previos pagemenu pagenext page

مى‏گويد آرى. چون رسول اللَّه (ص) از انبياست.

بنا بر اين، ما نمى‏توانيم انبيا را وصف عنوانى بگيريم. خصوصاً چون به لفظ جمع است. اگر به لفظ مفرد مى‏آورد، باز راهى براى آن احتمال بود. ليكن وقتى كه گفتند انبيا و لفظ جمع آوردند، يعنى كل فرد من الانبياء؛ نه اينكه كل فرد من الانبياء بما هم انبياء كه نظر به وصف عنوانى باشد (168)؛ و اين وصف عنوانى را از ساير اوصاف جدا كند، و بگويد فقيه به منزله نبى است؛ نه به منزله رسول، و نه به منزله ولىّ. اين تجزيه و تحليلها در باب روايات خلاف فهم عرف و عقلاست.

3. بر فرض ما قبول كنيم كه تنزيل در وصف عنوانى شده و علما به منزله انبياء بما هم انبياء هستند، بايد حكمى را كه خداوند تعالى به حسب اين تنزيل براى نبى ثابت فرموده، حكم آن را براى علما هم ثابت بدانيم. مثلًا اگر گفته شود كه فلان شخص به منزله عادل است؛ سپس بگويد كه اكرام عادل واجب است؛ از اين حكم و تنزيل فهميده مى‏شود كه آن شخص وجوب اكرام دارد. بنا بر اين، ما مى‏توانيم از آيه شريفه النّبىّ اوْلى بِالْمُومِنينَ مِنْ انْفُسِهِم (169)

. استفاده كنيم كه منصب ولايت براى علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از اولويت، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع البحرين‏(170) ، در ذيل اين آيه شريفه، روايتى از امام باقر (ع) نقل مى‏كند كه حضرت فرمودند: اين آيه درباره امارت (حكومت و ولايت) نازل شده است (171) بنا بر اين، نبى ولايت و امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتى كه براى نبى اكرم (ص) است براى علما نيز ثابت مى‏باشد. چون در آيه حكم روى وصف عنوانى آمده و در روايت هم تنزيل در وصف عنوانى شده است. به علاوه، مى‏توانيم به آياتى كه براى رسول احكامى را ثابت كرده است استدلال كنيم، مانند آيه شريفه أَطيعُوا اللَّه وَ اطيعُوا الرّسُول وَ أولى الأمْرِ مِنْكُمْ. به اينكه بگوييم رسول و نبى در نظر عرف فرقى ندارند- اگر چه در بعضى روايات بين رسول و نبى از نظر كيفيت نزول وحى فرق گذاشته شده است (172) - ولى نبى و رسول در نظر عرف و عقلا به يك معنا مى‏باشند. از نظر عرف نبى كسى است كه از طرف خداوند انباء مى‏كند. و رسول كسى مى‏باشد كه آنچه را خداوند به او فرموده به مردم مى‏رساند.

4. ممكن است گفته شود احكامى كه بعد از وفات پيغمبر (ص) از ايشان به جاى گذاشته شده نوعى ميراث است- اگر چه اصطلاحاً به آن ميراث گفته نمى‏شود- و كسانى كه اين احكام را مى‏گيرند وارث پيغمبر هستند؛ لكن از كجا معلوم منصب ولايتى كه رسول اكرم (ص) بر همه مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟ شايد آنچه قابل ارث مى‏باشد، همان احكام و احاديث است. در همين روايت هم دارد كه انبيا علم را به ارث مى‏گذارند. و همچنين در روايت ابو البخترى مى‏فرمايد: انما اورثوا احاديث من احاديثهم.

پس، معلوم مى‏شود احاديث را به ارث گذاشته‏اند؛ و ولايت قابل ارث و ميراث نيست.

اين اشكال هم صحيح نيست. زيرا ولايت و امارت از امور اعتباريه و عقلايى است، و در اين امور بايد به عقلا مراجعه كنيم و ببينيم كه آنان انتقال ولايت و حكومت را از شخصى به شخص ديگر به عنوان ارث اعتبار مى‏كنند يا نه؟ مثلًا اگر از عقلاى دنيا سؤال شود كه وارث فلان سلطنت كيست. آيا در جواب اظهار مى‏دارند كه منصب قابل از براى ميراث نيست؟ يا مى‏گويند كه فلانى وارث تاج و تخت است؟ اصولًا اين جمله وارث تاج و تخت از جملات معروفه است. شكى نيست كه امر ولايت از نظر عقلا مانند ارث در اموال كه از شخصى به ديگرى منتقل مى‏شود، قابل انتقال است. اگر كسى به آيه شريفه النّبىُ اوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهْم نظر كند و اين روايتى را كه مى‏گويد: العلماء ورثة الانبياء بنگرد، متوجه مى‏شود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا آن را قابل انتقال مى‏دانند.

اگر اين عبارت العلماء ورثة الانبياء درباره ائمه، عليهم السلام، وارد شده بود، همچنان كه در روايت آمده كه ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند(173)، جاى ترديد نبود كه مى‏گفتيم ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند؛ و اين طور نبود كه كسى بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است.

بنا بر اين، اگر ما فقط جمله العلماء ورثة الانبياء را در دست داشتيم، و از صدر و ذيل روايت صرف نظر مى‏كرديم، به نظر مى‏رسيد كه تمام شئون رسول اكرم (ص) كه بعد از ايشان قابل انتقال است، و از آن جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه (ع) ثابت است، براى فقها هم ثابت مى‏باشد؛ مگر شئونى كه به دليل ديگرى خارج شود. و ما هم به مقدارى كه دليل خارج مى‏كند كنار مى‏گذاريم.

قسمت عمده‏اى كه از اشكال فوق باقى مى‏ماند اين است كه جمله العلماء ورثة الانبياء در خلال جملاتى قرار گرفته كه مى‏تواند قرينه باشد بر اينكه مراد از ميراث احاديث است.

چنانكه در صحيحه قداح دارد: إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً و لا درهماً و لكن ورثوا العلم. و در روايت ابو البخترى بعد از جمله لم يورثوا درهماً و لا ديناراً مى‏گويد: و انما اورثوا احاديث من احاديثهم. اين عبارات قرينه مى‏شود كه ميراث انبيا احاديث است؛ و چيز ديگرى از آنان باقى نمانده كه قابل ارث باشد. خصوصاً كه در اول جمله انما دارد كه دلالت بر حصر مى‏كند.

اين اشكال هم تمام نيست. زيرا اگر مراد اين باشد كه پيغمبر اكرم (ص) فقط احاديث را از خود به جاى گذاشته و چيز ديگرى از ايشان نيست كه به ارث برده شود، اين خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پيغمبر اكرم (ص) امورى را از خود به جاى گذاشته كه ارث برده مى‏شود. و جاى ترديد نيست كه حضرت رسول (ص) ولايت بر امت داشتند؛ و بعد از ايشان امر ولايت به امير المؤمنين (ع) منتقل شد؛ و بعد از ايشان هم به ائمه، عليهم السلام، يكى پس از ديگرى واگذار گرديد. كلمه انما هم در اينجا حتماً براى حصر نيست، و اصلًا معلوم نيست كه انما دلالت بر حصر داشته باشد. علاوه بر اينكه انما در صحيحه قداح نيست؛ و در روايت ابو البخترى آمده. آن هم عرض كردم از نظر سند ضعيف است.

ما اكنون عبارت صحيحه را مى‏خوانيم تا ببينيم كه جملات آن قرينه مى‏شوند بر اينكه ميراث انبيا اختصاص به احاديث دارد يا نه.

من سلك طريقاً يطلب فيه علما سلك اللَّه به طريقاً الى الجنة. اين جمله در ستايش علماست.

تصور نشود كه اين ستايش مربوط به هر عالمى است، و علما هر طور باشند اين تعريف آنان را شامل مى‏شود. به رواياتى كه در كافى نسبت به اوصاف و وظايف علماست مراجعه كنيد(174)؛ تا معلوم شود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علما و ورثه انبيا نمى‏شود؛ بلكه وظايفى دارد. و آن وقت كار مشكل مى‏شود.

وَ إن الملائكة لتَضَع أجنِحتها لطالب الْعلم رضاً به. معنى وضع اجنحه نزد اهلش معلوم است ، و اكنون جاى بحث آن نيست. اين عمل براى احترام يا خفض جناح و تواضع است.

وَ إنّهُ يستغفر لطالب العلم من في السماء و من في الأرض حتّى الحوتِ فى البحر. اين جمله احتياج به بيان مفصلى دارد كه فعلًا از بحث ما خارج است.

و فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر. معنى اين جمله هم معلوم است. (175)

و إن العلماء ورثة الانبياءِ. از صدر روايت تا اينجا در مقام تعريف علما و بيان فضايل و اوصاف آنها مى‏باشد. و يكى از فضايل آنان اين است كه ورثه انبيا هستند. وارث انبيا بودن وقتى براى آنان فضيلت است كه مانند انبيا ولايت (حكومت) بر مردم داشته و واجب الاطاعه باشند.

و اما اينكه ذيل روايت دارد: ان الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا دِرهَماً. معنايش اين نيست كه انبيا غير از علم و حديث هيچ ارث نمى‏گذارند. بلكه اين جمله كنايه از اين است كه آنان با اينكه ولى امر بوده و حكومت بر مردم دارند، رجال الهى هستند: افرادى مادى نيستند تا در پى جمع‏آورى زخارف دنيوى باشند. و اينكه اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتى و حكومتهاى متداول است كه براى متصدى خود مايه مال‏اندوزى و كامرانى مى‏شود. وضع زندگى پيغمبر اكرم (ص) بسيار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به جاى گذارند. و آنچه را كه باقى گذاشتند علم است كه اشرف امور مى‏باشد. خصوصاً علمى كه از ناحيه حق تعالى باشد. و خصوص علم را كه در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت بوده است. بنا بر اين، نمى‏توان گفت چون در اين روايت كه اوصاف علما بيان شده، وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر شده، ظاهر است در اين معنا كه علما منحصراً علم و حديث را ارث مى‏برند.

در بعضى موارد، اين حديث به جمله ما تَرَكْناه صدقة تذييل شده است كه جزء حديث نيست؛ و روى جهت سياسى به حديث اضافه شده. چون اين حديث در فقه عامه هم مى‏باشد(176).

نهايت چيزى كه در اينجا مى‏توان گفت اين است كه با احتمال به اينكه اين جملات قرينه باشد، ما نتوانيم تمسك به اطلاق جمله العلماء ورثة الانبياءِ بنماييم و بگوييم كل ما كان للانبياء للعلماء. ليكن اين طور نيست كه احتمال قرينه بودن اين جملات موجب شود كه بگوييد روايت ظهور دارد در اينكه علما فقط از علم انبيا ارث مى‏برند. و بعد معارضه واقع شود بين اين روايت و رواياتى كه قبلًا ذكر كرديم كه دلالت بر مطلب ما داشت. و اين روايت آن مطالب را هدم كند. چنين چيزى از اين روايت استفاده نمى‏شود.

اثبات ولايت فقيه از طريق نص‏

و اگر فرضاً گفته شود كه از روايت استفاده مى‏شود كه رسول اللَّه (ص) جز علم چيزى به ارث نگذاشته است، و امر ولايت و خلافت هم ارثى نيست، و اگر خود رسول اللَّه (ص) مى‏فرمود: علىّ وارثى استفاده نمى‏كرديم كه حضرت امير (ع) خليفه آن حضرت است، در اين صورت، ناچاريم كه راجع به خلافت امير المؤمنين و ائمه، عليهم السلام، به نص متشبث شويم، و بگوييم كه رسول اللَّه (ص) امير المؤمنين (ع) را به خلافت منصوب كرده است؛ و همين مطلب را نسبت به ولايت فقيه مى‏گوييم. چون بنا بر آن روايتى كه سابقاً ذكر شد فقها از طرف رسول اللَّه (ص) به خلافت و حكومت منصوبند. به اين طريق بين اين روايت و رواياتى كه دلالت بر نصب دارد جمع مى‏كنيم.

مؤيدى از فقه رضوى‏

در عوائد(177)نراقى از فقه رضوى(178)روايتى نقل مى‏كند به اين مضمون: مَنْزلَةُ الْفَقيهِ فى هذَا الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الانْبِياءِ فِي بَني إِسْرائيلَ (179).

(مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى اسرائيل است). البته نمى‏توانيم بگوييم كه فقه رضوى از امام رضا (ع) صادر شده؛ ولى مى‏توان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد.

بايد دانست مراد از انبياى بنى اسرائيل فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند- و شايد به آنان از جهتى انبيا گفته مى‏شد- نمى‏باشد. فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند، همه تابع آن حضرت بودند؛ و به پيروى او كارهايى داشتند. و شايد وقتى كه حضرت موسى آنان را براى تبليغ به جايى مى‏فرستاد، ولىّ امرشان هم قرار مى‏داد. البته ما از وضع آنها اطلاع دقيق نداريم، اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى (ع) از انبياى بنى اسرائيل است؛ و همه چيزهايى كه براى حضرت رسول اللَّه (ص) هست، براى حضرت موسى هم بوده است. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنا بر اين، ما از عموم منزلة(180) در روايت مى‏فهميم آنچه را كه براى حضرت موسى در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده، براى فقها هم مى‏باشد.

ساير مؤيدات‏

از جامع الاخبار(181) هم روايتى نقل مى‏كنند كه پيغمبر اكرم (ص) فرموده است: أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِعُلَماءِ امّتي. وَ عُلَماءُ امّتي كَسائرِ أَنْبياءِ قَبْلي‏(182)

. (در دوره قيامت به علماى امتم افتخار و مباهات خواهم كرد. و علماى امت من مثل ساير انبياى سابقند). اين روايت هم از مؤيدات مطلب ماست.

در مستدرك‏(183) روايتى از غرر(184)نقل مى‏كند، به اين مضمون: الْعُلَماءُ حُكامٌ عَلَى الْناسِ‏(185). (علما حاكم بر مردمند). و به لفظ حكما على الناس نيز نقل شده. ولى به نظر مى‏آيد كه صحيح نباشد. گفته شد كه در خود غرر به صورت حكام على الناس بوده است. اين روايت هم اگر سندش معتبر بود،(186) دلالتش واضح و يكى از مؤيدات است. روايات ديگرى هست كه مى‏توان براى تأييد ذكر كرد.

از جمله اين گونه روايات، روايت تحف العقول (187)است تحت عنوان مجارى الامور و الاحكام على أيدي العلماء اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتى است از حضرت سيد الشهدا (ع)، كه از امير المؤمنين على ابن ابي طالب (ع) نقل فرموده، درباره امر به معروف و نهى از منكر. و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداست درباره ولايت فقيه و وظايفى كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتى جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامى و اجراى احكام دارند. اين نطق مشهور را در منى‏ ايراد، و در آن علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت جائر اموى تشريح فرموده است. از اين روايت دو مطلب مهم به دست مى‏آيد: يكى ولايت فقيه و ديگرى اينكه فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهى از منكر حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را برقرار سازد. اينك روايت:

اعْتَبِروُا ايّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الأَحبارِ اذْ يَقُولُ: لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرّبّانِيّونَ وَ الأَحبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثمَ(188) و قال: لُعِنَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ. الى قوله: لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (189). وَ إِنّما عابَ اللَّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لأَنّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظّلَمَةِ الّذينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَروُنَ؛ وَ اللّهُ يَقُولُ: فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَونِ (190). وَ قالَ: وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الّمُوْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ. (191) فَبَدَأَ اللّهُ بِالأمرِ بِالْمَعْروُفِ وَ النّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ، لِعِلْمِهِ بِأَنّها اذا أُدّيتْ و أُقيمَتْ، اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها، هَيّنُها وَ صَعْبُها. وَ ذلِكَ أَنّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاء الَى الإِسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَيْ‏ء وَ الْغَنائِمِ، وَ أَخْذِ الصّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها فى حَقِّها. ثُمّ أَنْتُمْ أَيّتُهَا العِصابَةُ، عِصابَةُ، بِاْلعِلْمِ، مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنّصيحَةِ مَعْروُفَةٌ، وَ بِاللّهِ فِي أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يَهابُكُمُ الشّريفُ وَ يُكْرِمُكُم الضّعيفُ، وَ يُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ تَشفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ اذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلّابِها، وَ تَمْشُونَ فى الطّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلوُكِ وَ كَرامَةِ الأكابِرِ، أَ لَيْسَ كُلّ ذلِكَ إِنَّما نلتُمُوهُ بما يُرْجَى عِندَكُمْ منَ الْقِيامْ بِحَقِ اللّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِهِ تَقْصُروُنَ؛ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأُمَةِ: فَأَمّا حَقّ الْضّعَفاءِ فَضَيّعْتُمْ. وَ امّا حَقّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ. فَلا مالًا بَذَلْتُمُوهُ؛ و لا نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها؛ وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللَّهِ. أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ و اماناً مِنْ عَذابِهِ؛ لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ، ايُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ، أنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقَماتِهِ. لأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللَّه مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها؛ وَ مَنْ يُعْرَفُ بِاللَّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ انْتُمْ بِاللَّهِ في عِبادِهِ تُكْرَموُنَ. وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ؛ وَ ذِمَّةُ رَسوُلِ اللَّهِ (ص) مَحْقُورَةٌ، وَ الْعُمْي وَ الْبُكْمُ وَ الزُّمْنُ في الْمَدائِنِ مُهْمَلَة، لا ترْحَمُونَ؛ وَ لا في مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ؛ وَ بالادّهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ. كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْىِ وَ التَناهِى، وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلوُنَ. وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَوْنَ. ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِي الأموُرِ وَ الأَحْكامِ عَلى أَيْدِي الْعُلماءِ بِاللَّهِ الأمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ. فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ. وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ، إلّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقّ وَ اخْتِلافِكُمْ في السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيّنَةِ الْواضِحَةِ. وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ في ذاتِ اللَّهِ، كانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إلَيْكُمْ تُرْجَعُ. وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ اسْتَسْلَمتُمْ أُمُورَ اللَّهِ في أيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيروُنَ في الشَّهَواتِ. سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إعجابُكُمْ بِالْحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُمْ. فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيْدِيهِم؛ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ، وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلوُبٍ. يَتَقَلَّبُونٍ في الْمُلْكِ بِ‏آرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِروُنَ الخِزْيَ بِأَهوائِهِمْ اقْتِداءً بِالأَشرارِ وَ جُرْاةً عَلَى الجَبّارِ. فى كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ؛ فَالْأَرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ؛ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ. وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ، لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ؛ فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ، وَ ذي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديد، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِئ الْمُعيدَ. فَيا عَجَباً، وَ ما لي لا أَعْجَبُ، وَ الأرْضُ مِنْ غاشٍ غَشُومٍ وَ مُتَصَدّقٍ ظَلُوْمٍ وَ عامِلٍ عَلَى الْمُؤمنينَ بِهِمْ غَيْر رَحيمٍ. فَاللَّهُ الْحاكِمُ فيما فِيهِ تَنازَعْنا وَ الْقاضِى بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا. اللّهُمَّ، إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنا تَنافُساً فى سُلطانٍ وَ لا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطامِ. وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ؛ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فى بِلادِكَ؛ وَ يَأمَنَ المَظْلُوموُنَ مِنْ عِبادِكَ؛ وَ يَعْمَلُ بفَرائضِكَ و سُنَنِكَ وَ أَحكامِكَ فَإِن‏(192)لَمْ تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفوُنا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا في إطفاءِ نُورِ نَبِيّكُمْ. وَ حَسْبُنَا اللَّهُ، وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا، و إلَيْهِ أَنَبْنا، وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ(193). اى مردم، از پندى كه خدا به دوستدارانش به صورت بدگويى از احبار داده عبرت بگيريد؛ آنجا كه مى‏فرمايد: چرا نبايد علماى دينى و احبار از گفتار گناهكارانه آنان (يعنى يهود) و حرامخوارى آنان جلوگيرى كنند. راستى آنچه انجام مى‏داده و به وجود مى‏آورده‏اند چه بد بوده است. و مى‏فرمايد: آن عده از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند. تا آنجا كه مى‏فرمايد: راستى كه آنچه انجام مى‏داده‏اند چه بد بوده است. در حقيقت، خدا آن را از اين جهت برايشان عيب مى‏شمارد و مايه ملامت مى‏سازد كه آنان با چشم خود مى‏ديدند كه ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداخته‏اند، و باز منعشان نمى‏كردند، به خاطر عشقى كه به دريافتهاى خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسى كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى‏دادند. در حالى كه خدا مى‏فرمايد: از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد. و مى‏فرمايد: مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهده‏دار يكديگرند. همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند. (مى‏بينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان، صفاتى كه مظهر دوستدارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است)، خدا از امر به معروف و نهى از منكر شروع مى‏كند، و نخست اين را واجب مى‏شمارد زيرا مى‏داند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود، همه واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگى برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنى جهاد اعتقادى خارجى) به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به ايشان؛ و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلى)؛ و كوشش براى اينكه ثروتهاى عمومى و درآمد جنگى طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمع‏آورى و گرفته شود، و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد.

علاوه بر آنچه گفتم، شما اى گروه، اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مى‏شود و به خيرخواهى و اندرزگويى و راهنمايى در جامعه معروف شده‏ايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده‏ايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما بر مى‏خيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مى‏دارد، در موارد حوايج (يا سهميه مردم از خزانه عمومى) وقتى به مردم پرداخت نمى‏شود وساطت مى‏كنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگوارى بزرگان قدم بر مى‏داريد، آيا همه اين احترامات و قدرتهاى معنوى را از اين جهت به دست نياورده‏ايد كه به شما اميد مى‏رود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده‏ايد؛ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشته‏ايد. مثلًا حق ملت را خوار و فرو گذاشته‏ايد؛ حق افراد ناتوان و بى‏قدرت را ضايع كرده‏ايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مى‏پنداريد برخاسته‏ايد. نه پولى خرج كرده‏ايد؛ و نه جان را در راه آنكه آن را آفريده به خطر انداخته‏ايد؛ و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا در افتاده‏ايد. شما آرزو داريد و حق خود مى‏دانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد؛ من، اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد، از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيده‏ايد، ولى خداشناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمى‏كنيد؛ حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مى‏بينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده (194)گسسته و زير پا نهاده شده است، اما نگران نمى‏شويد؛ در حالى كه به خاطر پاره‏اى از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان مى‏شويد؛ اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته‏(195)مورد بى‏اعتنايى است؛ نابينايان، لالها، و زمينگيران ناتوان، در همه شهرها بى‏سرپرست مانده‏اند، و بر آنها ترحم نمى‏شود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار مى‏كنيد؛ و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شأن شما بكوشد اعتنا يا كمك مى‏كنيد. با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستمكاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن مى‏گردانيد. تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى، يا همديگر را نهى كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت مى‏ورزيد. مصيبت شما از مصايب همه مردم سهمگينتر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما بازگرفته‏اند اگر مى‏دانستيد. چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه‏هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى، كه امين حقوق الهى و داناى حلال و حرامند، سپرده شده باشد. اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربوده‏اند. و اينكه چنين مقامى را از دست داده‏ايد، هيچ علتى ندارد جز اينكه از دور محور حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده‏ايد؛ و درباره سنت، پس از اينكه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد، اختلاف پيدا كرده‏ايد. شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى‏شديد، مقررات براى تصويب پيش ما آورده مى‏شد؛ و به دست شما صادر مى‏شد؛ و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و گذاشتيد حكومتى كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد، تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند. مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگى‏تان به زندگى گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد؛ و ديگرى بيچاره وار سرگرم تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوسبازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند؛ پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند. در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته شده است. زمين برايشان فراخ و دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را مى‏كوبد و به آنها قلدرى و سختگيرى مى‏كند؛ و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را مى‏شناسد و نه روز جزا را. شگفتا! و چرا نه شگفتى، كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالى ديندار نامهربان و بى‏رحم است. خداست كه در مورد آنچه در باره‏اش به كشمكش برخاسته‏ايم حكومت و داورى خواهد كرد؛ و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأى خويش حكم قاطع خواهد كرد.

خدايا، بى‏شك تو مى‏دانى آنچه از ما سر زده‏(196)رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده؛ و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى ناچيز دنيا؛ بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستمزده‏ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشته‏اى و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود.

بنا بر اين، شما (گروه علماى دين) اگر ما را در انجام اين مقصود يارى نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خداى يگانه ما را كفايت است؛ و بر او تكيه مى‏كنيم؛ و به سوى او رو مى‏آوريم. و سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست.

مى‏فرمايد: اعتبروا أيّها الناس بِما وعظ اللَّهُ به أولياءه من سوء ثنائه على الأحبار. خطاب به دسته مخصوص، حاضرين مجلس، اهل شهر و بلد، اهل مملكت، و يا مردم دنياى آن روز نيست؛ بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بشنود شامل مى‏شود. مثل: يا أيها النّاس كه در قرآن آمده است. خداوند با اعتراض به احبار يعنى علماى يهود و استنكار رويه آنها، اولياى خويش را موعظه فرموده، و به آنان پند داده است. منظور از اوليا كسانى هستند كه توجه به خدا دارند، و در جامعه داراى مسئوليت مى‏باشند؛ نه اينكه منظور ائمه، عليهم السلام، باشد.

اذ يقول: لَوْ لا يَنهاهُمُ الرَبّانِيّونَ وَ الْاحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.

خداوند در اين آيه، ربانيون و احبار را مورد نكوهش قرار مى‏دهد كه چرا آنها، كه علماى دينى يهود بوده‏اند، ستمكاران را از قول اثم، يعنى گفتار گناهكارانه كه اعم از دروغپردازى و تهمت و تحريف حقايق و امثال آن باشد، و از اكل سُحت، يعنى حرامخوارى، نهى نكرده و بازنداشته‏اند. بديهى است اين نكوهش و تقبيح اختصاص به علماى يهود ندارد؛ و نه اختصاص به علماى نصارى دارد؛ بلكه علماى جامعه اسلامى، و به طور كلى علماى دينى را شامل مى‏شود. بنا بر اين، علماى دينى جامعه اسلامى هم اگر در برابر رويه و سياست ستمكاران ساكت بنشينند، مورد نكوهش و تقبيح خدا قرار مى‏گيرند. اين امر فقط مربوط به سلف و نسل گذشته نيست؛ نسلهاى گذشته و آينده در اين حكم يكسانند.

حضرت امير (ع) اين موضوع را با استناد به قرآن ذكر فرموده، كه علماى جامعه اسلامى هم عبرت بگيرند و بيدار شوند؛ و از اداى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بازنايستد؛ و در برابر هيأتهاى حاكمه ستمگر و منحرف سكوت ننمايند. حضرت با استشهاد به آيه لو لا ينهاهم الربانيون ... دو نكته را گوشزد فرموده است:

1. اينكه سهل انگارى علما در وظايف ضررش بيش از كوتاهى ديگران در انجام همان وظايف مشترك است. چنانكه هرگاه يك بازارى كار خلافى بكند، ضررش به خود او مى‏رسد؛ ليكن اگر علما در وظيفه كوتاهى كردند، مثلًا در برابر ستمگران سكوت نمودند، ضررش متوجه اسلام مى‏شود. و اگر به وظيفه عمل كردند و آنجا كه بايد صحبت كنند سكوت نكردند، نفع آن براى اسلام است.

2. با اينكه بايد از همه امورى كه مخالف شرع است نهى كرد، روى قول اثم، يعنى دروغپردازى و اكل سحت، يعنى حرامخورى تكيه كرده است تا بفهماند كه اين دو منكر از همه منكرات خطرناكتر است؛ و بايستى بيشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار گيرد. چون گاهى گفتار و تبليغات دستگاههاى ستمگر بيش از كردار و سياستشان براى اسلام و مسلمين ضرر دارد؛ و غالباً حيثيت اسلام و مسلمين را به مخاطره مى‏اندازد.

خداوند نكوهش مى‏كند كه چرا از گفتار نادرست و تبليغات گناهكارانه ستمكاران جلوگيرى نكردند؟ چرا آن مردى را كه ادعا كرد من خليفة اللَّه هستم و آلت مشيت الهى هستم، و احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مى‏كنم، عدالت اسلامى همين است كه من مى‏گويم و اجرا مى‏كنم (در صورتى كه اصولًا عدالت سرش نمى‏شد.)

تكذيب نكردند؟ اين گونه سخنان قول اثم است. اين حرفهاى گناهكارانه را كه ضرر زيادى براى جامعه دارد، چرا جلوگيرى نكردند؟ ظلمه را كه حرفهاى نامربوط زدند، خيانتها مرتكب شدند، بدعتها در اسلام گذاشتند، ضربه به اسلام زدند، چرا نهى نكردند و از اين گناهان بازنداشتند؟

اگر كسى احكام را آن طور كه خدا راضى نيست تفسير كرد، بدعتى در اسلام گذاشت به اسم اينكه عدل اسلامى چنين اقتضا مى‏كند، احكام خلاف اسلام اجرا كرد، بر علما واجب است كه اظهار مخالفت كنند. هرگاه اظهار مخالفت نكنند، مورد لعن خدا قرار مى‏گيرند. و اين از آيه شريفه پيداست، و نيز در حديث است كه إذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ، فَلِلعالِمِ أنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ؛ و إلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ‏(197).

(چون بدعتها پديد آيد، بر عالم واجب است كه علم (دين) خويش را اظهار كند؛ و گر نه لعنت خدا بر او خواهد بود.) خود اظهار مخالفت و بيان تعاليم و احكام خدا، كه مخالف بدعت و ظلم و گناه مى‏باشد، مفيد است؛ چون سبب مى‏شود عامه مردم به فساد اجتماعى و مظالم حكام خائن و فاسق يا بى‏دين پى‏برده، به مبارزه برخيزند؛ و از همكارى با ستمكاران خوددارى نمايند؛ و به عدم اطاعت در برابر قدرتهاى حاكمه فاسد و خائن دست بزنند. اظهار مخالفت علماى دينى در چنين مواردى يك نهى از منكر از طرف رهبرى دينى جامعه است، كه موجى از نهى از منكر و يك نهضت مخالفت و نهى از منكر را به دنبال مى‏آورد. نهضتى را به دنبال مى‏آورد كه همه مردم ديندار و غيرتمند در آن شركت دارند. نهضتى كه اگر حكام ستمكار و منحرف به آن تسليم نشوند و به صراط مستقيم رويه اسلامى تبعيت از احكام الهى باز نيايند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساكت كنند، در حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و فئه باغيه‏(198) خواهند بود؛ و بر مسلمانان است كه به جهاد مسلحانه با فئه باغيه ، يعنى حكام تجاوزكار، بپردازند تا سياست جامعه و رويه حكومت كنندگان مطابق با اصول و احكام اسلام باشد.

شما كه فعلًا قدرت نداريد جلو بدعتهاى حكام را بگيريد و اين مفاسد را دفع كنيد، اقلًا ساكت ننشينيد. تو سر شما مى‏زنند، داد و فرياد كنيد؛ اعتراض كنيد. انظلام نكنيد.

انظلام (تن به ظلم دادن) بدتر از ظلم است. اعتراض كنيد؛ انكار كنيد؛ تكذيب كنيد؛ فرياد بزنيد. بايد در برابر دستگاه تبليغات و انتشارات آنها دستگاهى هم اين طرف به وجود بيايد تا هر چه به دروغ مى‏گويند تكذيب كند. بگويد دروغ است؛ بگويد عدالت اسلامى اين نيست كه آنها ادعا مى‏كنند. عدل اسلامى كه براى خانواده‏ها و جامعه مسلمين قرار داده شده، همه برنامه‏اش مضبوط و مدون است كه آنها دارند. اين مطالب بايد گفته شود تا مردم متوجه باشند؛ و نسل آينده سكوت اين جماعت را حجت قرار ندهد، و نگويد لا بد اعمال و رويه ستمكاران مطابق شرع بوده است و دين مبين اسلام اقتضا مى‏كرده كه ستمگران اكل سحت، يعنى حرامخوارى كنند و مال مردم را غارت كنند.

از آنجا كه دايره فكر عده‏اى از دايره همين مسجد تجاوز نمى‏كند و جولان و گسترش ندارد، وقتى گفته مى‏شود اكل سحت، يعنى حرامخوارى فقط بقال سر كوچه به نظرشان مى‏آيد كه، العياذ باللَّه، كم فروشى مى‏كند! ديگر آن دايره بزرگ حرامخوارى و غارتگرى به نظر نمى‏آيد كه يك سرمايه بزرگ را مى‏بلعند؛ بيت المال را اختلاس مى‏كنند؛ نفت ما را مى‏خورند؛ به نام نمايندگى كمپانيهاى خارجى كشور ما را بازار فروش كالاهاى گران و غير ضرورى بيگانه مى‏كنند، و از اين راه پول مردم را به جيب خود و سرمايه داران بيگانه مى‏ريزند. نفت ما را چند دولت بيگانه پس از استخراج براى خود مى‏برند؛(199) و مقدار ناچيزى هم كه به هيأت حاكمه همدست خودشان مى‏دهند، از طرق ديگر به جيب خودشان بر مى‏گردد. و اندكى كه به صندوق دولت مى‏ريزد، خدا مى‏داند صرف كجا مى‏شود. اين يك اكل سحت و حرامخوارى در مقياس وسيع و در مقياس بين المللى است. منكر وحشتناك و خطرناكترين منكرات همين است. شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دستگاهها را دقيقاً مطالعه كنيد تا معلوم شود چه اكل سحت هاى وحشتناكى صورت مى‏گيرد. اگر زلزله‏اى در گوشه كشور رخ دهد، يك راه درآمد و حرامخوارى به روى سودجويان حاكم بازمى‏گردد تا به نام زلزله‏زدگان جيب خودشان را پر كنند. در قراردادهايى كه حكام ستمكار و ضد ملى با دولتها يا شركتهاى خارجى مى‏بندند، ميليونها از پول ملت را به جيب مى‏زنند؛ و ميليونها از پول ملت را عايد خارجيان و اربابان خود مى‏كنند. اينها جريانات سيل‏آسايى از حرامخورى است كه پيش چشم ما صورت مى‏گيرد؛ و هنوز ادامه دارد؛ چه در تجارت خارجى، و چه در به اصطلاح قراردادهايى كه براى استخراج معادن يا بهره‏بردارى از جنگلها و ساير منابع طبيعى بسته مى‏شود؛ يا براى كارهاى ساختمانى و راهسازى؛ يا خريد اسلحه از استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست.

ما بايد جلو اين غارتگريها و حرامخوريها را بگيريم. همه مردم موظف به اين كار هستند؛ ولى علماى دينى وظيفه‏شان سنگينتر و مهمتر است. ما بايد پيش از ساير افراد مسلمان به اين جهاد مقدس و اين وظيفه خطير اقدام كنيم. ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايستى پيشقدم باشيم. اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم، بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم. و در عين حال، به عنوان حد اقل انجام وظيفه، از اظهار حقايق و افشاى حرامخوريها و دروغپردازيها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت به دست آورديم، نه تنها سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مى‏كنيم؛ بلكه حرامخورها و دروغپردازها را شلاق مى‏زنيم و به كيفر مى‏رسانيم.

مسجد اقصى را آتش زدند. ما فرياد مى‏كنيم كه بگذاريد مسجد اقصى به همين حال نيمسوخته باقى باشد؛ اين جرم را از بين نبريد(200)؛ ولى رژيم شاه حساب باز مى‏كند و صندوق مى‏گذارد، و به اسم بناى مسجد اقصى از مردم پول مى‏گيرند تا بتوانند از اين راه استفاده نمايند و جيب خود را پر كنند؛ و ضمناً آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند!

اينها مصيبتهايى است كه گريبانگير امت اسلام شده، و كار را به اينجا رسانده است. آيا علماى اسلام نبايد اين مطالب را بگويند؟ لَو لا يَنْهَاهم الرّبانيونَ والأحبارُ عن أَكْلِهِمُ السُحْتَ. چرا فرياد نمى‏زنند؟ چرا از اين غارتگريها هيچ سخنى نمى‏گويند؟

بعد به آيه لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إسْرائيلَ استناد شده كه ذكر آن از فرصت بحث ما خارج است.

سپس مى‏فرمايد:

وَ إنما عاب اللَّه ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين أظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون.

اينكه خدا از ربانيون استنكار كرده، روى اين اصل است كه آنان با اينكه مى‏ديدند ظلمه چه كارها مى‏كنند و چه جنايتها مرتكب مى‏گردند، ساكت بودند و آنها را نهى نمى‏كردند.

و سكوتشان به حسب اين روايت روى دو علت بوده است:

1- سودجويى‏

2- زبونى.

يا افراد طمعكارى بودند، و از ظلمه استفاده مادى مى‏كردند و به اصطلاح حق السكوت مى‏گرفتند. و يا بزدل و ترسو بودند و از آنها مى‏ترسيدند. به روايات امر به معروف و نهى از منكر مراجعه فرماييد؛ در آن روايات عمل بعضى را كه براى فرار از امر به معروف و نهى از منكر مرتباً عذرتراشى مى‏كنند، تقبيح مى‏كند و آن سكوت را عيب مى‏شمرد.(201)

وَ اللَّه يَقُولُ: فلا تَخْشَوُا الناسَ وَ اخْشَوْنِ و خدا مى‏فرمايد كه از آنها نترسيد. چه ترسى داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى مى‏كنند؛ بيرون مى‏كنند؛ مى‏كشند. اولياى ما براى اسلام جان دادند؛ شما هم بايد براى اين امور آماده باشيد و قال: و الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ ...

و در ذيل آيه مى‏فرمايد: وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ و يؤْتُونَ الزَّكاة وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسوُلَهُ ....

فَبَدأ اللَّهُ بِالأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا ادّيَتْ وَ اقيمَت اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها هَيّنها وَ صَعْبُها وَ ذلِكَ أنّ الْأمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ الى الْاسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظّالِمِ وَ قسمَةِ الْفَيْ‏ء وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها في حَقِّها. اگر امر به معروف و نهى از منكر به خوبى اجرا شود، ديگر فرايض قهراً برپا خواهد شد. اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود، ظلمه و عمالشان نمى‏توانند اموال مردم را بگيرند، و به ميل خود صرف كنند؛ و مالياتهاى مردم را تلف نمايند. آمر به معروف و ناهى از منكر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مى‏كند.

عمده وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور است. ما امر به معروف و نهى از منكر را در دايره كوچكى قرار داده، و به مواردى كه ضررش براى خود افرادى است كه مرتكب مى‏شوند، يا ترك مى‏كنند، محصور ساخته‏ايم در اذهان ما فرو رفته كه منكرات فقط همينهايى هستند كه هر روز مى‏بينيم يا مى‏شنويم. مثلًا اگر در اتوبوس نشسته‏ايم، موسيقى گرفتند، يا فلان قهوه خانه كار خلافى را مرتكب شد، يا در وسط بازار كسى روزه خورد، منكرات مى‏باشند، و بايد از آن نهى كرد. ولى به آن منكرات بزرگ توجه نداريم. آن مردمى را كه دارند حيثيت اسلام را از بين مى‏برند، حقوق ضعفا را پايمال مى‏كنند و ... بايد نهى از منكر كرد. اگر يك اعتراض دسته جمعى به ظلمه كه خلافى مرتكب مى‏شوند، يا جنايتى مى‏كنند، بشود، اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد، يقيناً دست بر مى‏دارند. وقتى كه بر خلاف حيثيت اسلام و مصالح مردم كارى انجام دادند، نطقى ايراد كردند، اگر از سراسر كشور، از تمام قرا و قصبات، از آنان استنكار شود، زود عقب‏نشينى مى‏كنند.

خيال مى‏كنيد مى‏توانند عقب‏نشينى نكنند؟ هر گز نمى‏توانند. من آنها را مى‏شناسم. من مى‏دانم كه چكاره‏اند! خيلى هم ترسو هستند! خيلى زود عقب‏نشينى مى‏كنند. ليكن وقتى كه ديدند ما از آنها بى‏عرضه تريم، جولان مى‏دهند.

در قضيه‏اى كه علما با هم اتحاد داشتند، و اجتماع كردند و از شهرستانها هم از آنان پشتيبانى شد و هيأتها آمدند، خطابه‏ها ايراد كردند، دستگاه عقب‏نشينى كرد، و آن لايحه را نسخ نمود.(202)بعد كه بتدريج ما را سرد و سست كردند و از هم جدا ساختند و براى هر يك تكليف شرعى معين كردند، در نتيجه اين اختلاف كلمه و تشتت اقوالْ جرى شدند؛ و اكنون هر كارى كه مى‏خواهند با مسلمين و مملكت اسلامى مى‏كنند.

دعاء الى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم. امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور مهم است. آن عطار بيچاره اگر كار خلافى كرد، ضررى به اسلام نمى‏زند؛ به خودش ضرر مى‏زند. آنهايى را كه به اسلام ضرر مى‏زنند بايد بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كرد. آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مى‏كنند بايد نهى كرد.

اين مطالب بعضى مواقع در خود روزنامه‏ها ديده مى‏شود- منتها گاهى به صورت شوخى است، و گاهى به صورت جدى- كه بسيارى از چيزهايى كه به اسم سيل‏زدگان يا زلزله‏زدگان جمع‏آورى كردند، خودشان خوردند! يكى از علماى ملاير مى‏گفت كه ما براى مردگان حادثه‏اى يك كاميون كفن برديم، مأمورين نمى‏گذاشتند به آنها برسانيم و مى‏خواستند بخورند!! امر به معروف و نهى از منكر براى اينان لازمتر است.

اكنون من از شما استفسار مى‏كنم: آيا مطالبى كه حضرت امير (ع) در اين حديث فرمودند، براى اصحابى است كه در اطراف خودشان بودند و بيانات حضرت را مى‏شنيدند؟ آيا اعتبروا ايها الناس خطاب به ما نيست؟ ما از ناس و جزء مردم نيستيم؟ آيا نبايد از اين خطاب عبرت بگيريم؟

previos pagemenu pagenext page