، مظاهر رحمت حق- جلّ و علا- هستند، چنانچه خداى تعالى معرفى رسول اكرم- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- را فرموده در آخر سوره توبه، كه خود سوره غضب است به اين نحو: لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ؛ (286) و در شدّت شفقت و رأفت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى، بس است آيه شريفه اول سوره شعراء كه فرمايد: لَعَلَّكَ بخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ(287)؛ و در اوايل سوره كهف كه فرمايد: فَلَعَلَّكَ بخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى ءَاثرِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا(288). سبحان اللَّه! تأسف به حال كفار و جاحدين حق؛ و علاقهمندى به سعادت بندگان خدا، كار را چقدر به رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت، دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند.(289)
رحمت خداوند بر غضب او سبقت دارد، يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبهُ(290). مفتاح كلام خدا با اسم رحمن و رحيم آغاز شده است، به اسم رحمن و رحيم، و در تكرار رحمن و رحيم، قرآن آغاز شده است.
خداوند به همه بندگان خودش رحمت دارد. و همين رحمت، موجب ايجاد بندگان و فراهم كردن اسباب رفاه و بندگى آنها است. و همين رحمت، موجب فرستادن انبياى بزرگ است. رحمت خدا اقتضا دارد كه بندگان خدا را هم در دنيا و هم در آخرت به سعادت برساند. تمام اسباب سعادت را- مادى و معنوى- فراهم فرموده است. بندگان خدا با اسم رحمن و با اسم رحيم موجود شدند، و ادامه حيات در دنيا و آخرت مىدهند و در عين حال كه رحمت حق تعالى سبقت دارد بر غضب، لكن اگر چنانچه اقتضا بكند و مردم قدر رحمت حق تعالى را نداشته باشند و تخلف از فرمان حق تعالى بكنند و موجب فتنه و فساد بشوند، باب رحمت نيم بسته شود و باب غضب باز شود. پيغمبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم- نبى رحمت بود و با مردم به رحمت رفتار مىفرمود. و همان رحمت بود كه مردم را هدايت مىكرد و براى مردم غصه مىخورد. براى اشخاصى كه در ضلالت بودهاند، به واسطه رحمتى كه داشت متأثر بود ولى وقتى كه ريشههايى را مىديد كه اينها مشغول فساد هستند و ممكن است كه فساد آنها به فساد امّت منتهى بشود و اينها غدههاى سرطانى بودند كه ممكن بود جامعه را فاسد كنند، در عين حالى كه نبى رحمت بود، باب غضب را باز مىكرد. يهود بَني قُرَيْظه، همان كاسبهايى كه الآن هم دنباله آنها صهيونيستها هستند و فاسد، بعد از آنكه ملاحظه فرمود اينها فاسد هستند و موجب فساد مىشوند، امر فرمود تمام آنها را گردن زدند؛ اين ماده سرطانى را از بين برداشتند. امير المؤمنين- سلام اللَّه عليه- با آن همه عطوفت، با آن همه رحمت، وقتى كه ملاحظه فرمود خوارج مردمى هستند كه فاسد و مُفْسِد هستند، شمشير كشيد و تمام آنها را، الّا بعضى كه فرار كردند، از دم شمشير گذراند. در وقت رحمت، رحمت؛ و اگر كسانى لايق رحمت نباشند؛ انتقام و غضب. (291)
اهل معرفت مىدانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤمنين است و قتال با آنان نيز رحمتى است و از الطاف خفيّه حق است، و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مىگذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفى و كمى الى ما لا نِهايَةَ لَهْ حاصل مىشود. پس قتل آنان كه اصلاحپذير نيستند رحمتى است در صورت غضب و نعمتى است در صورت نقمت، علاوه بر آن رحمتى است بر جامعه، زيرا عضوى كه جامعه را به فساد كشاند. چون عضوى است در بدن انسان كه اگر قطع نشود او را به هلاكت كشاند.
و اين همان است كه نوح نبى اللَّه- صلوات اللَّه و سلامه عليه- از خداوند تعالى خواست: وَ قَالَ نُوحٌ ربِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكفِرِينَ دَيَّارًا، إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا(292). و خداوند تعالى مىفرمايد: وَ قتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ(293). و بدين انگيزه و نيز انگيزه سابق، تمام حدود و قصاص و تعزيرات از طرف ارحم الرّاحمين رحمتى است بر مرتكب و رحمتى است بر جامعه. از اين مرحله بگذرم.
پسرم! اگر مىتوانى با تفكر و تلقين، نظر خود را نسبت به همه موجودات بويژه انسانها نظر رحمت و محبت كن، مگر نه اين است كه كافه موجودات از جهات عديده كه به احصا در نيايد مورد رحمت پروردگار عالميان مىباشند، مگر نه آنكه وجود حيات و تمام بركات و آثار آن از رحمتها و موهبتهاى الهى است بر موجودات و گفتهاند: كُلُّ مُوجُودٍ مَرْحُوم مگر موجودى ممكن الوجود امكان دارد كه از خود، بنفسه چيزى داشته باشد يا موجودى مثل خود ممكن الوجود به او چيزى داده باشد، در اين صورت رحمت رحمانيه است كه جهان شمول است. مگر خداوند كه رَبِّ الْعَالَمِين است و تربيت او جهان شمول است، تربيتش جلوه رحمت نيست، مگر رحمت و تربيت بدون عنايت و الطاف جهان شمول مىشود. پس آنچه و آن كس كه مورد عنايات و الطاف و محبتهاى الهى است چرا مورد محبت ما نباشد؟ و اگر نباشد اين نقصى نيست براى ما؟ و كوتاهبينى و كوتاه نظرى نيست؟ (294)
قد انكشف لسرّ قلبك و بصيرة عقلك أن الموجودات بجملتها، من سماوات عوالم العقول و الأرواح و اراضى سكنة الأجساد و الأشباح، من حضرة الرحموت التى وسعت كل شىء، و أضاءت بظلّها ظلمات عالم المهيّات، و انارت ببسط نورها غواسق هياكل القابلات.
و لا طاقة لواحد من عوالم العقول المجردة و الأنوار الأسفهبدية و المُثُل النورية و الطبيعة السافلة ان يشاهد نور العظمة و الجلال و ان ينظر الى حضرة الكبرياء المتعالية.
حال بر سر قلب و ديده عقل نمايان شده است كه همه موجودات، از اوج عوالم عقول و ارواح تا نزول گاه ساكنان عوالم اجساد و اشباح، همه از حضرت رحموتند كه همه چيز را فرا گرفته، و تاريكيهاى عالم ماهيات از آن روشن شده، و شمايل خاموش فيض گيرندگان از نور ساطع آن روشنى گرفته است.
و هيچ يك از عوالم عقول مجرد و انوار اسفهبديه و مثل نورى و طبيعت سافل تاب آن نياورد كه نور عظمت و جلال او را بنگرد و بر حضرت كبرياى بلند مقام نظر كند.
فلو تجلى القهار لها بنور العظمة و الهيبة، لاندكّت إنّيّات الكل فى نور عظمته و قهره- جلّ و علا- و تزلزلت اركان السماوات العلي، و خرّت الموجودات لعظمته صعقاً؛ و يوم تجلّى نور العظمة يهلك الكل فى سطوع نور عظمته؛ و ذلك يوم الرجوع التام و بروز الأحدية و المالكية المطلقة؛ فيقول: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْم فلم يكن من مجيب يجيبه، لسطوع نور الجلال و ظهور السلطنة المطلقة، فيجيب نفسه بقوله: للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.
و التوصيف بالواحدية و القهارية دون الرحمانية و الرحيمية، لأن ذلك اليوم يوم حكومتهما و سلطنتهما، فيوم الرحمة يوم بسط الوجود و افاضته، و لهذا وصف اللَّه نفسه عند انفتاح الباب و فاتحة الكتاب بالرَّحمَن الرَّحِيمِ؛ و يوم العظمة و القهّارية يوم قبضه و نزعه فوصفها بالوحدانية و القهّارية، و بالمالكية فى خاتمة الدفتر فقال:
پس اگر حضرت قهار با نور عظمت و هيبت خويش ر انه تجلى كند، هستى تمامى آنان در نور عظمت او كوبيده شود و پايههاى آسمانهاى بلند بلرزد و موجودات از اثر بزرگى و نهايت او از هوش بروند. و ورزى كه نور عظمتش متجلى شود همه رد تابش آن نور نيست گردند. و آن روز هنگامه رجوع تام و بروز احديت و مالكيت مطلق اوست، كه گويد: امروز پادشاهى از آن كيست؟
پس چون پاسخ دهندهاى از اثر تابش نور جلال و سلطه مطلق او بر جاى نباشد، خود پاسح دهد خويش را كه: از آن خداوند يگانه قاهر است.
و ذكر وصف واحد و قهار به جاى رحمان و رحيم بدان وى باشد كه آن روز، روز حكومت و سلطه اين دو وصف است؛ و روز رحمت روز گستردن و بخشيدن وجود است. و بدين سبب خداى در آغاز باب و فاتحه كتاب، خود را به الرحمن الرحيم توصيف نموده است.و روز عظمت و قهاريت، روز به تملك آورى و مصادره امور است، پس آن را به وحدانيت و قهاريت مرسوم داشته است.
ملِك يَوْمِ الدِّين.
و لا بد من يوم يتجلى الرب بالعظمة و المالكية و تبلغان دولتهما، فان لكل اسم دولة لا بد من ظهورها؛ و ظهور دولة المعيد و المالك و أمثالهما من الأسماء يوم الرجوع التام و النزاع المطلق و لا يختصّ هذا بالعوالم النازلة، بل جار فى عوالم المجردات من العقول المقدّسة و الملائكة المقربين؛ و لهذا ورد ان عزرائيل يصير بعد قبض ارواح جميع الموجودات مقبوضاً بيده تعالى(295)؛ و قال تعالى: يَوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ(296)، و قال تعالى : يا أيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً(297) و قال تعالى: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعودونَ (298) الى غير ذلك.(299)
و در پايان خود را مالك خواند و گفت: مالك روز رستاخيز است.
و ناگزير روزى را بايد كه پروردگار عالم با عظمت و مالكيت خود ظهور كند و اين دو اسم دولت خود ار بيابند. چه هر اسمى را دولتى است كه ناچار بايد ظاهر شود. و دولت اسمهايى چون معيد و مالك در روز بازگشت تام و مصادره تمام فرا مىرسد. و اين بخصوص عوالم نازل نيست، بلكه در عوالم مجردات از عقول كه روح تمامى موجودات را باز مىستاند، خود به دست خداوند تعالى مقبوض مىشود. و خداوند فرمود: روزى كه آسمان را، آن طور كه نويسندهاى
كاغذ نوشته خود را مىپيچد، در هم بپيچانيم. و فرمود: اى جان آرام، خشنود و پسنديده به سوى پررودگارت باز گرد. و فرمود: آن طوط كه مسا را آفريد از خواهيد گشت. و غير از اين از آيات شريفه.
آيا توبه ندارد كه در مقابل حق مىگويى قبل از ورود در نماز وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّموتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا مسلمًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ(300)، إِنَّ صَلَاتِى وَ نُسُكِى و مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعلَمِين(301). آيا وجهه قلب شما به فاطر سماوات و ارض است؟ آيا شما مسلِميد و از شرك خالصيد؟ آيا نماز و عبادت و محيا و ممات شما براى خداست؟ آيا خجالت ندارد در نماز مىگويى الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعلَمِين؟ آيا شما جميع محامد را از آن حق مىدانيد، يا اينكه براى بندگان، بلكه براى دشمنان او محمدت ثابت مىكنيد؟ آيا دروغ نيست قول تو كه مىگويى ربّ العالمين، با اينكه ربوبيت را در همين عالم براى غير ثابت مىكنى؟ آيا توبه ندارد؟ خجلت ندارد إيّاك نعبد و إيّاك نستعين؟ آيا تو عبادت خدا مىكنى، يا عبادت بطن و فرج خود؟ آيا تو خداخواهى، يا حور العين خواه؟ آيا تو استعانت از خدا فقط مىطلبى، يا در كارها چيزى كه در نظر نيست خدا [است (302)
پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپارى و مؤثّرى را جز او ندانى، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزى چندين مرتبه نماز مىخوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه إيّاك نعبد و إيّاك نستعين مىگويند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بيان مىكنند، ولى جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، ديگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كُرنش مىكنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مىكنند، و از هر كس استمداد مىنمايند و استعانت مىجويند و به هر حشيش براى رسيدن به آمال شيطانى تشبث مىنمايند و غفلت از قدرت حق دارند.
بنا بر اين احتمال كه مورد خطابْ كسانى باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد،(303) امر به تقوا به اينان با احتمال اول فرقها دارد. اين تقوا، تقواى از اعمال ناشايسته نيست، تقواى از توجه به غير است، تقواى از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواى از راه دادنِ غير او- جلّ و علا- به قلب است، تقواى از اتكال و اعتماد به غير خداست. آنچه مىبينى همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شايعهها و دروغپراكنيها است و خوف از مرگ و رهايى از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن اتّقا نمود و در اين صورت مراد از وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ افعال قلبى است كه در ملكوت، صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبير است به خطرات قلب همه.
و اين نيز به آن معنى نيست كه دست از فعاليت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه كس و همه چيز كنارهگيرى كن و عزلت اتخاذ نما كه آن بر خلاف سنّت الهى و سيره عملى حضرات انبياى عظام و اولياى كرام است. آنان- عليهم صلوات اللَّه و سلامه- براى مقاصد الهى و انسانى همه كوششهاى لازم را مىفرمودند، اما نه مثل ما كوردلان كه با استقلال، نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولى آنان است از او- جلّ و علا- مىدانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدأ خلقت مىديدند و يك فرقِ بين آنان و ديگران همين است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالى غافل هستيم و آنان استعانت را از او مىدانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پيشامدها را از او مىدانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است. و از اين جهت پيشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است. (304)
انسان مسافر است؛ و هر مسافر زاد و راحله مىخواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مركوب اين سفر پر خوف و خطر و اين راه تاريك و باريك و صراطِ احَدّ از سيف و ادقّ از شَعر(305)، همت مردانه است. نور اين طريق مُظلِم، ايمان و خصال حميده است. اگر سستى كند و فتور نمايد، از اين صراط نتواند گذشت؛ به رو در آتش افتد و با خاك مذلت يكسان شده، به پرتگاه هلاكت افتد؛ و كسى كه از اين صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نيز نتواند گذشت. (306)
اگر در اين عالم به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت قدم زده باشى و از جاده ولايت على بن ابى طالب- عليه السلام- اعوجاج پيدا نكرده باشى و لغزش پيدا نكنى، خوفى براى تو در گذشتن از صراط نيست؛ زيرا كه حقيقت صراط صورت باطن ولايت است؛ چنانچه در احاديث وارد است كه امير المؤمنين صراط است(307)
و در حديث ديگر است كه ماييم صراط مستقيم (308) و در زيارت مباركه جامعه است كه:
أَنتُمُ السَّبيلُ الأَعْظَمُ والصِّراطُ الأقْوَمُ(309) و هر كس در اين صراط به استقامت حركت كند و پاى قلبش نلرزد، در آن صراط نيز پايش نمىلغزد و چون برق خاطف از آن بگذرد. (310)
قلوبى كه از حق و حقيقت معرض هستند و از فطرت مستقيمه خارجند و به دنيا مقبل و متوجهند، سايه آنها نيز مثل خودشان از استقامت خارج، و منكوس، و رو به طبيعت و دنيا، كه اسفل السّافلين است، مىباشد؛ و شايد در آن عالم بعضى با روى خود راه روند و پاهاى آنها رو به بالا باشد؛ و بعضى با شكمهاى خود راه روند؛ و بعضى با دست و پاى خود چون حيوانات راه روند، چنانچه در اين عالم مشى آنها چنين بوده: أَ فَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيًّا عَلَى صِرطٍ مُّستَقِيمٍ(311). ممكن است اين مجازِ در عالم مجازْ در عالمِ حقيقت و ظهور و بروزِ روحانيتْ حقيقت پيدا كند؛ و در احاديث شريفه در ذيل اين آيه شريفه، صراط مستقيم را به حضرت امير المؤمنين و حضرات ائمه معصومين- عليهم السلام- تفسير فرمودند:
عَن الكافي بِإسْنادِهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْماضى- عليه السّلام- قالَ: قُلْتُ:
أَ فَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيًّا عَلَى صِر طٍ مُّسْتَقِيمٍ؟ قالَ: إنَّ اللَّه ضَرَبَ مَثَلًا، مَنْ حادَ عَنْ وَلايَةِ عَلِىٍّ- عليه السلام- كَمَنْ يَمْشِى عَلى وَجْهِهِ لا يَهْتَدىِ لأمْرِهِ؛ وَ جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ سَوِيّاً عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ. وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقيمُ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ، عليه السّلام(312).
فرمود: خداى تعالى در اين آيه شريفه مثلى زده است؛ و آن مَثَل كسانى است كه اعراض نمودند از ولايت امير المؤمنين- عليه السلام- كه آنها گويى راه مىروند به رويهاى خود، و به هدايت نرسند؛ و كسانى را كه متابعت آن حضرت نمودند، قرار داده به راه مستوى و راست؛ و صراط مستقيم امير المؤمنين- عليه السلام- است.(313)
و در حديث ديگر است كه مقصود از صراط مستقيم على- عليه السلام- و ائمه- عليهم السلام- است.
و از كافى شريف از فضيل منقول است كه گفت: با جناب باقر العلوم- عليه السلام- داخل مسجد الحرام شدم و آن حضرت به من تكيه كرده بود. پس، آن حضرت نظر مبارك افكند به سوى مردم و ما در باب بنى شيبه بوديم، پس فرمود؛ اى فضيل، اين طور در جاهليت طواف مىكردند! نه مىشناختند حقى را و نه تدين به دينى داشتند. اى فضيل، نظر كن به آنها، پس همانا به رويها واژگونه در افتادند. خداوند لعنت كند آنها را كه خَلقى هستند مسخ شده و منكوس(314). پس از آن قرائت فرمود آيه شريفه أَ فَمَن يَمْشِى ... [را ]و صراط مستقيم را تفسير به حضرت امير المؤمنين و اوصيا- عليهم السلام- فرمود. (315)
حق تعالى به مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقيم است؛ چنانچه فرمايد: إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرطٍ مُّسْتَقِيمٍ (316)؛ يعنى مقام وسطيت و جامعيت بدون فضل صفتى بر صفتى و ظهور اسمى دون اسمى؛ و مربوبِ آن ذات مقدس بدين مقام نيز بر صراط مستقيم است، بدون تفاضل مقامى از مقامى و شأنى از شأنى؛ چنانچه در معراج صعودى حقيقى و غايت وصول به مقام قرب، پس از عرض عبوديت و ارجاع هر عبادت و عبوديتى از هر عابدى به ذات مقدس، و قصر اعانت در جميع مقامات قبض و بسط به آن ذات مقدس بقوله: إيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَسْتَعين، عرض كند:
اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ؛ و اين صراط، همان صراطى است كه ربّ الانسان الكامل بر آن است، آن بر وجه ظاهريت و ربوبيت، و اين بر وجه مظهريت و مربوبيت. (317)
اين دنيا دنيايى است كه عبور از آن بايد بكنيم ما؛ دنيايى نيست كه در اينجا ما زيست كنيم. اين راه است؛ اين صراط است كه اگر توانستيم مستقيماً اين صراط را طى كنيم، همان طورى كه اولياى خدا طى كردند جُزْنا وَ هِىَ خامِدَة(318) اگر توانستيم كه از اين صراط به طور سلامت عبور بكنيم، سعادتمنديم. و اگر خداى نخواسته در اينجا، در اين راه، لغزش داشته باشيم در آنجا هم همين لغزش ظهور پيدا مىكند، در آنجا هم موجب لغزشها مىشود، موجب گرفتاريها مىشود. (319)
مىگويند: وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسنَ لَفِى خُسْرٍ(320)؛ (عصر انسان كامل است؛ امام زمان- سلام اللَّه عليه- است. يعنى عصاره همه موجودات. قسم به عصاره همه موجودات، يعنى قسم به انسان كامل. إِنَّ الْإِنسنَ لَفِى خُسْرٍ. اين انسان كه اينجا مىگويند همين انسان يك سر و دو گوشى است كه ماها انسانش مىگوييم. خطاب با ماست. سر دو راهى واقع شدهايم، يك راه، راه انسانيت است، كه اين صراط مستقيم است. صراط مستقيم يك سرش به طبيعت است؛ يك طرفش به الوهيت. راه مستقيم از علق شروع مىشود. منتها بعضى از آنها طبيعى است، و آن جايى كه مهم است آن جايى است كه ارادى است. يك سرش طبيعت است و يك طرفش مقام الوهيت. و انسان از طبيعت شروع مىكند تا اينكه برسد به آن جايى كه در وهم من و تو نمىآيد. آنچه در وهم تو نايد آن شوم(321). اختيار با شماست كه اين دو راه را اختيار كنيد: يا صراط مستقيم انسانيت را، يا انحراف به چپ، يا انحراف به راست. از هر طرف انحراف باشد، از انسانيت دور مىشود. هر چه جلو برود دورتر مىشود. كسى كه از راه مستقيم منحرف شد هر چه پيش برود دورتر مىشود از راه اگر از راه مستقيم انسانيت [دور شد ].يعنى آن راهى كه انبيا آمدند معرفى كنند آن راه را؛ مأمورند براى اينكه آن راه را معرفى كنند. خداى تبارك و تعالى هم در سوره حمد مىفرمايد كه: اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ. صِرطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ آنهايى كه تو به آنها نعمت دادى؛ آنها را منعم كردى؛ رحمت را بر آنها وارد كردى؛ هدايت را بر آنها وارد كردى. غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ، مغضوب عليهم يك طايفهاند منحرف. ضالين هم يك طرفند منحرف؛ از هدايت دورند. و هر چه پيش بروند دورتر مىشوند. هر چه درس بخوانيد و به اسم ربّك نباشد، از صراط مستقيم دوريد. و هر چه زيادتر درس بخوانيد دورتر مىشويد. اگر اعلَمِ مَن فى الأرض بشويد و به اسم ربّك نباشد، ابعَدِ از خداى تبارك و تعالى هستيد! از صراط مستقيم بعيدتر مىشويد. يا صراط مستقيم است، كه يك سرش جسر جهنم، يك طرفش طبيعت است؛ يك طرفش بهشت است. آخر مرتبه بهشت لقاء اللَّه است. آن جايى است كه غير انسان، هيچ كس راه ندارد؛ فقط انسان راه دارد. و ما همه الآن در جسر جهنم واقع شديم. طبيعت متن جهنم است. در آن عالم ظهور كه مىكند طبيعت جهنم است. الآن ما در متن جهنم داريم حركت مىكنيم. اگر اين راه را طى كرديم، آن روز كه جسر جهنم ظاهر مىشود، در اين چشمهاى مردم در آن عالم ظاهر مىشود، آنكه اين راه را طى كرده است از آن جسر عبور مىكند؛ آنكه اين راه را طى نكرده است در جهنم واقع مىشود؛ مىافتد از راه. كج است ديگر. يك راه مستقيم، كه اوصافش هم كه گفتند و شنيديد و دقيقتر از موست، راه باريك است و تاريك است، و نور هدايت مىخواهد. اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ. خداوند هدايت كند ما را.
شما آقايان، كه در راه اسلام و علم قدم برمىداريد، و متلبس به لباس اسلام و لباس انبيا شدهايد و متلبس به لباس روحانيت شدهايد، گمان نكنيد كه درس خواندن بدون اينكه قرائت به اسم رب باشد برايتان فايده دارد. گاهى ضرر دارد. گاهى علم غرور مىآورد. گاهى علم انسان را پرت مىكند از صراط مستقيم. اينهايى كه دينساز بودند، اكثراً اهل علم بودند. اينهايى كه دعوت بر خلاف واقع كردند، اكثراً از اهل علم هستند.
چون علم قرائت به اسم رب نبوده است. انحراف داشته است از اول. اين راه انحرافى هر چه پيش رفت، بيشتر انحراف حاصل مىشود؛ دورتر مىشود از انسانيت. چه بسا يك نفر آدم فيلسوفِ اعظم است، به حسب نظر مردم، فقيه اكرم است به حسب نظر مردم، همه چيز مىداند، انبار معلومات است، لكن چون قرائت به اسم رب نبوده است، از صراط مستقيم دورتر شده است. و از همه دورتر. هر چه انبار زيادتر وِزرش زيادتر. هر چه انبار بزرگتر وِزر و ظلماتش بيشتر. ظُلُمتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ.
گاهى علم ظلمت است؛ نور نيست. آن علمى كه شروع بشود به اسم رب، آن نور هدايت دارد. آن علمى كه براى اين است كه ياد بگيرد، آن خوبش اين است كه مىخواهد ياد بگيرد. و الّا مىخواهم مسند بگيرم؛ مىخواهم امام جماعت بشوم؛ مىخواهم اهل منبر باشم؛ مىخواهم مقبول عامه باشم، مقبول مردم باشم. انحراف است. اينها انحرافات است و همه دقيق! صراط مستقيم، به حسب وصفى كه شده است، باريكتر از موست. بسيار دقيق است.
چه بسا انسان يك عمر در ريا بوده و خودش نفهميده. يك عمر هر عملى كرده ريا بوده است، و نفهميده خودش ريا است. اين قدر دقيق است كه خود آدم هم نمىفهمد! موازين دارد برايش. آنهايى كه اهل عمل هستند موازين تعيين نكردند كه ما بفهميم كه چه هستيم و خودمان را تشخيص بدهيم. در علم انبيا كه علم انسانسازى است، موازين دارد اينها.
اسلام را به اين زودى نمىشود شناخت. اسلام را با دو تا جنگ نمىشود [شناخت ].اسلام جنگ نيست. جنگ به اسلام مربوط نيست.
مكتب اسلام- اينكه حالا به آن گفته مىشود مكتب- اين يك چيزى است كه مقدمه براى آن مكتبى است كه اسلام دارد. آن مكتب را من و تو نمىشناسيم. چنانكه انسان را ما نمىشناسيم، آنكه مىشناسيم همين موجود طبيعى است. اين انسان نيست. از عَلَق مىآيد يك قدرى بالاتر، مىآيد يك قدرى بالاتر، تا مىشود حيوان. اين حيوانىاش خيلى طولانى است. اين مقام حيوانيت خيلى طولانى است. و انسان ممكن است تا آخر عمرش در همين حيوانيت متوقف شده باشد. تا قرائت به اسم رب نباشد فايده ندارد. همه چيز بايد به اسم رب باشد. (322)
ما از خدا هستيم و از آنجا آمديم و به آنجا برمىگرديم.
إِنَّا للَّهِ؛ ما از خداييم، مال خداييم، ما چيزى نداريم خودمان، هر چه هست از اوست، و به سوى او مىرويم. و بايد ببينيم چطور از آنجا آمديم و چطور در اينجا هستيم و چطور به آنجا مىرويم. آيا در اينجا كه هستيم، در خدمت حق تعالى و خدمت خلقيم، مجاهده مىكنيم در راه خدا، به صراط مستقيم ربوبيت مشى مىكنيم يا انحراف داريم؟ اگر انحراف داشته باشيم، چه به چپ و چه به راست، چه طرف چپ كه تعبير به مغضوب عليهم شده است و چه طرف راست كه تعبير به ضالّين شده است در مقابل طريق مستقيم و صراط مستقيم اگر از اين راه مستقيم رفتيم، از اينجا كه حركت كرديم راه مستقيم باشد، منحرف نباشد، شرقى نباشيم غربى نباشيم، مستقيم باشيم، يمين و شمال نباشد در كار، مستقيم حركت كنيم از اينجا به لا نهايت، سعادتمنديم و ملتى را سعادتمند كرديم.
و اگر چنانچه خداى نخواسته انحراف به چپ، انحراف به راست، انحراف به يمين، انحراف به يسار باشد، منحرف هستيم. و اگر چنانچه در بين ملت يك مقامى داشته باشيم، ملتى را منحرف مىكنيم. (323)
صراط مستقيم آن صراطى است كه يك طرفش اينجاست و يك طرفش خداست؛ مستقيم كه راه صاف است، هر انحرافى از هر طرف، انحرافى است كه انسان را از راهش بازمىدارد و مىكشدش به طرف ظلمتها. (324)
آن راهى را كه ما در سوره حمد در نماز مىخوانيد كه: اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ، صِرطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ صراط مستقيم همين صراط اسلام است كه صراط انسانيت است، كه صراط كمال است، كه راه به خداست. سه راه هست: يك راه مستقيم، و يك راه شرقى؛ مَغْضُوب عَلَيْهِمْ و يك راه غربى؛ ضالين. شما به همين راه مستقيم كه راه انسانيت، راه عدالت، راه جانبازى براى اسلام و عدالت اسلامى است برويد. اين راه مستقيم را اگر بدون انحراف به اين طرف يا آن طرف، بدون انحراف به شرق و غرب، بدون انحراف به آن مكتبهاى فاسد طى كرديد، اين راه مستقيم، منتهى به خدا مىشود. آن صراطى كه بر جهنم كشيده شده است، اگر مستقيم در اين عالم حركت كنيد، از آن صراط مستقيماً رد مىشويد. جهنم باطن اين دنياست. اگر مستقيم از اين راه رفتيد و طرف چپ يا طرف راست منحرف نشديد، از صراط آن عالم هم مستقيم عبور مىكنيد، و به چپ و راست متمايل نمىشويد. كه اگر به چپ متمايل بشويد به جهنم است، و اگر به راست متحول بشويد به جهنم است. راه خدا مستقيم است؛ صِرطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ. صراط، راه آنهايى كه خداوند به آنها منت گذاشته است و نعمت عطا فرموده است؛ نعمت اسلام، بزرگترين نعمت، نعمت انسانيت، بزرگترين نعمت. شما بر همين راه مستقيم، بر همين راهى كه آمديد، و براى اسلام آمديد، و براى پاسدارى از اسلام آمديد. و همه ما و همه ملت بايد پاسدار باشد و پاسدار از اسلام و قرآن كريم باشد. اين راه مستقيم است؛ راه پاسدارى از اسلام، راه مجاهده در راه اسلام، در راه خدا، اين راه مستقيم است. اين همان صراط مستقيمى است كه شما در نماز از خدا مىخواهيد. انحراف پيدا نكنيد كه انحراف يك طرفش مَغضُوب عَلَيهِم است، و يك طرفش ضالّين، است.
گمراهان؛ آنهايى كه خداى تبارك و تعالى، بر آنها غضب كرده، و آنهايى كه گمراه هستند، هر دو راهشان به جهنم است. (325)
اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ. يك راه مستقيمى هست كه اين راهى است كه انسان را به كمال مطلق مىرساند و آن سرگردانى كه از براى انسان است از بين مىرود و بشر اين راه مستقيم را اگر خودش بخواهد طى كند نمىتواند، اطلاع بر آن ندارد؛ خداست كه اطلاع دارد بر اين راه مستقيم؛ يعنى آن راهى كه انسان را از اين آشفتگيها و از اين حيرتها بيرون مىآورد و مىفرستش طرف يك راهى كه منتهى اليهش خداست.
ما از خدا در نمازهايمان مىخواهيم كه خدا هدايت كند ما را به راه مستقيم، نه راه كج و نه راه از اين طرف كج، راست و چپ؛ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ. اينها راههايشان على حده است و هر چه جلو بروند دور مىشوند از آن مقصد. (326)
همه دعوت انبيا اين بوده است كه مردم را از اين سرگردانىاى كه دارند- هر كه يك طرف مىرود و هر كه يك مقصدى دارد- اين مردم را از اينجا دعوت كنند و راه را نشانشان بدهد كه اين راه است؛ ديگر آن راهها كه مىرويد رها كنيد. راه همين است؛ اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ، إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرطٍ مُّسْتَقِيمٍ(327). آن طرف، طرف ندارد، دنياست و ماوراى آن. آنچه كه مربوط به نفسانيت انسان است، شهوات انسان است، آمال و آرزوهاى انسان است، اين دنياست. آن دنيايى كه تكذيب شده است اين عالم طبيعت [نيست ]اين عالم طبيعت نور است. دلبستگيهاى به اين عالَم انسان را بيچاره مىكند. ظلمتها از اين دلبستگيهايى است كه ما داريم به اين دنيا، به اين مقام، به اين مسند، به اين اوهام، به اين خرافات. همه انبيا آمدند براى اينكه دست شما را بگيرند از اين علايقى كه همهاش بر ضد آنى است كه طبيعت و فطرت شما اقتضا مىكند، شما را دستتان را بگيرند و از اين علايق نجاتتان بدهند و واردتان كنند به عالَم نور. اسلام هم در رأس همه اديان است، براى يك همچو مقصدى. اين ادعيه مهيا مىكنند اين نفوس را براى اينكه اين علايقى كه انسان دارد و بيچاره كرده انسان را اين علايق، اين گرفتاريهايى كه انسان در اين عالم طبيعت دارد و انسان را سرگشته كرده است، متحير كرده است نجاتش بدهند و آن راهى كه راه انسان است ببرند. راههاى ديگر راه انسان نيست صراط مستقيم راه انسانيت است. و اين مناجاتها و اين ادعيهاى كه ائمه ما- عليهم السلام- بعد از اينكه دستشان كوتاه شده بود از اينكه دعوت ظاهرى خيلى واضح بكنند مردم را با اين ادعيه به آن راهى كه بايد ببرند، راه مىبردند. مقصد انبيا اين نبود كه بيايند يك جايى را بگيرند و يك- مثلًا- كارى براى خودشان درست بكنند، مقصد اين نيست آقا! مقصد پيغمبرها اين نبود كه دنيا را بگيرند و آبادش كنند؛ مقصد اين بود كه راه را به اين اهل دنيا، به اين انسان ظلوم و جهول، بسيار جاهل، راه را نشان بدهند كه از اين راه برويد. آن راهى كه شما را مىرساند به خداى تبارك و تعالى اين راه است: إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرطٍ مُّسْتَقِيمٍ دنياست و آن طرفش همه عالَم، دنياست و آن طرفش ما ورا و ماوراى آن طرف نور مطلق. انبيا آمدند ما را به آن نور برسانند؛ اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمتِ (328). طاغوت در مقابل انبيا است، در مقابل اللَّه است. (329)
هر حركتى كه از انسان صادر بشود، چه حركتهاى قلبى و چه حركتهاى روحى و چه حركتهاى جوارحى، از اين دو حد خارج نيست: يا به طرف صراط مستقيم و اللَّه است و يا طاغوتى است؛ منحرف يا به طرف چپ يا به طرف راست. اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ. صراط مستقيم يك سرش اينجاست و يك سرش به آن طرف عالَم؛ به مبدأ نور: صِرطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، به آمدن تعليمات انبيا. انعام كرده خدا بر ما كه ما را هدايت كند به اين راهى كه راه اللَّه است و موجب اين مىشود كه تمام عالَم به سعادت برسند و با آرامش و با تربيت صحيح، در اين عالَم زندگى كنند و تمام جهاتى كه در اين عالَم هست برگردانند به همان جهت توحيدى الهى و ساير حركتها، چه حركتهاى قلبى باشد و چه حركتهاى خيالى باشد و چه حركتهاى جوارحى باشد، بر خلاف اين مسير كه باشد همه طاغوتى است. همين دو راه بيشتر نيست: يا طاغوت و يا اللَّه. (330)
آنها مىخواهند ملت را، ملتها را، اجتماع را، افراد را هدايت كنند، راه ببرند در همه مصالحى كه از براى انسان متصور است، از براى جامعه متصور است. همانى كه در قرآن صراط مستقيم گفته مىشود، اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ ما در نماز مىگوييم. ملت را، اجتماع را، اشخاص را راه ببرد به يك صراط مستقيمى كه از اينجا شروع مىشود و به آخرت ختم مىشود. الى اللَّه است.
سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد، و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و اين مختص به انبياست. ديگران اين سياست را نمىتوانند اداره كنند. اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماى بيدار اسلام. و هر ملتى علماى بيدارش در زمانى كه آن ملت نبيشان بوده است. اينكه مىگويند شما دخالت در سياست نكنيد و بگذاريد براى ما، شماها سياستتان، سياست صحيحتان هم يك سياست حيوانى است. آنهايى كه فاسدند، سياستشان سياست شيطانى است، آنهايى كه صحيح راه مىبرند باز سياستى است كه راجع به مرتبه حيوانيت انسان، راجع به رفاه اين عالم، راجع به حيثياتى كه در اين عالم هست راه مىبرند. لكن انبيا، هم اين عالم را و هم آن عالم را- و اينجا راه است براى آنجا- اينها هدايت مىكنند. مردم را به اين راه و آنچه كه صلاح ملت است، صلاح جامعه است. اينها آنها را به آن صلاح دعوت مىكنند. و صلاح مادى و معنوى از مرتبه اوّل تا آخرى كه انسان مراتب كمال دارد. سياستمداران اسلامى، سياستمداران روحانى، انبيا- عليهم السلام- شغلشان سياست است. ديانت؛ همان سياستى است كه مردم را از اينجا حركت مىدهد و تمام چيزهايى كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است. آنها را از آن راه مىبرد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است. (331)
اين صراط مستقيمى را كه انبيا جلو راه بشر گذاشتند و نبى اكرم آخرين انبيا و اشرف همه، آن راه را جلو مردم گذاشتند، و مردم را دعوت به اين صراط مستقيم كردند و هدايت كردند به راه انسانيت و خروج از همه انحاى كفر و الحاد و خروج از همه ظلمات به نور مطلق، بايد شما جوانها همان راه را ادامه دهيد تا اينكه پيرو رسول اكرم و در مكتب حضرت صادق پيروانى شايسته باشيد.(332)
شما در قرآن كريم- در اول سوره قرآن كريم- مىخوانيد كه الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعلَمِين كلمه ربوبيت را و مبدأ تربيت را در اول قرآن طرح مىكند. و ما را مكلف فرمودهاند كه در هر شبانه روز چندين مرتبه اين را در ركعات نماز بخوانيم و توجه داشته باشيم به اينكه مسأله تربيت و ربوبيت- كه درجه اعلاى آن مخصوص به خداى تبارك و تعالى است و دنبال آن منعكس مىشود در انبياى عظام و به وسيله آنها به ساير انسانها- اين در آن پايه از اهميت بوده است كه دنبال لِلَّه، رَبِّ الْعَالَمِين، مربّى عالمين آمده است. و باز در همين سوره مىخوانيد كه غايت تربيت، حركت در صراط مستقيم است. و منتهى إليه اين صراط مستقيم؛ كمال مطلق است، اللَّه است. دعوت شده است كه ما تحت تربيت انبيا برويم و تحت تربيت بزرگان از اوليا واقع بشويم، تا آنها ما را هدايت كنند به راه مستقيم. و هر روز چندين مرتبه از خداى تبارك و تعالى بخواهيم كه ما را هدايت كند به صراط مستقيم، نه راه چپ و نه راهِ راست. غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ ما بايد توجه به اين معنا داشته باشيم كه موجودى هستيم كه اگر خودرو بار بياييم؛ بدترين موجودات و منحطترين موجودات هستيم. و چنانچه تحت تربيت واقع بشويم و صراط مستقيم را طى بكنيم، مىرسيم به آنجا كه نمىتوانيم فكرش را بكنيم؛ آن جايى كه بحر عظمت است، بحر كبريايى است. (333)
تمام انبيا از صدر عالم تا آخر براى اين آمدهاند كه اين آدم را از آن راه كج و راههاى باطل هدايت كنند به صراط مستقيم انسانيت؛ يك سرش اينجاست و سر ديگرش عند اللَّه است. (334)