next page

fehrest page

back page

و اگر اهل معرفت هستى و مشى به طريقه عرفاء شامخين كنى ، با جلوه احدى و واحدى و ذاتى و فعلى اثبات علم ذاتى و فعلى حق به تمام ذرات موجودات كنى .
و اگر متعبد به كتب آسمانى و كلمات اصحاب وحى و تنزيلى ، به ضرورت همه اديان ، علم محيط ازلى را ثابت دانى ، و حق - جل و علا - را عالم ذرات كائنات غايب و حاضر خوانى ، و سعه و احاطه علم او را از قرآن شريف دريافتى .(350)
و نيز به هر مرتبه از علم و عرفان يا تعبد و ايمان هستى ، نفوذ قدرت و احاطه سلطنت و كمال مالكيت و تمام قاهريت و قيوميت ذات مقدسش را - علما و برهانا يا شهودا و عرفانا يا تحققا و ايقانا يا تعبدا و ايمانا - دريافتى ، و نيز او را تنزيه از نقص و تحديد، و تسبيح از عيب و تقييد، و تبرئه از جهات نقائص و اعدام و مسلوبيت از اوصاف زشت و ناهنجار كنى ؛ چون بخل و شح و حسد و حرص و امثال آن كه از كمال نقص و تمام عيب بروز كند، و ذات مقدس كمال مطلق و جمال بى حد از آن عارى و برى باشد. و نيز سعه رحمت و بسط رحمانيت و كمال جود و تمام نعمت او را نسبت به تمام ممكنات به مشاهده و عيان مى بينى .
نعمتهاى او ابتدائى و بى سابقه خدمت است .(351)
و جلوه رحمانيت و رحيميت ذات مقدسش به تمام ممكنات - خدمتگزار باشد يا عاصى ، سعيد باشد يا شقى ، مؤ من باشد يا كافر - مبسوط است .(352)
رحمانيت مطلقه مر او را است كه قبل از پيدايش بشر تمام وسايل حيوة ملكى و ملكوتى ، دنياوى و آخرتى او را فراهم فرموده ، مواد عالم طبيعت و قواى ملكيه و ملكوتيه را خاضع اين انسان سركش قرار داده .
رحيميت تامه كامله ، مخصوص ذات مقدس است كه اين انسان را در عين اينكه از انزل موجودات طبيعيه خلق فرموده ، و بذر وجود او را در ماده كثيفه اين عالم (353) كه در صف نعال عوالم قرار گرفته - كشت فرموده ، او را لايق حركت به اوج كمال غير متناهى و وصول به مرتبه فناى مطلق قرار داده .(354)
اى انسان ضعيف بيچاره ! آن روزى كه در كتم عدم و چاه نيستى پنهان بودى ، و نه از تو و نه از پدران تو خبرى بود ((نه از درد نشان بود و نه از درد نشان ))(355)
هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(356)
كدام قدرت كامله و رحمت واسعه تو را از آن ظلمت بى منتهى نجات داد، و كدام دست توانا به تو خلعت هستى و نعمت كمال و جمال عنايت فرمود؟!
آن روزى كه تو را پس از طى مراحل و مراتب به اصلاب آباء كشاندند، و ذراتى كثيف و قذر بودى ، كدام دست قدرت تو را به رحم امهات هدايت كرد؟ و اين ماده واحده بسيطه را، (چه كسى )(357) اين اشكال عجيبه مرحمت كرد؟ با دام خدمت و عبادت ، لايق صورت انسانيه شدى ،. و اين همه نعم ظاهره و باطنه را با كدام جديت به دست آوردى ؟! با كدام جديت و طلب تو، تربيتهاى عالم رحم تمام شد. و هدايت به صحنه اين عالم شدى ؟!
و با كدام قابليت و عمل ، دل سخت و سنگين اين انسان را - كه بنى نوع خود را درهم مى درد - به تو آن طور رحيم و شفيق كرد كه با تمام منت - پس از آن سختيهاى زائيدن و زحمتها و تعبها - تو را به آغوش جان پرورش دهد؟! اين رحمت و رحمانيت از كيست ، و با كدام طلب و كوشش پيدا شده ؟! آن خون كثيف را ((چه كسى ))(358) براى تو قبل از آمدن مبدل به شير لطيف گوارا كرد كه مناسبترين غذاها براى معده ضعيف ناتوان تو باشد؟! كدام جديت و كوشش مخلوق اين تهيه ها را ديد؟!
عزيزا! با كدام لياقت و جديت و كوشش ، لايق فرو فرستادن وحى الهى شدى ؟! بزرگترين رحمتهاى الهى و بالاترين نعمتهاى ربانى ، نعمت هدايت به صراط مستقيم و راهنمايى به طرق سعادت است . آيا كدام كسب و عمل بيا كدام لياقت و عبادت اين نعمت بزرگ را براى ما فراهم آورد؟ آيا با چه سابقه خدمتى ما لايق وجود انبياء عظام و سفراى كرام الهى شديم ؟
و آيا در كدام يك از اين نعم ظاهريه و باطنيه الهى كه از حد احصاء و شماره بيرون است و از طاقت عدد تحديد خارج است (359)، بنده اى از بندگان يا مخلوقى از مخلوقات ، دخالت و شركت داشته و دارد؟
اى انسان محجوب كه در نعمتهاى بى سابقه الهى غرق و در رحمتهاى رحمانى و رحيمى فرو رفتى و ولى نعمت خود را گم كردى ، اكنون كه به حد رشد و تميز رسيدى ، به هر حشيشى متشبث و به هر پايه سستى معتمد شوى ؟!
امروز كه بايد با تفكر در نعمتها و رحمتهاى الهيه دست طلب را از مخلوق ضعيف كوتاه كنى ، و با نظر به الطاف عامه و خاصه حق - جل و علا - پاى كوشش را از در خانه غير حق ببرى ، و اعتماد جز به ركن ركين رحمت الهى نكنى ، چه شده است كه از ولى نعم خود غفلت كرده ، و به خود و عمل خود و مخلوق و عمل آنها اعتماد كردى ، و مرتكب چنين شركى خفى يا جلى شدى ؟
آيا در مملكت حق تعالى ، متصرفى جز خود ذات مقدس يافتى ، يا قاضى الحاجات ديگرى سراغ گرفتى ، يا دست رحمت حق را كوتاه و مغلول مى دانى ، يا نطاق رحمت او را از خود كوتاه مى بينى ، يا او را از خود و احتياج خود غافل مى پندارى ، يا قدرت و سلطنت او را محدود مى بينى ، يا او را به بخل و غل و شح نسبت مى دهى ؟
اى نويسنده مرده دل ! و اى گرفتار هواهاى نفسانيه و پاى بند آب و گل ! تا كى و چند كورى باطن و عماى قلبى ؟! و تا كى و چند به دامهاى ابليسى و تسويلات نفسانيه گرفتارى ؟!
هان ! لختى از خواب گران برخيز، و دوبينى و دوخواهى را به كنار گذار، و نور توحيد را به قلب خود برسان ، و حقيقت ((لا حول و لا قوة الا باللّه )) را به باطن روح بخوان ، و دست شياطين جن و انس را از تصرف در مملكت حق كوتاه كن ، و چشم طمع از مخلوق ضعيف بيچاره ببر!يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز(360)
بار خداوندا! قوت و عزت خاص تو است و قدرت و سلطنت منحصر به ذات مقدس تو. ما بيچارگان ضعيف از فرط دل باختگى به دنيا، دست و پاى خود را گم كرديم ، و از نور فطرت محجوب و مهجور شديم ، و فطريات خويش را فراموش كرديم ، و به مخلوقى ضعيف و بينوا كه اگر ذبابى طعمه آنها را بربايد، قدرت بر استرداد آن ندارند و اگر همه به هم پشت به پشت بدهند تصرف در مورى نتوانند - دل داديم و اعتماد كرديم ، و از ساحت قدس تو و توكل به ذات مقدس تو دور افتاديم .
بارالها! اين دل هر جائى ما را يكجائى كن و اين چشم دوبين را يك بين فرما، و جلوه توحيد و تفريد و تجريد را در طور قلب ما متجلى كن ، و جبل انانيت و انيت ما را مندك و فانى فرما، و ما را به حد فنا رسان تا از رؤ يت توكل نيز فارغ شويم انّك الولى المفضال .
فصل چهارم : در معرفت بعض مراتب و درجات توكل است :
بدانكه اختلاف درجات توكل به اختلافات معرفت به اركان آن است :
چنانچه اگر به طريق علم آن اركان را دريافت ، حكم به لزوم توكل كند (علما و برهانا) و پيش از اين معلوم شد كه اين مرتبه را توكل نتوان گفت .(361)
و اگر ايمان به اركان مذكوره آورد صاحب مقام توكل شود، و اين اول مرتبه توكل است .
پس مؤ من چون همه اشياء را براى خود مخلوق مى داند و خود را براى حق - چنانچه شهادت دهد به اين مطلب خود مقام جامعيت انسانى ، كه دلالت بر آن دارد آيه كريمه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم # ثم رددناه اسفل سافلين (362) و همين طور آيه كريمه ((و علم آدم الاسماء كلها))(363)، قول على - عليه السلام - در اشعار منسوب به آن بزرگوار:اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر(364) - پس تمام موجودات عوالم غيب و شهادت ، مخلوق براى رساندن اين موجود شريف است به مقام خود، و در قدسيات وارد است :يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك الاجلى (365)
پس چون اشياء را براى خود مخلوق ديد، و كيفيت استعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندن او را به كمال لايق خود دريافت ، و حق - جل و علا- را عالم به استعمال آنها به وجه صلاح دريافت ، و بقيه اركان توكل را به نور ايمان دريافت ؛ توكل به حق كند و ذات مقدس را براى اين مقصد بزرگ وكيل خود كند.
و چون مرتبه ايمان به حد طمانينه و اطمينان رسيد، تزلزل و اضطراب به گلى ساقط شود، و دل سكونت به حق و تصرف حق پيدا كند. و تا انسان در اين حدود است ، در مقام كثرت واقع است ، و از براى غير حق تصرفى قايل است .
پس چون از اين مقام گذشت ، به نور معرفت جلوه اى از جلوات توحيد فعلى را دريابد و تصرف ديگر موجودات را ساقط كند و چشم دلش از ديگر موجودات به كلى كور شود و به وكالت حق - جل و علا- روشن شود.
و چون از اين مقام گذشت ، به مشاهده حضوريه ، جلوه توحيد را شهود كند، و علل توكل را دريابد؛ زيرا كه توكل اثبات امور است براى خود، و وكيل خواستن حق است در امورى كه راجع به خود است . پس در اين مقام ، ترك توكل گويد و امور را به حق راجع كند و توكيل و توكل و وكالت را نقص و شرك انگارد؛ كه ((حسنات الابرار سيآت المقربين ))(366 )
و بايد دانست كه توكل ، منافات با كسب ندارد بلكه ترك كسب و تصرف به علت توكل ، از نقصان است و جهل ؛ زيرا كه ترك اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبب الاسباب ، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اينكه بعضى گفته اند: يكى از درجات توكل - كه آن توكل خاصه است - اين است كه متوكل در بيابانها بى زاد و راحله سير كند و اعتماد به خدا كند براى تصحيح مقام توكل (367)، چنانچه از ابراهيم الخواص نقل كنند كه حسين بن منصور او را ملاقات كرد كه در باديه سير مى كند، پس احوال او را پرسيد، گفت : در صحراهاى بى آب و علف سير مى كنم كه خود را امتحان كنم كه توكل به خدا دارم يا نه ؟ حسين گفت تو كه عمر خود را در عمران باطن خود صرف مى كنى ، پس چه وقت به فناء در توحيد مى رسى ؟!(368)
اين دو مرد، جاهل به مقام توحيد و توكل بودند؛ زيرا كه صحراگردى و قلندرى را به مقام توكل اشتباه كردند و ترك سعى و از كار انداختن قوائى را كه حق تعالى عنايت فرموده به خرج توحيد و توكل گذاشتند. و اين از جهل به مقام توحيد و توكل است ؛ زيرا كه حقيقت توحيد، در يافتن آن است كه تمام تصرفات خلقى ، حقى است و رؤ يت جمال جميل حق در مرآت كثرت است . بلى ، احتجاب به كثرت مخالف توحيد است ، و آن صحرا و غير صحرا ندارد.
پس سالك الى الله براى تصحيح مقام توكل بايد به نور معرفت ، از اسباب ظاهره منقطع شود و از اسباب ظاهره طلب حاجت نكند؛ تنه ترك عمل كند.
و توان گفت : مقصود خواجه عارف انصارى نيز از اينكه فرمايد:و الدرجة الثانية : التوكل مع اسقاط الطلب و غض العين عن السبب اجتهادا فى تصحيح التوكل (369) همين است كه مذكور شد؛ گر چه شارح قاسانى (370) غير از آن فهميده و شرح كرده (371). بالجمله اجمال در طلب و سعى در حاجات خود و مؤ منين منافات با توكل ندارد، چنانچه معلوم شد.
فصل پنجم : در بيان آنكه توكل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و اشاره به معنى حرص و اينكه از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه است :
بدانكه يكى از لطايف و حقايقى كه در فطرت تمام عائله بشرى ، به قلم قدرت ازلى ، ثبت و از احكام فطرت مخموره است ، فطرت افتقار است .
و آن چنان است كه جميع سلسله بشر - بى استثناء احدى از آحاد - بى اختلاف رائى از آراء، خود را به هويت ذاتيه و به حسب اصل وجود و كمال وجود محتاج و مفتقر، و حقيقت خود را متعلق و مرتبط بيند. فرضا اگر سلسله غير متناهيه اى از آنها تشكيل شود جميع آحاد سلسله غير متناهيه به لسان واحد افتقار و احتياج خود را اعلام و اظهار كنند، بلكه اين حكم سازى و جارى در تمام موجودات ممكنه عالم است .
چنانچه اگر سلسله هائى غير متناهيه از حيوان و نبات و جماد و معدن و عنصر در عالم تشكيل شود، و فرضا كسى از آنها سؤ ال كند كه : شما در وجود و كمال وجود و آثار وجود، مستقل و مستغنى هستيد، همه به لسان ذاتى فطرى گويند: ما محتاج و مفتاق و مفتقر و مرتبط هستيم . پس از اين ، اگر كسى از اين سلسله هاى غير متناهيه از موجودات ، فرضا به طور احاطه و استغراق سؤ ال كند:
اى سلسله غير متناهيه از سعداء و اى سلسله غير متناهيه از اشقياء و اى سلسله غير متناهيه از حيوانات ، و اى سلسله غير متناهيه نبات و معدن و عنصر و جن و ملائكه و امثال آن - هر چه در وهم و خيال و عقل از سلسله ممكنات آيد -، آيا شما محتاج به چه موجودى هستيد؟
همه آن آحاد سلسله ها به زبان گوياى فطرى و لسان واحد ذاتى گويند: ماها محتاجيم به موجودى كه چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد، و ما مستظل از كاملى هستيم كه چون خود ما سلسله ممكنات ، مستظل به غير نباشد؛ بلكه مستقل و تمام و كامل باشد. آن كس كه از خود چيزى ندارد، و خود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد، و در همه جهات و جوديه محتاج و مفتقر است ، نتواند رفع احتياج ما كند، و سد خلت و طرد اعدام از ما كند و همه اين شعر را كه از لسان فطرت صادر شده ، به لسان حال و ذات و فطرت مى خوانند:
ذات نايافته از هستى ، بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
و اگر اين فطرت را قدرى تفصيل دهيم و حكم آن را توضيح دهيم ، جميع اسماء و صفات كه در دار تحقق موجود است و از كمالات مطلقه است ، براى ذات مقدس غنى مطلق ثابت شود. پس از لوازم آن فطرت ، رجاء و خوف و توكل و تسليم و ثقه و امثال آن پيدا شود.
پس معلوم شد توجه ناقص به كامل مطلق براى رفع نقص و احتياج او فطرى و جبلى است ، و توكل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است .
و چون حقيقت حرص ، عبارت است از شدت توقان نفس به دنيا و شؤ ون آن ، و كثرت تمسك به اسباب و توجه قلب به اهل دنيا و كثرات لازمه آن است . خود آن لازم جهل به مقام مقدس حق - جل و علا - و قدرت كامله و عطوفت و رحمت آن است پس چون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عاديه و نظر استقلال به اسباب دارد، متشبث به آنها شود - عملا و قلبا - و منقطع از حق گردد.
پس طمانينه و وثوق از نفس برود و اضطراب و تزلزل جايگزين آن گردد. و چون از اسباب عاديه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آن خاموش نگردد، حالت اضطراب و توقان و تمسك و تشبث به دنيا و اهل آن ، روز افزون شود تا آنجا كه انسان را به كلى در دنيا فرود برد و غرق كند.
و معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنود جهل و ابليس است ، و خود آن شر و از لوازم شر است و منتهى به شر شود، و كمتر چيزى انسان را مثل آن به دنيا نزديك كند، و از حق تعالى و تمسك به ذات مقدسش دور و مهجور نمايد.
فصل ششم : در مدح توكل و ذم حرص از طريق نقل :
خداى تعالى در سوره انفال فرمايد در وصف مؤ منين مى فرمايد:
انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون# - الى ان قال - اولئك هم المؤ منون حقا .(372)
خداى تعالى به طريق حصر (فرموده ): مؤ منان آنهائى هستند كه داراى اين چند صفت باشند و غير اينها مؤ من نيستند.
از آن جمله آن است كه بر پروردگار خود اعتماد و توكل كنند، و كارهاى خود را واگذار به او كنند، و دلبستگى به ذات مقدس او پيدا كنند. پس آنان كه دل خود را به ديگرى دهند، و نقطه اعتمادشان به موجود ديگر جز ذات مقدس حق باشد، و در امور حود چشم اميد به كسى ديگر داشته باشند، و گشايش كار خود را از غير حق طلب كنند، آنها از حقيقت ايمان تهى و از نور ايمان خالى هستند. و اين آيه شريفه و آيات شريفه ديگر كه بر اين مضمون هستند(373) شاهد بر آن است كه پيش از اين مذكور داشتيم كه انسان تا به مدينه ايمان نرسد، به مقام توكل نايل نگردد.(374)
و در سوره مباركه تغابن فرمايد:الله لا اله الا هو و على الله فليتوكل المؤ منون (375)
و اينكه كلمه شريفه توحيد را توطئه قرار داده و پس از آن امر فرموده با تاكيد كه مؤ منين بر خداى تعالى توكل كنند، اشاره ممكن است باشد به مرتبه بالاترى از مقام اول ، و لهذا مؤ منين را كه در آيه سابقه از خواص آنها ((توكل على الله )) را قرار داده بود، در اين آيه شريفه امر به توكل فرموده . و شايد اين ذكر كلمه توحيد اشاره به آن باشد - كه سابقا مذكور شد - كه پس از مقام ايمان و كمال آن جلوه توحيد فعلى در قلب سالك ظاهر شود، و به اين جلوه دريابد كه الوهيتو تصرفى از براى موجودى از موجودات نيست در مملكت حق تعالى ، و او است يگانه متصرف و مؤ ثر در امور، و غير او ضار و نافعى در عالم وجود نيست پس به مرتبه بالاترى از توكل رسد.
و در سوره مباركه آل عمران در ضمن خطاب به رسول خدا فرمايد:
فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين .(376)
و اين مرتبه بالاترين مقام توكل شايد كه ما پيش از اين مذكور نداشتيم و آن توكلى است كه از براى ساكل پس ‍ از مقام ((فناى كلى )) و رجوع به مملكت خود و ((بقاى بالله )) دست دهد، و سالك در اين مقام در عين حال كه در كثرت واقع است ، در ((توحيد جمع )) مستغرق است و در عين حال كه تصرفات موجودات را تفصيلا مى بيند، جز حق تعالى موجودى را متصرف نمى بيند و لهذا حق تعالى امر فرموده رسول خدا را به اين مرتبه و فرموده : ((ان الله يحب المتوكلين )) و مرتبه محبوبيت براى متوكلين ثابت فرموده .
و اما احاديث از طريق اهل بيت عصمت و طهارت :
از آن جمله روايت فرموده شيخ بزرگوار ثقة الاسلام كلينى - رحمه الله - به اسناد خود از حضرت صادق - سلام الله عليه - قال :
ان الغنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا(377)
آرى ، غنا و بى نيازى و عزت نفس و كمال آن به اعتماد و توكل به حق است . كسى كه روى نياز به درگاه غنى مطلق آورد، و دلبستگى به ذات مقدس حق تعالى پيدا كرد، و چشم طمع از مخلوق فقير و نيازمند پوشيد، بى نيازى و غناى از مخلوق در قلب او جايگزين شود، و عزت و بزرگوارى در دل او وطن كند.
چنانچه تمام فقر و ذلت و عجز و منت از حرص و طمع و اميدوارى به مخلوق ضعيف است . خداى تعالى فرمايد:
و من يتوكل على الله فهو حسبه .(378)
خداى تعالى بس است براى كسى كه توكل به او كند.
متوكل را مقطع از مخلوق فرموده و اين غايت عزت و عظمت نفس و غناى از ديگران است .
و هم به سند خود از حضرت صادق - عليه السلام - نقل فرموده :
قال : من اعطى ثلاثا يمنع ثلاثا. من اعطى الدعاء اعطى الاجابة و من اعطى الشكر اعطى الزيادة و من اعطى التوكل اعطى الكفاية ، ثم قال : اتلوت كتاب الله - عز و جل -: ((و من يتوكل على الله فهو حسبه )) و قال : ((لئن شكرتم لازيدنكم )) و قال : ((ادعونى استجب لكم ؟(379)
و از حضرت موسى بن جعفر - سلام الله عليه - نقل نموده :
قال الراوى :سالته عن قول الله - عز و جل ((و من يتوكل على الله فهو حسبه )) فقال : التوكل على الله درجات ، منها ان تتوكل على الله فى امورك كلها، فما فعل بك ، كنت عنه راضيا، تعلم انه لا يالوك خيرا و فضلا، و تعلم ان الحكم فى ذلك له ، فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه وثق به فيها و فى غيرها(380)
در اين حديث شريف دو ركن از اركان توكل را كه اعتقاد به آن مشكلتر بوده ذكر فرموده : يكى آن كه انسان بداند، خداى تعالى كوتاهى نكند در رساندن فضل و خير به او. ديگر آن كه فرمان در همه امور، با حق تعالى است ، و او است صاحب قدرت كامله محيطه و مجارى جميع امور به دست حق - جل و علا - است . بلكه شايد تصريحا و تلويحا به همه اركان توكل اشاره فرموده باشد، زيرا كه لازمه آن كه مجارى همه امور در دست حق تعالى باشد آن است كه عالم به همه امور باشد، و لازمه كوتاهى نكردن در حق بنده آن است كه بخل و منع در او راه نداشته باشد.
و در مستدرك وسايل از جفريات ، سند به حضرت اميرالمؤ منين - عليه السلام - رساند:
قال : الايمان له اركان اربعة : التوكل على الله ، و التفويض اليه ، و التسليم لامر الله تعالى ، و الرضا بقضاء الله .(381)
بايد دانست كه ايمان ، به يك مرتبه ، پايه و ركن اين قبيل ملكات نفسانيه و احوال فاضله قلبيه است (چنانچه پيشتر ذكر شد)(382)، همين طور اين امور اركان ايمانند، و ايمان محفوظ ماند - به حسب حقيقت - با داشتن اين معنويات ، به اين معنى كه يك مرتبه از ايمان اين ملكات را آورد، و چون اين ملكات و فضايل در نفس حاصل شد و رسوخ پيدا كرد، انسان را به مرتبه كاملتر از ايمان ترقى دهد. و مرتبه بالاتر از ايمان ، مرتبه كاملتر از اين فضايل آورد. و همين طور هر مرتبه (اى ) بر مرتبه ديگر معتمد است . و به اين بيان جمع بين بسيارى از آيات شريفه شود، و همين طور جمع بين بسيارى از اخبار شريفه گردد.
و در كتاب مستدرك عن ابى بصير عن الصادق - عليه السلام - قال :
قال لى : ما من شى ء الا و له حد. قال : فقلت : و ما حد التوكل ؟ قال : اليقين . قلت : فما حد اليقين ؟ قال : ان لا يخاف مع الله شيئا.(383)
حد شى ء آن است كه شى ء به آن منتهى شود. و در اين جا شايد مقصود آن است كه توكل منتهى شود به يقين ، و صاحب توكل داراى مقام يقين شود، چنانچه يقين منتهى شود به توحيد فعلى كه غير حق ضارّ و نافعى و مؤ ثر و مقدرى نبيند. و شايد مقصود آن باشد كه توكل محفوف و محدود به يقين است و بى تحقق يقين ، توكل به حقيقت محقق نشود، چنانچه يقين به حقيقت ثمره توحيد است و محفوف و محدود به آن است . و شايد به حسب اختلاف درجات هر يك از دو معنى درست باشد.
و هم در مستدرك از ابوذر - رحمه الله - روايت نموده .
قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله -: يا اباذر! ان سرك ان تكون اقوى الناس ، فتوكل على الله (384) الحديث .
و فيه عن النبى - صلى الله عليه و آله - قال : من احب ان يكون اتقى الناس فليتوكل على الله (385)
و فيه : ((و سال النبى - صلى الله عليه و آله - جبرئيل عن تفسير ((التوكل )) فقال : الياس من المخلوقين ، و ان يعلم ان المخلوق لا يضر و لا ينفع و لا يعطى و لا يمنع (386)
و اين تفسير به يكى از لوازم ذهنى توكل است كه از مقدمات حصول آن نيز هست خارجا، به اين معنى كه انسان تا ترك توجه به مخلوق نكند، و سفر از منزل طبيت و كثرت نكند، توجه به حق در قلبش محكم نشود و به منزل روحانيت و وحدت و اصل نشود.
و فيه عن ارشاد القلوب ، عن اميرالمؤ منين - عليه السلام - عن رسول الله - صلى الله عليه و آله - فى خبر المعراج انه قال : ((يا رب اى الاعمال افضل ؟ فقال الله - عز و جل -: يا احمد ليس شى ء افضل عندى من التوكل على و الرضا بما قسمت .(387)
و احاديث در اين باب بسيار است (388). و ما اين باب را اين جا ختم مى كنيم و از خداى تعالى توفيق حصول اين خاصه را خواستاريم ، و به حق - جل و علا - ايكال امر مى كنيم ، در طى اين مراحل بى پايان .و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا(389)
تتمة
و چون حقيقت توكل و مدايح آن معلوم شد، حرص كه ضد آن است و ذمائم آن نيز معلوم شود. و آن يكى از جنود بزرگ جهل است و ابليس ، كه كمتر دامى از دامهاى ابليس در بنى آدم مثل آن مورد تاثير است . و آن از جهل به حق و توحيد و اسماء و صفات و مجارى قضاى الهى حاصل شود و صاحب اين خلق زشت و خاصه مهلكه از حق تعالى و قدرت و نعمتهاى او غافل است ، و به مسلك اهل معرفت در حد شرك و كفر داخل است . و چون تمام مقدمات و پايه هاى او بر جهل نهاده شده و جهل خود احتجاب فطرت است (چنانچه سابقا مذكور شد)، از اين جهت آن از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل به شمار مى رود.
و اين خلق فاسد انسان را به طورى به دنيا متوجه كند، و ريشه حب دنيا را در دل محكم كند، و زخارف آن را در قلب تزئين كند و جلوه دهد، و مورث اخلاق و اعمال ناهنجار ديگر گردد، چون بخل و طمع و غضب و منع حقوق واجبه الهيه و قطيعه رحم و ترك صله اخوان مؤ منين و امثال آن كه هر يك خود سببى مستقل است در هلاكت انسان .
و ما اكنون بعضى از آيات كريمه و اخبار شريفه (اى ) كه در اين باب وارد است ، مذكور مى داريم ، بلكه نفس ‍ حريص به دنيا را از آن تنبهى حاصل شود. خداى تعالى ، در سوره مباركه معارج ، پس از آن كه شمه (اى ) از احوال و اهوال قيامت را ذكر مى فرمايد، به بيانى كه دل اشخاص بيدار را مى شكافد و فؤ اد مؤ منين را ذوب مى كند مى فرمايد:
كلا آنها لظى # نزاعة للشوى # تدعو من ادبر و تولى # و جمع فاوعى # ان الانسان خلق هلوعا # اذا مسه الشر جزوعا # و اذا مسه الخير منوعا.(390)
سبحانه و تعالى ! اين كلام معجز نظام را نتوان به نطاق بيان در آورد، و لباس ترجمه به قامت قيامت آن پوشانيد، چه كه به هر بيانى درآيد، از لطافت آن و تاثيرش در نفس كاسته شود.
((كلا)) مربوط به آيات سابقه است ، يعنى هرگز انسان را در آن روز هولناك چيزى نتوان از عذاب نجات دهد، گر چه زن و فرزند و هر چه در عالم است ، فدا دهد.
همانا آتش جهنم شعله ور است و با آن شعله ، گوشت و پوست و عصب و عروق را از استخوان مى ريزد، دائما، پس مى رويد.
آن شعله به خود دعوت مى كند آنهايى را كه از حق رو برگردان شدند و پشت كردند و جمع كردند مال و منال را و خزينه كردند.
همانا انسان بسيار حريص خلق شده . چون به او شرى رسد، جزع كند. و چون خبرى رسد، منع كند و حقوق الهى و خلقى را ندهد.
و بايد دانست كه چون فطرت محجوبه ، چون طبيعت ثانويه شده است از براى انسان ، از اين جهت فرموده : ((ان الانسان خلق هلوعا))(391) و اين منافات با خلق فطرت بر سلامت ندارد، چنانچه واضح است .
و روايات شريفه در اين باب بسيار است ، و ما به ذكر كمى از آن قناعت كنيم .
كافى باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ((قال ابوجعفر - عليه السلام -: مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القز كلما ازدادت من القز على نفسه الفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غما)). قال : ((و قال ابو عبدالله : اغنى الغنى من لم يكن للحرص اسيرا(392)
مى فرمايد: ((مثل حريص به دنيا همچون كرم ابريشم است ، هر چه به خود بيشتر بپيچد، از خارج شدن دورتر شود، تا آن كه بميرد)). و حضرت صادق فرمود: ((بى نيازترين بى نيازان كسى است كه اسير حرص نباشد)).
و از حضرت صادق ، در وسايل منقول است كه فرمود: ((حريص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است : محروم از قناعت است ، پس راحتى ار او سلب شود، و محروم از رضا است ، پس يقين از او مفتقد گردد)).(393)
و در مستدرك وسايل سند به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - رساند كه فرمود: ((پير مى شود پسر آدم و دو خصلت در او جوان شود: حرص بر مال و حرص بر عمر)).(394)
و از حضرت امير - عليه السلام - منقول است كه از او سؤ ال شد: چه ذلتى از هر چيز ذلتش بيشتر است ؟ فرمود: ((حرص بر دنيا)).(395)
و عن تحف العقول عن اميرالمؤ منين - عليه السلام - انه قال فى وصيته للحسين - عليه السلام -:
اى بنى ! الحرص مفتاح التعب ، و مطية النصب ، و داع الى التقحم فى الذنوب . و الشره جامع لمساوى العيوب .(396)
مقصد دهم و يازدهم در رافت و رحمت و ضد آنها است كه قسوت و غضب است
فصل اول مقصود از رافت و قسوت :
اهل لغت و ادب رافت را كمال رحمت دانند، و گويند رقيقتر از رحمت است ، چنانچه جوهرى گويد: ((الرافة ارق من الرحمة )).(397) و در مجمع گويد:الرؤ وف شديد الرحمة ، و الرافة ارق من الرحمة (398)
و بعض اهل تحقيق و فلسفه فرموده است كه : رحمة و رافت متقارب هستند، چنانچه ضد آنها نيز كه قسوت و غضب است همينطور است . و دو تاى اول تفسير شده اند به رقت قلب .
و گوئى رحمت ، حال قلب معنوى - يعنى ((نفس )) - است ، و رافت ، حال قلب جسمانى است ، زيرا كه براى روح كه عقل است ، مظاهر و منازلى است ، مثل نفس و بدن . و همينطور غضب ، حال نفس است ، و قسوة حال قلب صنوبرى است .(399) انتهى كلامه مترجما.#(400)
و اين كه فرموده است : رافت و قسوة حال قلب جسمانى صنوبرى است ، در ظاهر درست نيايد، زيرا كه اين دو از امور معنويه غير جسمانيه ملازم با ادراك يا متقوم به ادراك است كه از افق جسم و جسمانى بعيد و منزه است . لكن مقصود آن است كه رافت به افق جسمانيت ، نزديكتر از رحمت است ، و به عبارت ديگر، رحمت از صفات نفس است در وجهه غيبيه ملكوتيه آن ، و رافت از صفات آن است در وجه ظاهره آن ، كه تعبير از آن به مقام صدر توان كرد.
و بايد دانست كه در حقيقت رحمت و رافت ، معنى رقت كه ملازم با انفعال است دخالت ندارد، بكله اين حقايق چون ساير حقايق وجوديه به حسب اختلاف نشئات و مراتب و منازل ، احكام آنها بالعرض فرق كند. چنانچه حقيقت علم و قدرت و حيوة - كه از اصول اوصاف كماليه وجوديه است - به حسب منازل و مراحل صعود و نزول ، احكامشان فرق دارد، از مرتبه علم و قدرت و حيوة ذاتيه واجبه قديمه قيوميه ، تا مرتبه نازله انفعاليه تجدديه حادثه متقومه به غير.
و اين اختلاف از توابع اختلاف حقيقت وجود و عرض عريضى كه در آن حقيقت است ، مى باشد، چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است .(401)
بنابراين ، حقيقت رحمت و رافت و عطوفت و امثال آن به حسب نشئات وجود و درجات نزول و صعود، مختلف الحكم و الاثر شود، چنانچه در نشئه نازله طبيعت ملازم با انفعال و تاثر است .
و اين ملازم نيست كه حكم آن در تمام نشئات چنين باشد تا آن كه محتاج باشيم :
اين قبيل اسماء را كه بر ذات مقدس حق - تعالى شانه - اجراء مى شود، تاويل كنيم به ترتيب آثار.
يا بگوئيم : معنى رافت حق تعالى و عطوفت او، معامله نمودن آن ذات مقدس است با مؤ منين ، معامله رافت و عطوفت .
و هيمن طور نسبت به مقابلات اسماء جمالى .
و اين تاويلات علاوه بر برودت ، مخالف با برهان نيز هست . و عجب آن است كه محقق بزرگ و فيلسوف كبير، جناب صدرالمتالهين - قدس سره - در اين مقام اين تاويل بارد را فرموده ، چنانچه در شرح اصول كافى فرمايد:
و اذا وصف الله بالرافة و الرحمة - فان من اسمائه الرؤ وف الرحيم - كان اتصافه بهما على وجه اعلى و اشرف ، و كان باعتبار المظاهر و الاثار. و كذا نسبة الغضب اليه باعتبار ما يصدر عنه فى حق اعدائه .(402)
گرچه ممكن است مقصود ايشان از اين كه گويد: اتصاف ذات مقدس به وجه اعلى و اشرف است ، اشاره به همان باشد كه ما ذكر كرديم . و قول ديگرشان كه گويند: ((و كان باعتبار المظاهر...)) اشاره به وجه ديگرى باشد، به سبيل مماشات با قوم .
بنابراين ، خوب بود عبارت : ((او كان )) عوض ((و كان )) باشد، والامر سهل .
فصل دوم : در بيان تاثير رافت :
بدان كه رحمت و رافت و عطوفت و امثال آن ، كه از جلوه هاى اسماء جماليه الهيه است ، خداى - تبارك و تعالى - به حيوان مطلقا و به انسان بالخصوص ، مرحمت فرموده ، براى حفظ انواع حيوانيه و حفظ نوع و نظام عائله انسانى . و اين جلوه (اى ) از رحمت رحمانيه است كه نظام عالم وجود، مطلقا بر پايه آن نهاده شده .
و اگر اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود، رشته حيات فردى و اجتماعى گسيخته مى شد. و با اين رحمت و عطوفت ، حيوان حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان حراست از عائله خود، و سلطان عادل حفظ مملكت خود مى كند. اگر اين رحمت و شفقت و رافت نبود، هيچ مادرى تحمل مشقتها و زحمتهاى فوق العاده اولاد خود را نمى كرد. و اين جذبه رحمت و رافت الهى است كه قلوب را به خود مجذوب نموده ، و بالفطره حفظ نظام عالم را مى فرمايد.
اين رحمت و رافت است كه معلمين روحانى و انبياء عظام و اولياء كرام و علماء بالله را به آن مشقتها و زحمتها اندازد، براى سعادت نوع خود و خوشبختى دائمى عائله انسانى . بلكه نزول وحى الهى و كتاب شريف آسمانى ، صورت رحمت و رافت الهيه است در عالم ملك ، بلكه تمام حدود و تعزيرات و قصاص و امثال آن ، حقيقت رحمت و رافت است كه در صورت غضب و انتقام جلوه نموده : ((و (لكم ) فى القصاص ‍ حيوة يا اولى الالباب ))(403 )، بلكه جهنم رحمتى است در صورت غضب براى كسانى كه لياقت رسيدن به سعادت دارند. اگر تخليصاتى و تطهيراتى كه در جهنم مى شود نبود، هرگز روى سعادت را آن اشخاص ‍ نمى ديدند.
بالجمله : كسى كه قلب او از رافت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد، او را بايد از مسلك اين جمعيت خارج كرد و از حق دخول در عائله بشرى محروم نمود.
اهل معرفت فرمايند: ((بسط بساط وجود و كمال وجود به اسم رحمان و رحيم است )).(404)
و اين دو اسم شريف از امهات اسماء و اسماء محيطه واسعه است ، چنانچه در كريمه الهيه است : ((و رحمتى وسعت كل شى ء))(405)، و فرمايد: ((ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما)).(406)
و از اين جهت است كه در مفتاح كتاب الهى (407)، اين دو اسم بزرگ تابع اسم اعظم قرار داده شده است ، اشاره به آن كه مفتاح وجود حقيقت رحمت رحمانيه و رحيميه است ، و رحمت سابق بر غضب . و از اين باب ، اهل معرفت گويند: ((بسم الله الرحمن الرحيم ظهر الوجود)).(408)
اين اسم رحمت كه شعب آن رافت و عطوفت و امثال آن از اسماء صفاتيه و افعاليه است - كه حق تعالى بيشتر خود را به آن معرفى فرموده ، و در هر يك از سور قرآنيه آن را تكرار فرموده تا دلبستگى بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدس روز افزون شود، و دلبستگس به رحمت حق منشا تربيت نفوس و نرم شدن قلوب قاسيه شود.
با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رافت و طح دوستى و مودت نمى توان دل مردم را به دست آورد، و آنها را از سركشى و طغيان بازداشت . و لهذا، انبياء عظام مظاهر رحمت حق - جل و علا - هستند، چنانچه خداى تعالى معرفى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - را فرموده در آخر سوره توبه - كه خود سوره غضب است - به اين نحو:
لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ وف رحيم .(409)
و در شدت شفقت و رافت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى بس است آيه شريفه اول سوره شعراء كه فرمايد:
لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين .(410)
و در اوائل سوره كهف كه فرمايد:
فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا. (411)
سبحان الله ! تاسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا كار را چقدر به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد، و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت هم و حزن به حال اين جاهلان بدبخت ، دل آن بزرگوار پاره شود، و قالب تهى كند. و نيز خداى تعالى ، مؤ منين را به اين صفت شريف ، توصيف فرمايد در سوره مباركه فتح ، آن جا كه فرمايد:
محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم الاية .(412)
و روايات شريفه راجع به اين اوصاف شريفه ، بسيار وارد است ، و ما به ذكر بعض آنها قناعت مى كنيم .
در كتاب شريف وسايل ، در كتاب حج از كتاب شريف كافى ، سند به حضرت صادق رساند:
انه يقول لاصحابه : اتقوا الله و كونوا اخوة بررة ، متحابين فى الله ، متواصلين متراحمين ، تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا امرنا و احيوه .(413)
و باسناده عن ابى عبدالله قال :
يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل ، و التعاون على التعاطف ، و المواساة لاهل الحاجة ، و تعاطف بعضهم على بعضى حتى تكونوا كما امركم الله - عز و جل -: ((رحماء بينهم ))، متراحمين مغتمين لما غاب عنكم من امرهم ، على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله .(414)
و از مجالس شيخ عظيم الشان الحسن بن محمد الطوسى بسنده عن على قال :قال رسول الله ، ان الله - عز و جل - رحيم يحب كل رحيم (415)
و در مستدرك وسايل است : العلامة الحلى فى الرسالة السعدية عن رسول الله - صلى الله عليه و آله - انه قال :

next page

fehrest page

back page